eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 👈از پیری پرسیدم : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟ کمی فکر کرد و گفت : دست ؛ با تعجب گفتم : چی ؟ دست ؟ 👌گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداوند است 🔅حضرت رسول (صلی الله علیه وآله): وقتی خداوند برای بنده ای نیكی خواهد، وی را در كار دین دانا و به دنیا بی اعتنا سازد و عیوب وی را بدو بنمایاند . 📚كنز العمال ، ج 1 ،ص137 •✾📚 @Dastan 📚✾•
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود. 💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم. 💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من #نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد! گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم #خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش #معنوی پیدا میکنه #شهید_علیرضا_بریری🌷 #شهید_مدافع_حرم #یاد_شهدا_صلوات 🌷 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امیرالمؤمنین علیه السلام: ما أكثَرَ العِبَرَ، و أقَلَّ الاعتِبارَ! چه بسيار است عبرتها و چه اندك است عبرت گرفتن! حکمت 297 نهج البلاغه #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جا هست. به جای آن که جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید! #سلام #صبحتون_بخیر #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚خدایی که در اثر ریاضتهای شیطانی از دهان خارج گردید! عالم بزرگوار سید علی اکبر خوئی فرمود: در زمان جوانی، رفیقی به نام ملا عبدالصمد معلم داشتم که پیوسته اوقات خود را صرف ختم ها و اوراد و اذکار می نمود... - تا آنکه به بیابان رفته و برای خود صومعه ای بنا کرد و دیگر به شهر نیامد. روزی من با دو نفر از محصلین، به قصد دیدن ملا عبدالصمد از شهر خارج شدیم، در وسط راه، یک نفر از ما که چیزی را فراموش کرده بود به شهر بازگشت و ما دو نفر به طرف صومعه عبدالصمد روانه شدیم. هنگامی که به صومعه نزدیک شدیم، ناگهان صدای او را از میان حجره شنیدیم که گفت: در را باز کنید، سید علی اکبر و فلانی است. ما تعجب کردیم که چگونه از پشت دیوار ما را دیده و از کجا دانست که ماییم؟! در را باز كرد و ما داخل شديم. - گفت: شما سه نفر بوديد و در فلان محل، يك نفر از شما جدا شد و برگشت كه فلان چيز را بياورد. الآن به مدرسه رسيد و در اطاق را باز كرد، آن چيز را برداشت، در اتاق را بست و روان شد، از مدرسه خارج گرديد. مانند كسى كه او را میبيند، پيوسته از او خبر مى ‏داد، تا آن كه گفت: از شهر خارج شد و به فلان جا رسيد، الآن سوره ياسين را شروع كرد تا به فلان محل رسيد. - سوره را تمام كرد، آمد و آمد، الآن به فلان محل رسيده... تا آن كه گفت: الآن در را مى‏ كوبد. صداى كوبيدن در بلند شد! بسيار تعجّب كرديم كه از رياضت، انسان به چه مقاماتى مى ‏رسد! به هر حال، از نزد او خارج شديم و پس از گردش، وارد شهر و مدرسه شديم، اما متحيّر بوديم. چند ماه از اين قضيه گذشت. روزى ملا عبدالصمد را در شهر ديدم. تعجب كردم و گفتم: چه شده، شما را در شهر مى ‏بينم؟! - شما هرگز به شهر نمى‏ آمديد و با اهل دنيا آميزش نداشتيد. مقام و مرتبه خود را به كجا رسانديد؟! گفت: خدا لعنت كند را و خدا لعنت كند مجد الاشراف را... پدر شما گاهى به من مى‏ گفت: اين رياضت‏ها عاقبت خوشى ندارد. ولى ‏من قبول نمى‏ كردم و اكنون كرده ‏ام. - گفتم: براى چه؟! شما كه به مقاماتى رسيده بوديد! گفت: بلى، همه روزه مجد الاشراف را در شيراز مى‏ ديدم و با من سخن مى ‏گفت و دستوراتى به من مى ‏داد... و [در اين ايام] اشخاصى بر من ظاهر مى‏ شدند و مطالبى را به من مى‏ گفتند و من پيوسته به اوراد و اذكار مشغول بودم