#داستان_آموزنده
🔆خداشناسى پيرزن
اميرالمؤ منين عليه السلام با جمعى از پيروان در معبرى عبور مينمود، پيرزنى را ديد كه با چرخ نخ ريسى خود مشغول رشتن پنبه است پرسيد پيرزن (بماذا عرفت ربك ) خداى را بچه چيز شناختى ؟ پيرزن بجاى جواب دست از دسته چرخ برداشت طولى نكشيد پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد عجوزه گفت يا على عليه السلام چرخى بدين كوچكى براى گردش احتياج بچون منى دارد آيا ممكن است افلاك باين عظمت و كرات باين بزرگى بدون مديرى دانا و حكيم و صانعى توانا و عليم با نظم معينى بگردش افتند و از گردش خود باز نايستند؟
على عليه السلام روى باصحاب خود نموده فرمود (عليكم بدين العجائز) مانند پيرزنان خدا را بشناسيد.
📚داستانها و پندها (جلد اول)، گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى
✾📚 @Dastan 📚✾
«نفرِ دومِ حاضر در یک ماه عسلِ دونفره !»
✍️ رمضان آن سال با تابستان مقارن شده بود. هوا گرم بود و من بسیار تشنه.
شب میلاد امام حسن مجتبی علیهالسلام بود و همه خانهی عمهخانم دعوت بودیم.
هنوز اذان نداده بودند و ما سفره را چیده بودیم در چند تا اتاقِ تو در توی خانهی عمه جان. چون همه در یک اتاق جا نمیشدیم.
• بچهها گوشهی حیاط باهم بازی میکردند. کارمان که تمام شد رفتم روی پله ها نشستم و بازیشان را تماشا میکردم. این کار یکی از علاقهمندیهای زندگیم بوده و هست. همیشه رفتارهای بچهها یک عالمه اشتباههای بزرگ مرا به رخم میکشد و آن روز هم همینطور شد.
• یکی از بچهها عروس شده بود و یکی دیگر داماد و بقیه یا مهمان بودند یا پدر و مادر عروس و داماد. یکی هم راننده ماشین عروس و ....
• توجهم جلب شد به دختر چهار پنج سالهای که نقش عروس را داشت. آنقدر در نقش خودش فرو رفته بود که همه جوره مراقب تمام رفتارهایش بود.
همهی بچهها در حین بازی خوراکیهایی که عمه جان برایشان برده بود را هم میخوردند و به بازی هم ادامه میدادند اما او روی همان صندلی عروس، خیلی متین و باکلاس نشسته بود و به آنهمه خوراکیهای هیجان انگیز حتی نگاه هم نمیکرد.
• وقت سوار شدن در ماشین عروسش که از چند تا پُشتی درست شده بود، به چادری که به کمرش بسته بود و مثلاً لباس عروسش بود دقت میکرد که زیر دست و پای دامادش نماند. حتی از داماد هم مراقبت میکرد که حرکاتش وزین و سنجیده باشد.
• بازیشان که تمام شد و آن چادر را از کمرش باز کرد و روسری سفیدی که شبیه تور به خودش وصل کرده بود را درآورد، شیرجه زد سمت خوراکیها و چند دقیقه بعد لب و لوچهاش رنگ پفک و آلوچهی کوهی و ... را گرفت.
• صدای اذان که بلند شد آنقدر برای تخفیف عطش من نویدبخش بود که بیدرنگ پلهها را دوتا یکی کردم و رفتم کنار سفره و پارچ آب را برداشتم و یک لیوان آب خنک ریختم و لاجرعه سرکشیدم... و لیوان بعدی ... و لیوان سوم!
• لیوان سوم را که به دهانم نزدیک کردم، گویی چهرهی دخترکِ نقش عروس با تمام سرعت در خاطر من ظاهر شد و کوبید به مغزم!
• آن دختر پنج ساله که عروس شده بود مراقب تمام رفتارها و روابط خود در این مهمانی بود. حتی از رفتارهای دامادش هم مراقبت میکرد.
√ و من روزهدار بودم...
نفرِ دومِ حاضر در یک ماه عسلِ دونفره! که نفر اولش خداست.
خدایی که همه جا هست، و چشمانش همیشه با تو همراه است.
• این تشنگی بیش از آنکه به من رضایت و قدرت را تزریق کرده باشد، هوش و حواسم را از توجه به شأن و مقامی که در آن هستم نیز برداشته بود.
