🔸 امام عسکری علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل فرمودند:
♦️هر بنده ای که در نماز خویش از خدا غافل شود و به غیراو توجه کند، خداوند به او می فرماید:
بنده من !
به چه کسی توجه می کنی؟
و چه کسی را طلب می نمایی؟
آیا پروردگاری جز من می خواهی؟
یا مراقب و پاسبانی غیر از من می طلبی؟
و یا بخشنده ای جز من می جویی؟
در حالی که من ارجمندترین ارجمندان،
بخشنده ترین بخشندگان
و برترین دهندگان هستم.
تو را پاداشی دهم که به قدر و اندازه در نیاید.
به من روی کن که من به تو روی کرده ام و فرشتگان من نیز به تو توجه دارند.
پس از آن، اگر بنده غافل از غفلت خویش منصرف شود و به خداوند توجه کند، گناه غفلتی که از او سر زده است بخشیده می شود
و اگر برای بار دوم از خدا غافل شود و به غیر او توجه کند، خداوند سخن یاد شده را تکرار می کند؛
پس اگر از غفلت خویش باز گردد و به خدا توجه کند، خداوند گناه بی توجهی او را می بخشد و از وی در می گذرد
و اگر برای بار سوم ازخدا غافل شود، خداوند باز فرموده خویش را تکرار می کند؛ پس اگر از حال غفلت به توجه باز گردد، خداوند گناه غفلت او را می بخشد.
ولی اگر برای بار چهارم از خدا غافل گردد، خداوند از او روی بگرداند و فرشتگان نیز چنین کنند.
آن گاه خداوند به چنین نماز گزاری گوید:
ای بنده من! تو را به همان چیزی که بدان روی کردی واگذار نمودم.
📚تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام :524
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
همیشه موقع #نماز هر کجا بود
خودش را به خانه می رساند
تا بچه ها ببینند پدرشان مقید به نماز #اول_وقت است و یاد بگیرند...
#نمازجمعه ها محمد متین را با خودش به مسجد می برد...
خب محمد متین اینقدر شیطان بود که سر نماز همه مهر ها را جمع میکرد
مسجدی ها می دانستند
وقتی او می آید باید یک مهر دیگر در جیبشان داشته باشند.
#شهید_مهدی_قاضیخانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مژده 🌸 مژده
بزرگترین رویداد آموزشی قرآنی کشور
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
💠 شروع ثبت نام #رایگان دوره آموزش قرآن همراه اعطای مدرک معتبر بصورت ارسال پستی درب منزل! 📬
✍️ خواهران و برادران (مربی خانم و آقا)
✍️ اعطای گواهی معتبر از سازمان اوقاف
✍️ سنین بالای ده سال
🔴 ظرفیت: 3000 نفر
برای ثبت نام به کانال زیر مراجعه کنید:
eitaa.com/joinchat/1221263465C4039134eea
📆 شروع دوره: 12 تیر ماه
هدایت شده از ایتایار
😋کانالی پر از آموزش خوشمزه جات و دستورات ساده و اسون آشپزی اونم به شکل ویدئو و کلیه مراحل تصویری😳
👌از انواع #شیرینی_جات بدون فر تا نحوه #کنسرو_کردن سبزیجات و #بلانچ سبزیجات
آموزش انواع #بستنی ها از #چوبی و مگنوم تا #سنتی
🎂از # دلمه ها تا #شیرینی_تر و حتی درست کردن و زدن #خامه
🥤انواع شربت ها و #مرباهای فصل
🍱#حریره_سیر و #ترشی_سیر انواع #دسرهای خوشمزه و بورانی ها و حتی #فر_دست_ساز
بیایید همه رو تو کانال زیر ببینید و بپزید👇
https://eitaa.com/joinchat/3533766762C6aba61133d
﷽
🔴حکایت
✍نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی است.
📘امثال و حکم علی اکبر دهخدا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧داستان کوتاه و خواندنی
اســب و مــرد ســوارکـــار
تقدیم به شما دوستان خوبم
امــیــدوارم لــــذت بــبــریــد🌹
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایت بسیار زیبااا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفرپوشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•