و چيزهايى بر من مكشوف مى‏ شد. روزى مجد الاشراف به نظر من آمد و گفت: ملا عبدالصمد! اكنون كامل شده‏ اى و به مقاماتى رسيده ‏اى... فردا مولود نفسى بر تو ظاهر خواهد شد. چون فردا شد و من مشغول اوراد بودم، ناگاه ديدم از دهان من طفلى ‏خارج شد و برابر من ايستاد و به من خطاب كرد: اكنون كامل شدى، منم خداى تو، مرا سجده نما تا تو را به مقام مجد الاشراف برسانم! من به شگفت آمدم و به فكر فرو رفتم؛ خدا ديدنى و تصور كردنى نيست! چگونه از دهان من بيرون مى‏ آيد. پس معلوم مى‏شود كه شيطان است. گفتم: خدا لعنت كند شيطان را... - ناگاه حال من متغير شد و غشوه به من روى داد. چون به حال آمدم، فهميدم تمام اين رياضت‏ها شيطانى بوده! انسان نبايد براى چند روز دنيا و رياست و بزرگى و مريد خواهى، تا ابد خود را دچار گرداند! لذا توبه كردم و تمام اوضاع را به هم زدم. اكنون چيزى در دست ندارم و از خدا خواهانم توبه مرا قبول نمايد. 📎 منبع: مناظره با دانشمندان، آيت ‏اللَّه سيد على علم الهدى، مناظره 19، ص 130، انتشارات سجده‏. 📚 همراه با عالمان شیعه •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌺 1. سلامت روانی شما مهم تر از پول و شغل و نظر دیگران است 2. هیچکس آنقدر که در مجازی نشان می دهد موفق و زیبا نیست 3. اگر میخواهید به مشکلی بال و پر بدهید مدام بهش فکر کنید 4. 99درصد صدمات رو از طریق خودتون و افکارتون به خودتون میزنید. 5. توقع شما از دیگران میزان زود رنجی شما را رقم خواهد زد. 6. اگر حس میکنید خودتون رو گم کردید بیشتر باخودتون وقت بگذرانید تا دیگران 7. تنها به حرف ها اعتماد نکنید! 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 نه •✾📚 @Dastan 📚✾•
‍ ‌ 📚آتش ‌بیار معرکه این اصطلاح را برای کسی به کار می‌برند که در ماهیت و اصل دعوا و مشاجره‌ی میان چند تن شرکت ندارد، اما کارش تشدید این دعوا و مشاجره و گرم نگاه‌داشتن آتش اختلاف در میان آنان است. دو ساز ضرب و دف از چوب و پوست ساخته شده‌اند. پوست این دو ساز در بهار و تابستان خشک و منقبض و در پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است مرطوب و منبسط می‌گردد. در بهار و تابستان لازم است که این پوست هر چند ساعت یک بار مرطوب و تازه گردد تا صدای آن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند. این وظیفه بر عهده‌ی دایره‌ نم‌کن بود که ظرف آبی جلوی خود قرار داده و ضرب و دف را نم می‌داد و تازه نگاه می‌داشت. در پائیز و زمستان همین شخص که حالا آتش‌بیار نامیده می‌شد پوست‌های مرطوب شده را روی منقل آتش می‌گرفت و با حرارت دادن خشک می‌کرد. این شخص از موسیقی چیزی نمی‌دانست و نه میتوانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت، اما وجودش به قدری موثر بود که اگر دست از کار می‌کشید دستگاه طرب می‌خوابید و بساط معرکه و شادی مردم برچیده می‌شد. تا جایی که مخالفان موسیقی و طرب در گذشته گناه اصلی را وجود آن آتش‌بیار می‌دانستند و بر این باور بودند که اگر او ضرب و دف را آماده نکند دستگاه موسیقی و عیش نیز خود‌به‌خود از کار می‌افتد. از آن پس تا امروز افراد سخن‌چین و فتنه‌انگیز را که در اصل مشاجرات شرکت ندارند، ولی با بدگویی کردن و ایجاد شبهه، آتش اختلافات را دامن می زنند، به آتش بیار معرکه تشبیه می‌کنند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
#شب_قدر؛ فقط شب مناجات نیست شب بــرنامه نوشــتنه! این روزها وقت فکره، تا یه برنامه عالی برای یکسال آینده مون بچینیم یه برنامه آمـاده امضـا! #یا_امیرالمؤمنین❤️ #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