√ روزهدار شبیه عروسی است که تمام جشن رمضان بخاطر او برپا شده است.
کلاسی دارد و شأنی، که نباید هر حرکتی را انجام دهد، باید مراقب باشد که سختیهای آن مراسم، او را از شادابی و متانت نیندازد!
• و من به قدر آن دختر پنج ساله نقشم را در ضیافت خدا باور نکرده بودم. وگرنه با متانت بیشتری به سراغ سفره میرفتم.
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
سعینکنیدتوزندگیتون
بھترینقطاروسوارشید🚇❤️
سعیکنیدبهترینایستگاهپیادهبشید😉
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#اروند_میزبانش_بود....
🌷سیاهی شب همهجا را گرفته بود و بچهها داشتند آرام و بیصدا پشت سر هم به ترتیب وارد آب میشدند. هرکس گوشهای از طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها سطح آب را روشن میکرد و هر از گاهی صدای خمپارههای سرگردان به گوش میرسید. ۳۰ متر به ساحل اروند یکی از نیروها تکان خورد.
🌷....خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چیزی زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازیر شد، چشمهایش را به ما دوخت و درحالیکه با حسرت به ما مینگریست، گوشهی طناب را رها کرد و در آب ناپدید شد.
🌷از مرد پرسیدم: «چه چیزی به او گفتی؟» با تأمل گفت: «گفتم نباید کوچکترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو میرود، اون وقت میدونی جون چند نفر.... عملیات نباید لو بره.». تمام بدنم میلرزید، جوان در میان موج خروشان اروند به پیش میرفت....
#راوی: رزمنده دلاور آقای جابری
✾📚 @Dastan 📚✾
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_پناهیان
📌 ضمانت امام صادق(ع) برای گنهکاری که تا آخر خط رفته بود
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دعاى ابوحمزه ثمالى
ايشان فرمودند:
و يك نكته ديگر راجع به آخوند شنيدم اين را يكى از علماء آقاى شيخ الاسلامى مى گفتند:
كه آخوند كاشى يك روز از مدرسه بيرون مى آيد و يكى از شاگردانش ايشان را براى افطار دعوت كرده بودند. و با اصرار زياد سحر را هم نگه داشته بود،
آخوند فرموده بودند به شرطى كه با من كارى نداشته باشيد و دنبال كار خود برويد.
ولى من هى براى پذيرايى پيش آقا مى رفتم كه ببينم چه كار مى كند، ملتفت اين قضيه شدم كه ايشان از افطار تا سحر مشغول عبادت بودند و در نماز وتر در قنوتش تمام دعاى ابوحمزه ثمالى را با صوت حزين و گريه مى خواندند.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴اول نماز یا افطار؟
✍امام باقر عليه السلام : در ماه رمضان ابتدا نماز بخوان، سپس افطار کن؛ مگر این که همراه عده ای بودی که منتظر افطار بودند. اگر قرار بود تو نیز با آنان افطار کنی، با ایشان مخالفت نکن و ابتدا افطار کن و در غیر این صورت ابتدا نماز بخوان.
راوی پرسید: چرا این کار را کنم و ابتدا نماز بخوانم؟! فرمودند: چون دو وظیفه برای تو پیش آمده است: افطار و نماز؛ پس با چیزی شروع کن که بر دیگری برتری دارد و آن نماز است.
سپس فرمودند: و تو روزه داری؛ پس اگر نمازت را با حالت روزه به جا آوری و روز را پایان دهی، برای من دوست داشتنی تر است.
📚 وسائل الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۵۰، ح ۲
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
دیابت و کبد چرب داری؟😔👇👇
دکتر زیاد رفتی و درمان نشدی؟😔
💠کدوم یکی از حالت های زیر رو داری؟🤔
1⃣صبح ها مزه دهنت تلخ میشه؟!
2⃣یبوست داری یا کف پاهات داغه؟!
3⃣کسل و خسته هستی یا کبدت چربه؟!
4⃣تمرکزت پائینه یا فراموش کاری داری؟!
5⃣ دیابت داری و همیشه خسته ای؟!
6⃣نفخ و ورم شدید معده داری؟!
این کانال محشره😍😍😍
تو این کانال ،شما از طریق یک نوشیدنی سحر آمیز و معجزه گر ،میتونی هر نوع بیماری رو بهبود بدی🥰🤗
https://eitaa.com/joinchat/3720544712Cbd05c7ed09
https://eitaa.com/joinchat/3720544712Cbd05c7ed09
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
⛔️چه خوب است که وقتی انسان فهمید فریب خورده و بیراهه رفته، از همانجا برگردد و جبران کند!
