#پندانه
غر زدن، یک بازی روانی برای خالی
کردن انرژی منفی روی فرد دیگر است!
پس به جای غر زدن دنبال پیدا کردن
راه حل باشید.
در زندگی با افرادی مواجه میشوی که
هیچ تلاشی نمیکنند،
اما مدام در حال غر زدن هستند وهمیشه شاکیاند.
از افرادی که کلام آنها فقط بوی
ناامیدی و یأس میدهد دور بمان.
یک سوال مهم:
اگر واقعا از وضعیت فعلی خود ناراضی
هستی، پس چرا "هیچ" تلاشی برای
تغییر آن نمیکنی؟
بیا با خودت صادق باش.
شکایت از وضعیت زندگی یعنی
شکرگزاری چندانی نسبت به داشتههایت نداری.
من فردی را میشناسم که حاضر است
در مقابل مبلغ قابل توجهی نابیناییاش
رو با بینایی تو معاوضه کنه!
اگر مخالف این معامله هستی یعنی
هنوز با چشمهایت کار داری.
پس سعی کن آدم فعال و مثبتی باشی.
"باور کنید برای هر مشکلی راهحلی
وجود دارد. راهحلی که هنوز به
فکر ما نرسیده...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#آستين_خالى_فرمانده!
🌷رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرماندههای ارتش و سپاه آمدند و کی و کی. امام جمعهی اصفهان هم هر چند روز یکبار سر میزد بهش. بعد هم با هلیکوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هر كس میفهمید من پدرش هستم، دست میانداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم میگفتم: چه میدونم والا! تا دو سال پیش که بسیجی بود، انگار حالاها فرمانده لشکر شده.
🌷تو جبهه همدیگر را میدیدیم. وقتی برمیگشتیم شهر، کمتر. همانجا هم دو_سه روز یکبار باید میرفتم میدیدمش. نمیدیدمش، روزم شب نمیشد. مجروح شده بود. نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد: بگید بیاد ببینمش. دلم تنگ شده.
🌷خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه میکردم. او حرف میزد، من توی این فکر بودم؛ فرمانده لشکر؟! بیدست؟! یک نگه میکرد به من، یک نگاه به دستش، میخندید. میپرسم: درد داری؟ میگوید: نه زیاد. _میخوای مسکن بهت بدم؟ _نه. میگم: هرطور راحتی. لجم گرفته. با خودم میگویم: این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمیآد.
🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید سردار حاج حسین خرازی
#راوى: پدر گرامی شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ با هزاران وسیله خدا روزی میرساند
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆جنگ یَرموک (تبوک)
در جنگ یرموک، هر روز عدهای از سربازان مسلمین به جنگ میرفتند و پس از چند ساعت زد و خورد، بعضی سالم یا زخمی به پایگاههای خود برمیگشتند و بعضی کشتهها و مجروحان در میدان بهجای میماندند.
«حذیفه عدوی» گوید: در یکی از روزها پسرعمویم با دیگر سربازان به میدان رفتند، ولی پس از پایان پیکار مراجعت نکردند. ظرف آبی برداشتم و روانه رزمگاه شدم، به این امید اگر زنده باشد آبش بدهم.
پس از جستجو او را یافتم که هنوز رمقی در تن داشت. کنارش نشستم و گفتم: آب میخواهی؟ به اشاره گفت: آری. در همین موقع سرباز دیگری که نزدیک او به زمین افتاده بود و صدای مرا میشنید آهی کشید و فهماند که او نیز تشنه است و آب میخواهد.
پسرعمویم به من اشاره کرد: برو اوّل به او آب بده. پسرعمویم را گذاردم و به بالین دوّمی رفتم و او هشام بن عاص بود. گفتم: آب میخواهی؟ به اشاره گفت: بلی؛ در این موقع صدای مجروح دیگری شنیده شد که آه گفت. هشام هم آب نخورد و به من اشاره کرد که به او آب بده! نزد سومی رفتم ولی در همان لحظه جان سپرد.
برگشتم به بالین هشام، او نیز در این فاصله مُرده بود. آمدم نزد پسرعمویم دیدم او هم از دینا رفته است.
داستانها و پندها، ج 1، ص 173 -مستطرف، ج 1، ص 156
🍃🍃پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس چیزی را شدیداً بخواهد و خود را از آن خواهش نگه بدارد، گناهانش آمرزیده شود.»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 118
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند...
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم..
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی!!!!
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم وشعور !!!!
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق !!!!
غافل از اینکه اگر در تمام این موارد..
فقط کمی صبوری کنیم..
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم ..
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم ..
گاهی متفاوت باش ...
بخشش را ازخورشید بیاموز …
که ترازوئی ندارد …
سبک و سنگین نمی کند …
جدا نمی سازد ...
و فرقی نمی گذارد ....
به همه از دم روشنایی می بخشد ...
محبت را بی محاسبه پخش کن ...
دروازه های قلبت رابه روی همه بگشا ....
و باور داشته باش..
خدایی که در این نزدیکی ست،
بهترینها را برایت رقم زده است.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
🔴 واگذاری زمین رایگان 😳
خانوادهها زودتر اقدام کنید❌👇
http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c
http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c
همهی اخبار در مورد مسکن اینجاست جانمونید👆
⚜ کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی
⚜ چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
⚜ دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
⚜ یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
#خواجه_نصیر
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁✨🍁🍁✨🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆حادثهی مسجد مرو
🍂«ابومحمّد ازدی» گوید: هنگامیکه مسجد مرو آتش گرفت، مسلمانها گمان کردند که نصاری آن را آتش زدند و آنها نیز منازل و خانههای مسیحیان را آتش زدند.
🍂چون سلطان آگاه شد دستور داد آنهایی را که در این عمل شرکت داشتند بگیرند و مجازات کنند.
🍂به این شکل که قرعه بنویسند به سه مجازات: کشته شدن و جدا شدن دست و تازیانه زدن عمل کنند.
🍂یکی از آنها چون رقعه خود را باز کرد، حکم قتل درآمد و شروع به گریه نمود. جوانی که ناظر او بود و مجازاتش تازیانه بود و خوشحال به نظر میرسید، از وی سؤال کرد: «چرا گریه میکنی و اضطراب داری؟
🍂 در راه دین این مسائل مشکل نیست!» گفت: «ما در راه دینمان خدمت کردیم و از مرگ هم ترس نداریم ولکن من مادری پیر دارم که تنها فرزندش من هستم و زندگانی او به من وابسته است؛ چون خبر کشته شدن من به وی برسد قالب تهی میکند و از بین میرود.»
🍂چون آن جوان این ماجرا را بشنید، بعد از کمی تأمّل گفت: «بدان من مادر ندارم و علاقه نیز به کسی ندارم، حکم کاغذت را به من بده و من نیز حکم تازیانه خود را به تو میدهم تا من کشته شوم و تو با خوردن تازیانه نزد مادرت بروی.»
🍂پس از عوض کردن حکمها جوان کشته شد و آن مرد بهسلامت نزد مادرش رفت.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 آیتالله #بهجت :
اگر عمل نکردی و میخواهی همش بشنوی ، بشنوی و بشنوی ، کی عمل میکنی؟ !!
بعد از اینکه پرده برداشته شد آن وقت میخواهی عمل بکنی ، پس باید بدانیم اگر #نصایح را زیر پا گذاشتیم، نصیحتِ حالا و #موعظه حالا را هم زیر پا میگذاریم و اگر زیر پا گذاشتیم، خاطرجمع باشیم، خبری نیست.
📚 بهسوی محبوب ، ص۹۲
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 @Dastan 📚✾