📿اعمال شب‌های‌قدر📿 ✅ 1.غسل کردن ✅ 2.خواندن دورکعت نماز ✅ 3.قرآن به سرگرفتن ✅ 4.زیارت‌امام‌حسین‌علیه‌السلام ✅ 5.احیاگرفتن ✅ 6.خواندن 100رکعت‌نماز ✅ 7.قرائت دعای‌جوشن‌کبیر ✅ 8.استغفار ✅ 9.لعن بر دشمنان حضرت امیر #التماس_دعا #شب_قدر #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 🔻حتما بخوانید بی تاثیر نخواهد بود🔻 🔹اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. 🔸داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: 👈راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉 🔹مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. 🔸ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ 🔹راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟ 🔸اگر مردم، نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشته‌هایی همچون: "کارم را از دست داده‌ام" "در حال مبارزه با سرطان هستم" "در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام" "عزیزی را از دست داده‌ام" "احساس بی ارزشی و حقارت می‌کنم" "در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" “بعد از سال‌ها درس خواندن، هنوز بیکارم” “مریضی در خانه دارم” و صدها نوشته دیگر شبیه اینها. 🔸همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. 🔹بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
برای‌سنگرش‌كولر‌گازی ‌گذاشتہ‌بودند،اما‌ . . . 🤭 آمده‌بودبيرون‌و‌در‌سایہ‌خوابيده‌بود!‌⛅️ پرسيدم: «كولرايرادكرده؟چراتوی سنگرنمےخوابيدتوی‌اين‌گرما؟!»😳 . گفت:«مگہ‌همہ‌رزمنده‌ها‌كولردارندكہ ‌زير‌باد‌خُنكش‌استراحت‌کنند..⁉️ من‌هم‌يكےاز‌اونھا...🚶🏻‍♂ #شهیدمحمدابراهیم‌همت🌱 #یاد_شهدا_صلوات 🌷 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام: به سبب محبّت دنيا، گوش ها از شنيدن حكمت كر و دل ها از نور بصيرت نابينا مى گردند لِحُبِّ الدُّنيا صَمَّتِ الأَسماعُ عَن سَماعِ الحِكمَةِ، وعَمِيَتِ القُلوبُ عَن نورِ البَصيرَةِ غررالحكم حدیث7363 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
گاهی پیش میاد برای داشتن بعضی چیزها تو زندگیمون خیلی عجله می کنیم و وقتی نمیشه احساس نا امیدی می کنیم. اماهر چیزی زمانی داره و حکمتی پشتش هست که ما نمی دونیم... پس صبور باشیم...🍎🍃 #سلام #صبحتون_شاد 🌺 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ #سیاست_زنانه 👩 #رازداری ✅یه نکته ای که خیلی از مردها بدشون میاد اینه که خانمشون رازهای خونه رو به بیرون از خونه ببره ✗از هر لحاظ کار درستی نیست ✔همیشه حریم خصوصیتونو حفظ کنید #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺 برنامه محفل انس با قرآن 🌺 🌼 #صهبای_نور 🌼 ❇️ تلاوت مجلسی و حافظ کل قرآن ❇️ بیان تفسیر و نکات اخلاقی و بصیرتی ❇️ مسابقات جذاب عمو روحانی ❇️ غرفه مشاوره خانواده و احکام ❇️ اجرای مدیحه سرایی، تواشیح و سرود ❇️ روایتگری دفاع مقدس ❇️ غرفه کتاب، خطاطی ❇️ عرضه محصولات فرهنگی، اهدای جوایز و... 💠 مجتمع : شهـــــید محلاتی (ره) 💠 مــورخ : شنــــبه 11 اردیبهشت ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅┄ ⚜️ موکب آل علیـــــهم السلام ⚜️ گروه جهــــادی صهبای نور ⚜️ گروه جهادی شاهدروشنگر 🆔 https://eitaa.com/joinchat/524812349C89d3e94ff5 👆🏻بازگشت به لیست مجتمع ها👆🏻