نه اینکه بگوید: این همه راه آمدهایم، بقیه راه را هم برویم هر چه بادا باد، اگرچه بر خلاف شرع و رضای خدا باشد!
📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢٣۴
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🔥 بخور نخورهای لاغری و چاقی
😱 بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری که خوش اندام بشی و سالم ✅👇👇
🌟۶۰ 🍏۶۵ 🌟۷۰ 🍏۷۵ 🌟۷۷
⭐️۸۰🍏 ۸۱ ⭐️۸۲ 🍏 ۸۳ ⭐️ ۸۴
🍏۸۶ 🌟 ۸۷ 🍏 ۸۸ 🌟۸۹ 🍏۹۰
⭐️ ۹۲ 🍏۹۳ ⭐️ ۹۴ 🍏۹۵ 🍏۹۶
🍏 ۹۸ 🌟۹۹🍏۱۰۰🌟+۱۰۰🌟+۱۵۰
🤝 با شرکت در دورهی لاغری با رژیم قلیایی
👈 در بهارِ دل و جان 👇
ماه مبارک رمضان و عید نوروز که همه چاق میشن، مثل کوره چربی بسوزون تخصصی زیر نظر دکتر مردانی مشاور تغذیه 🤩🔥
بدون «اجازه» صاحبخانه کاری نکن...!
در سالهای آغاز طلبگی دوست تازه ای پیدا کرده بودم که حالات خاصی داشت. مدعی بود با برخی از مشهورین به عرفان سر و سرّی دارد. کارهایی هم انجام می داد که ما کرامت می دانستیم و ارادت ویژه ای به او پیدا کردیم.
روزی خدمت مرحوم شیخ ذبیح الله ذبیحی قوچانی که از مردان بسیار نادر علم و عمل بود رسیدم. پرسید:
فلانی (همان دوستم) چه دارد؟ گفتم: از پشت سر می بیند. گفت: دیگر چه؟ گفتم: از دل خبر می دهد ...!
🎙فرمود:
خداوند به حکمت خودش روح را در بدن زندانی کرده است. روح قدرت زیادی دارد، اما چون در بدن زندانی است محدود به همین بدن است، و تنها از راه بدن می تواند کار کند.
فرض کن کسی را در این اتاق زندانی کرده اند و او از بیرون خبر ندارد. بیرون خیلی خبرهاست اما او بی خبر است. حالا یک وقت صاحبخانه خودش یک پنجره ای به بیرون باز می کند که او به همان اندازه می تواند بیرون را ببیند.
اما اگر صاحبخانه پنجره ای باز نکرد و این شخص زندانی بیل و کلنگ بردارد و با زحمت دیوار را سوراخ کند از آن سوراخ می تواند بیرون را تماشا کند.
🔹آیا این دو نفر مثل هم اند؟ آن یکی با اجازه صاحبخانه بیرون را می بیند، اما این غاصبانه دیوار را سوراخ کرده تا بیرون را ببیند. او بدون اجازه صاحبخانه و رضایت او در ملک دیگری تصرف کرده و کار حرامی کرده.
🔸این روح که در خانه بدن زندانی است بیرون را نمی بیند. صاحبخانه هم خداست. یک وقت این بنده خوب بندگی می کند و صاحبخانه مصلحت می بیند پنجره کوچکی به بیرون باز کند. می خواهد تشویقش کند یا امتحانش کند.
🔹اما اگر شروع کرد به ریاضت و ختومات و... مثل این است که بدون اجازه صاحبخانه دیوار را سوراخ کرده است.
🔸بنا نیست زحمت کسی ضایع شود. با این کارها یک قدری روح او آزاد می شود و از محدودیت بدن در می آید و از بیرون با خبر می شود و می توان کارهایی بکند که دیگران نمی توانند.
🔹این آدم به جایی رسیده اما تصرف غاصبانه کرده و صاحبخانه که خداوند است، راضی نیست؛ او بنده است و باید گوش به حرف مولایش باشد. آنچه مولی از او خواسته بندگی است، نه چله نشینی و ختم گرفتن و ...!
📚از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی، محمد هادی ابراهیمی نژاد ص ۳۱_۳۳.
✾📚 @Dastan 📚✾