🌻درود بر تو دوستم ، روزت بخیر🌻
🗓1400/3/18
💚💛وقتی ناراحتی،
💛💚ميگن خدا اون بالا هست
💚💛وقتی نااميدی،
💛💚ميگن اميدت به خدا باشه
💚💛وقتی مسافری،
💛💚ميگن خدا پشت و پناهت
💚💛وقتی مظلوم واقع باشی،
💛💚ميگن خدا جای حق نشسته
💚💛وقتی گرفتاری، ميگن
💛💚خدا همه چيو درست ميکنه
💚💛وقتی هدفی تو دلت داری
💛💚ميگن از تو حرکت از خدا برکت
💚💛پس وقتی خدا حواسش به همه
💛💚و همه چی هست، ديگه غصه چرا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
🌹این عطرهای طبیعی و درمانی، نه تنها موجب سردرد نمیشن بلکه در درمان سردرد، بیخوابی و برای تعادل مزاج و درمان های مختلف تجویز میشن؛
🔬🧫دانش بنیان، مجرَّب و تحت اِشراف و تایید «حکیم محسن اسماعیلی»، «حکیم اَخَوان» و دیگر اطبای بنام اند و در فروشگاه های بزرگ و معتبر از جمله حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در قم به فروش میرسن.
👌با تخفیفات ویژه
👌مناسب برای هدیه 🎁
👌 مخصوصا عید غدیر 🎁🛍️
👈برای استشمام عطرهای طبیعی و درمانی، اینجا رو لمس کنید🍃
🟣نصیحت شیطان به نوح نبى
بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت:
تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم.
نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟
شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم.
نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است.
نوح گفت: هرچه می خواهی بگو.
پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن:
1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم.
2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید.
3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایت کوتاه
🌸 انسان بااصل و ریشه
🔸رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
🔸بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبهٔ سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
🔸 رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند. پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بیریشه را جابجا و واژگون کند.
🌸 همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!!! و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
همسر شهید چمران
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن خسته شدی "
او می گفت : " تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟
💐💐💐💐💐💐💐💐
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر ان مرد را بزنند
#شیخ_بهایی
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو زجو
بهر دنیا نقد ایمان می دهی
گوهری دارب و ارزان می دهی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️اگر خدا را دوست داری❤️
اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است:
💠لا یسخر قوم من قوم
👈🏻همدیگر را «مسخره نکنید.»
اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است:
💠ولا تلمزوا انفسکم
👈🏻از همدیگر «عیب جویی نکنید»
اگر خدا را دوست داری ،خدا گفته است:
💠ولا تنابزوا بالالقاب
👈🏻 «لقب زشت» به هم ندهید.
اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است:
💠و انفقوا فی سبیل الله
👈🏻در راه خدا «انفاق کنید.»
اگر خدا را دوست داری ،خدا گفته است:
💠و بالوالدین احسانا
👈🏻و «به پدرو مادر نیکی کنید.»
اگر خدا را دوست داری، خدا گفته است:
💠اجتنبوا کثیرا من الظن
👈🏻از بسیاری «از گمان ها دوری کنید»
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﻭ. ﻋﻘﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﻭ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﻊ ﯾﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ. ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﮕﯿﺮ. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﺑﯿﺎ. ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﯼ ﯾﺎ ﭘﻮﻟﯽ، ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻪ ﺑﺪﻫﺪ،
ﻣﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻮﻡ. ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻃﻼﻉ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺪﻫﺪ.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﮏ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺖ، ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺣﻖ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﻣﺤﻔﻮﻅ
ﺍﺳﺖ. ﺟﺰﺍﯼ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ. ﻣﻨﺘﻬﯽ ﯾﮏ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﻠﻪ، ﯾﮏ ﺟﺎ ﻫﻢ
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻧﻪ. ﯾﮏ ﺷﺐ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻫﻢ ﻣﺮﯾﺾ . ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺟﺎﻫﺎ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻧﮕﯿﺮ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻫﺮ
ﭼﻪ ﺟﯿﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ ﮐﻨﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﻏﺮﺽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭼﻪ ﺷﻘﯽ ﭼﻪ
ﮐﺎﻓﺮ ﭼﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﺍﻻ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﺎﺷﺪ. ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺿﺮﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﭼﻪ
ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﻢ ﻭ ﺯﯾﺎﺩﺵ، ﯾﺎ ﺩﯾﺮ ﻭ ﺯﻭﺩﺵ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟
ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﺮ ﻭﻓﻖ ﻣﺮﺍﺩ ﻣﺎﺳﺖ.
