✨﷽✨
✅ماجرای شیخ انصاری و امام زمان
✍یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری میگوید: «نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچهها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم که در این کوچههای گل آلود با چشم ضعیف به کجا میروند؟!
از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن میگفت. ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم.
🔺 بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» اجازه پیدا میکنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) میروم و زیارت جامعه را میخوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب میشوم و مطالب لازم را از آن سرور میپرسم و یاری میخواهم و برمی گردم.
📚 ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان، ص 6
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚انتخابها را جدی بگیریم، در قبال آیندگان مسئولیم
یک غذاخوری بین راهی بر در ورودیش با خط درشت نوشته بود: «شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.» رانندهای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد، وارد رستوران شد، ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود ولی دید پیشخدمت با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشتهاید پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟»پیشخدمت با خنده جواب داد: «چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت ولی این صورتحساب مربوط به پدربزرگ مرحوم شماست!»
🎯نتيجه اخلاقی:
اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان میکند که کاملاً مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#قصهمامثلشد
#همشقندوعسلشد
🐭موشي در خانه ي صاحب مزرعه، تله موش ديد.
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.
همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطي ندارد...ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد.
و سپس از آن مرغ، برايش سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند.
زن مزرعه دار زنده نماند و مرد.
گاو را براي مراسم ترحيم کشتند.
« و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. »
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 روز شماری عید غدیر🌿
15 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *اثبات ولایت و خلافت امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 *حاكم نيشابوري محدث برجسته، فقیه شافعی، تاریخنگار محلّی و قاضی اهل سنت از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمودند:*
💬 *...إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي، وَأَنَا مِنْهُ وَوَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ.*
📝 ترجمه:
*..علي از من و من از علي هستم و او ولي تمام مؤمنان بعد از من است.*
*حاکم در تصحیح حدیث می نویسد : هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ*
*اين روايت برمبناي شرط مسلم صحيح است.*
📚 منبع:
المستدرك علي الصحيحين / النيسابوري /ج 3 / ص 119
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید.
✨﷽✨
🌹 عزت در نماز شب 🌹
✍موسی من عزت را در نماز شب گذاشتم،پاشو نماز شب بخوان عزت پیدا می کنی،چرا؟چون کسی نیست که ریا بکنی،چون سخت است،کندن از رختخواب مشکل است،پشت پا زدن به خواب گرم مشکل است،خودت را جدا کن سرت را به سجده بگذار،بگو« الهی ان عبدک الذلیل»،آن وقت من عزت بهت می دهم،تو دربار شاه ها و در خدمت گذاری پول دار ها دنبال عزت می گردی،اشتباه می کنی؛یک عمری صدام پاچه خواری امریکارا کرد،حمایت کردند از او؟!! شما این سندهایی که این روزها چاپ می شود، ببینید چطور همین دولت های منطقه پول دادند،من یک وقتی رفتم اردوگاه اسرا در همین ایران در زمان جنگ،از هفده تا کشور در آنجا اسیر بود،عراق با ما نمی جنگید،کشورهایی که بعضی هاشون دیگر آبرویشان رفته بود در همان جنگ گفتند اسرا را برگردانید ،بعضی از کشورهایی که اسم ببری باور نمی کنی که امروز خط مقدم هستند و می گویند ما حمایت از شما می کنیم ،خب این ها،این همه نوکری!! فرمود:من عزت را در نماز شب گذاشتم،امام هم بلند می شد در دل شب در جماران با خدای خودش مناجات می کرد،درسته امروز امام نیست در بین ما،اما امام با چه عزتی رفت؟صدام با چه ذلتی؟! عزت را در نماز شب گذاشتم،توی دربار شاه ها دنبالش نگردید.
📚از بیانات حجت الاسلام رفیعی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚در خدمت پدر و مادر باش
جوانی به محضر رسول خدا (ص) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی. جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم.
پیامبر (ص) فرمود:
در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. ( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد )
📚بحارالأنوار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#خاطرات_شهدا
#زیارت_با_ادب
عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و دست بگیرد.
فقط کفش داری.
حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می ایستاد.
می گفت: «اگه جایی بری مهمونی، با کفشات می ری تو خونه؟
ادب حکم می کنه بذاری دم در.»
#شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•