‍ :‌ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد نیا نقل می کنند از زبان جعفری و او از زبان ، که: در شهر خوی حدود 200 سال پیش ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت: از روزی که را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در که به من سپرده بودی کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی. ❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک✨ ❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد✨ ❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 کرونا محصول کدام گناه نو ظهور است؟ امام عوالم هستی، حضرت رضا علیه السلام می‌فرمایند: «کُلَّما اَحدَثَ العِبادُ مِنَ الذُّنوُبِ ما لَم یَکُونُوا یَعمَلُونَ، اَحدَثَ اللهُ لَهُم مِنَ البَلاءِ ما لَم یَکوُنوا یَعرِفُونَ» «هرگاه بندگان، گناهان تازه‌ای را پدید آورند که قبلاً مرتکب نمی‌شدند، خداوند هم بلای تازه‌ای برای آنان پیش می‌آورد که قبلاً نمی‌شناختند.» 📗الکافي ج 2، ص 275 📗الوافي ج 5، ص 1007 📗بحار‌الأنوار، ج 70، ص 343 📗وسائل الشیعة، ج 15، ص 304 ✍شرح حدیث: این سخن، از کلمات شگفت و حکمت‌های ناب حضرت رضا علیه‌السلام است. گناهان نوظهور و تازه، سبب پیدایش بلاهای جدید و بی سابقه می‌شود. این چیزی است که به چشم خویش می‌بینیم. در گذشته، گناهان عبارت بود از قتل، سرقت، دروغ، گران فروشی، ظلم، فریب؛ اما امروز، هم این گناهان شکل‌ها و شیوه‌های جدید و مدرن پیدا کرده است، هم گناهان بی سابقه‌ای در جامعه‌ی بشری رواج یافته است. گناهانی که از طریق ماهواره و اینترنت و گوشی‌های همراه و تکنیک‌های نو صورت می‌گیرد، شگفت است در پی آن، گرفتاری‌ها و بحران‌های جدیدی هم دامنگیر بشریت می‌شود. در گذشته اگر وبا، سرطان بود؛ امروز، ایدز، افسردگی، پوچ گرایی، بی هویتی و بیماری‌های ناشناخته‌ و مرموزی چون کرونا و بلاهای نو وجود دارد. دریغ بر بشر که این چنین جدا شد از خدا؛ اگر بشر ز رهنمود آیه ها نمی‌گریخت؛ اگر که راه خویش را از آسمان نمی‌بُرید؛ این چنین به خاک تیره عبث نمی‌نشست؛ و این چنین تهی از خویشتن نبود؛ بشر کنون به جرم دوری از خدا چنین جریمه می‌دهد.... •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام: مَن رَجاكَ فَلا تُخَيِّب أمَلَهُ کسی را که به تو امید دارد، ناامید نکن غررالحکم حدیث 422 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سه چیز انسان را شاد می‌کند #نخست دوست خوب و مهربان #دوم طبیعت است به‌خصوص گل‌ها و گیاهان #سوم، خندیدن است هر سه به آسانی و مجانی در دسترس شما هستند. از زندگی لذت ببرید #صبحتون_شاد #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚میروم به آخیه این اصطلاح در مواردی به کار می‌رود که شخص متکبر و قدرتمندی به منظور تایید حرف خود از دیگران نظر می‌خواهد ولی طاقت شنیدن نظر مخالف یاانتقاد را ندارد. پادشاهی شعری ساخت و به ملک‌الشعراء دربار خویش داد تا بخواند. شاعر گفت این شعر متوسط است و در خور پادشاه نیست. ملک برآشفت و امر کرد او را به آخیه بستند. (آخیه ریسمانی است که استران را به آن می‌بندند. یا میخ طویله) بعد از چند روز با شفاعت دیگران او را آزاد کردند و مجددا به دربار آوردند. پادشاه دوباره شعر دیگری که سروده بود به وی داد تا بخواند. ملک‌الشعراء پس از خواندن بدون اینکه چیزی بگوید اقدام به خروج از قصر کرد. ملک پرسید کجا میروی. وی پاسخ داد "میروم به آخیه". شاه با دلقک همی شطرنج باخت مات کردش زود خشم شه بتاخت گفت "شه‌شه" و آن شه کبرآورش یک یک از شطرنج می‌زد بر سرش که بگیر اینک شهت ای قلتبان صبر کرد آن دلقک و گفت الامان دست دیگر باختن فرمود میر او چنان لرزان که عور از زمهریر باخت دست دیگر و شه مات شد وقت "شه‌شه" گفتن و میقات شد بر جهید آن دلقک و در کنج رفت شش نمد بر خود فکند از بیم تفت زیر بالشها و زیر شش نمد خفت پنهان تا ز زخم شه رهد گفت شه هی هی چه کردی چیست این گفت "شه‌شه" "شه‌شه" ای شاه گزین کی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشم‌آور آتش‌سجاف •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از دبیرخانه کانون های خدمت رضوی شهرستان نطنز
هدایت شده از دبیرخانه کانون های خدمت رضوی شهرستان نطنز