📚ﺣﺎﺝ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻﺑﯽ
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#اعمال
💠 آثار اعمال
🔻 در روایات، عقوبت اعمال به دو بخش تقسیم میشود: 1- اثرش در طولانی مدت ظاهر میشود؛ 2- اثرش سریع ظاهر میشود.
🔸 اعمال خیر هم همین طور است؛ بعضی اثرش سریع ظاهر می شود و بعضی اثرش دیرتر ظاهر میشود. احسان به والدین در دنیا هم محسوس است، ادب، سخاوت، مهربانی، در بین عبادات نماز شب.
🔹 جا دارد این موارد در روایات مطالعه شود و این چهار بخش از هم دیگر تفکیک شود. (آثار فوری یا با تاخیر در اعمال خوب و بد)
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🔺حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 روز شماری عید غدیر🌿
26 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت
🔰 علامه آلوسی از برجسته ترین علما و مفسرین اهل سنت در تفسیر خود در ذیل آیه ولایت می نویسد:
💬 وغالب الأخباريين على أنها نزلت في علي كرم الله تعالى وجهه
📝 ترجمه:
غالب علمای اخباری اهل سنت گفتند که آیه ولایت در حق علی علیه السلام نازل شده است.
📚 منبع:
*روح المعاني / آلوسي / ج 6 / ص 167
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید.
✨﷽✨
#پندانه
▫️ای آنکه طلبکار خدایی، به خود آ
▫️از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا
✍گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز میکرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک میشد و سعی میکرد که او را از این عادت منصرف کند.
روزی کیسهای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد، زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرّحمن الرّحیم" در پارچهای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشهای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالتزده کند و "بسم الله" را بیارزش جلوه دهد.
وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد، آن مرد ماهیها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود، درون شکم یکی از ماهیهاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.
شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین شد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚#تلنگر
مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد.
یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد.
رهگذری پرسید:
چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#خاطرات_شهدا
صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود ، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت ، این کیه ، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت ، همشیره ، تا حالا ندیدمت ، تازه اومدی اینجا؟!
زن ، خیلی آهسته گفت ، بله ، من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید ، تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره ، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت ، مهین هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
شاهرخ ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ، دندان هایش را به هم فشار می داد ، رگ گردنش زده بود بیرون ، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت ، ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت ، همشیره راه بیفت بریم .
شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود و گفت ، زود بر میگردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون .
بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتی از این ماجرا گذشت ، من هم شاهرخ را ندیدم ، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک ، بی مقدمه پرسیدم ، راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟!
اول درست جواب نمی داد ، اما وقتی اصرار کردم گفت ،
دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.
صاحب خونه به خاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک توی خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم ، توی خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن ، من اجاره و خرجی شما رو می دم....
#شهیدشاهرخ_ضرغامی
📕 شاهرخ
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚خلیفه دوم و دزد بی دست و پا
عبد الرحمن بن عائذ گوید:
دزد راهزنی که یک دست و یک پای او به عنوان حد شرعی قطع شده بود، را به نزد عمر بن الخطاب آوردند عمر فرمان داد تا پای دیگر او را نیز فطع نمایند. امام علی (ع) که در آنجا حاضر بود خطاب به عمر فرمود: خدای عزوجل می فرماید: انما جزآء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض**مائده/ 33، ترجمه: کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند و اقدام به فساد در روی زمین می کند (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند) فقط این است که اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت) از دست (راست) و پای (چپ) آنها به عکس یکدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود، تبعید گردند. *، تو دست و پای این مرد را قطع نموده ای بنابراین نمی توانی پای دیگر او را نیز قطع کنی چون در این صورت توان ایستادن و حرکت را از او سلب نموده ای. حال، یا باید او را تعزیر نموده و یا این که به زندان بیفکنی، عبد الرحمن گوید: عمر آن مرد را به زندان افکند
📚ر.ک: الغدیر 6/ 136 به نقل از: السنن الکبری (بیهی) 8/ 274، کنزالعمال 3/ 118.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 *روز شماری عید غدیر*🌿
25 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 علامه آلوسی از برجسته ترین علما و مفسرین اهل سنت در تفسیر خود در ذیل آیه ولایت می نویسد:
💬 *والآية عند معظم المحدثين نزلت في عليّ كرم الله تعالى وجهه*
📝 ترجمه:
*معظم محدثین علمای اهل سنت گفتند که آیه ولایت در حق حضرت علی علیه السلام نازل شده است.*
📚 *منبع:*
*روح المعاني / آلوسي / ج 6 / ص 198
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
😘بوسیدن کودک چه فایده ای دارد؟
😘فرزندانتان را زیاد ببوسید
پیامبر اکرم فرمودند:
هر کس فرزندش را ببوسد
خداوند عزوجل براى او حسنه مى نویسد
😘بوسیدن فرزند
پرخاشگری او را کاهش میدهد
😘بوسیدن فرزند
انرژی های اضافی او را تخلیه میکند
😘بوسیدن فرزند باعث میشود
رابطه عاطفی و روانی بین فرزند
و والدین تقویت شود
😘بوسیدن فرزند باعث میشود که کودک
در کنار والدین احساس امنیت بیشتری بکند
😘بوسیدن فرزند
اشتهای روانی و غذایی او را افزایش میدهد
😘بوسیدن فرزند
یک نوع تن آرامی را برای او فراهم میکند
😘هنگام بوسیدن فرزند
میتوان سفارش های لازم تربیتی
و آموزشی را به او گوشزد کرد
در این موقعیت همکاری کودک بالاست
✔️نکته آخر:
😘بچه هایتان را خیلی ببوسید
مخصوصاً دست های آنها را
دست هایشان را روی گونه تان بگذارید.
چون دست مغز دوم
و یک عضو کلیدی و بسیار مهم است
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨ #احسن_القصص
✨#داستان_های_بحار_الانوار
👈 #جاذبه_امام_حسن_علیه_السلام
🌴مردی از اهل شام که در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن می داشت، وارد مدینه شد. در شهر امام حسن علیه السلام را دید. پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد و هر چه از دهانش می آمد به آن بزرگوار گفت.
🌴حضرت با کمال مهر و محبت به وی می نگریست. چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت، امام به او سلام کرده، لبخندی زد و سپس فرمود: ای مرد! من خیال می کنم تو در این شهر مسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کرده ای. در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی، ما از تو راضی می شویم. اگر چیزی از ما بخواهی به تو می دهیم. اگر راهنمایی بخواهی، هدایت می کنیم. اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی بارت را برمی داریم. اگر گرسنه هستی سیرت می کنیم. اگر برهنه ای لباست می دهیم. اگر حاجتی داری برآورده می کنیم و چنانچه با همه وسایل مسافرت بر خانه وارد شوی، تا هنگام رفتنت مهمان ما می شوی و ما می توانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم. چه این که ما خانه ای وسیع و وسایل پذیرایی از هر جهت در اختیار داریم.
🌴وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و در حال خجلت و شرمندگی عرض کرد: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی:
🍃الله أعلم حیث یجعل رسالته🍃
✨و خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد✨
🌴و تو ای حسن و پدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوب ترین خلق خدا پیش منی.
🌴سپس مرد به خانه امام حسن علیه السلام وارد شد و هنگامی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و از ارادتمندان آن خاندان گردید.
📚 بحار ج 43، ص 344
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
چند روز قبل از شهادتش از سردشت می رفتیم باختران
بین حرفاش گفت بچه ها من دویست روز زوره بدهکارم تعجب کردم گفت : شش ساله که هیچ جا 10 روز نموندم که قصد روزه کنم وقتی خبر رسید شهید شده توی حسینیه انگار زلزله شد کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد توی سرو سینه شان می زدند چند نفر بی حال شدند وروی دست بردنشان
آخر مراسم عزاداری آقای صادقی گفت : شهید به من سپرده بود که دویست روز روزه قضا داره کی حاضره این روز ها براش روزه بگیره
همه بلند شدند و نفری یک روز هم روزه گرفتند می شد ده هزار روز روزه
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
من امروز را بهتر از هر روز آغاز میکنم.بیشتر عشق میورزم و امیدوار میمانم و میدانم تمام چیزهای خوب دنیا از آن من میگردد.
خدایا سپاسگزارم🙏🏻
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آقایون خانوما این عالیه از دستش ندین😍👆👆
تا دیر نشده ثبتنام کنین رایگانه🌺
ارتباط واقعا مؤثر
ارتباط واقعا مؤثر
📚داستان کوتاه
تقدیمیِ دختران به باباهای عزیزشون
روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده!
مرد دخترک رو به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید.
فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده!
مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد.
اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: «جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی!».
دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: «اما این جعبه خالی نیست.
من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی.
از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت.
هدیه کار خودش رو کرده بود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍ دستنوشته یک جراح چشمپزشک (بخونید، زیباست)
🔹از خوزستان آمده بود، سلام كرد و پشت اسليت نشست، جواب سلامش را گفتم و به معاينه مشغول شدم. ديد چشم چپش در حد درک نور، كاتاراكتی بسيار پيشرفته!
🔸-سن ات چقدره؟! چه مدتيه چشمت اینجوری شده؟!
-16 سالمه، از بچگی ديابت داشتم، چند ماهيه كه كلا نمیبينم!
🔹به جوان همراهش كه ده سالی بزرگتر از او بود رو كردم :
- چرا اينقدر دير؟
سرش را پايين انداخت: حالا ميشه كاری براش كرد؟!
🔸-عملش ميكنم، موفقيت در درمان بستگی به وضعيت شبكيه دارد، زودتر آورده بوديد شانس موفقيت بيشتر بود.
نگاهی حسرت بار به پسرک كرد و نگاهی به پذيرشي كه برايش مينوشتم، سوالش را از چشمان نگرانش خواندم!
-پذيرشش را برای بيمارستان دولتی نوشتم، هزينه زيادی ندارد نگران نباشيد.
-انگار دنيا را به او داده باشند، خدا خيرت بده آقای دكتر
-فقط عمل ايشان خاص است و بايد برای عمل رضايت مخصوص بدهيد، خودش و ولی او...
🔹-غير از من كسی همراهش نيست!
-خواستم بپرسم نسبت شما؟ چشمم به پسرک افتاد كه با پشت آستين اشكش را پاک ميكرد، نپرسيدم!
🔸پسرک را برای ريختن قطره و آماده شدن جهت معاينات تكميلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خيال راحت پاسخ سوالات و فضولی های گل كرده ام را بجويم؛
🔹عمل شروع درمان است، بخاطر ديابتش بايد تحت نظر باشد و كارهای لازم روی شبكيه انجام شود، چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او؟!
🔸 *اين پسر در فقر مطلق است، پدرش به سختی توان سير كردن شكم فرزندانش را دارد... نسبت قومی با او ندارم، معلمش هستم ، چند روزی مرخصی گرفتم تا پی درمان او باشم...*
*-هزينه اش؟!*
*-با خودم!*
🔹 *بر دلم تحسين همت بلند اين جوان بود و بر دستانم شرمی كه قلم را روی برگ پذيرش به حركت درآورد "رايگان" !*
🔸فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی كه از قبل داشتيم و مناسبش بود در چشمش گذاشتم. ذهنم مشغول او بود و فكرم در گروئه روح بزرگ انسانهايی گمنام و امروز عصر كه پانسمان از چشمش برميدارم...
🔹پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز كرد سری در اتاق گردانيد و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش: آقا داريم میبينيم، آقا داريم میبينيم.
🔸اشک آقا معلم سرازير شد، با سر و چشم نگاهی به سقف انداخت و زير لب گفت خدايا شكرت، پسرک را بغل كرد و سرش را بوسيد.
🔹موقع رفتن گفت خدا رو شكر كه شما رو سر راه ما گذاشت تا چشم اين پسر....
اشتباه میكرد، در اين وانفسايی كه كمتر خبر خوبی از جايی میرسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد!
🔻 *عشق یعنی نان ده و از دین مپرس، در مقام بخشش از آیین مپرس*❣
✍ دكتر سيدمحمد ميرهاشمی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 *روز شماری عید غدیر*🌿
24 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 *علامه جرجانی از علمای کلام و بزرگ اهل سنت ، در کتاب شرح بر الموالقف قولی را از شیخ نصیر الدین طوسی ذکر می کند اما ردیه ای بر آن نمی زند:*
💬 *وقد أجمع أئمة التفسير على أن المراد بالذين يقيمون الصلاة إلى قوله تعالى ) وهم راكعون ( علي فإنه كان في الصلاة راكعا فسأله سائل فأعطاه خاتمه فنزلت الآية*
📝 ترجمه:
*اجماع علمای تفسیر بر اینکه آیه ولایت (55 سوره مائده) نازل شده است.*
📚 *منبع:*
شرح المواقف / الجرجانی / ج8 / ص 391
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید.
#برشی_از_یک_کتاب 📚
وقتی چیزی مرا رنج می داد ،
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی زدم .
خودم در موردش فکر می کردم ،
به نتیجه می رسیدم ...
و به تنهایی عمل می کردم .
نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی بکنم ،
فکر می کردم که انسان ها در آخر ...
باید خودشان ، خودشان را نجات دهند !...
👤 هاروکی موراکامی
📕 كافكا در كرانه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•