آیت الله حق شناس ره: خدا رحمت کند مرحوم آقای آقا شیخ مرتضی زاهد را، می فرمودند: «از بس من تمرین کرده ام، اگر کسی غیبت بکند، واقعا بدم می آید. اصلا اطاعت خدا ملکه می شود دیگر، ضد گناه و معصیت در وجود شما تبرُّز پیدا می کند، ظاهر می شود. واقعا دیگر نمی خواهی بد را بشنوی، گوشت تربیت می شود.»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴#استدلال_رضوی_علیه_السلام
روزی مردی از خوارج با چاقویی آغشته به زهر در دست، به یارانش گفت: «قسم به خدا، نزد این کسی که می پندارد فرزند رسول خداست و وارد در دستگاه طاغوت زمان شده، می روم و از دلایل اینکارش می پرسم؛ اگر جواب قانع کننده ای ندهد، مردم را از وجودش راحت می کنم.»
وقتی نزد امام رضا علیه السلام رفت، حضرت فرمود: «به شرط اینکه بعد از پذیرفتن جواب، چاقویی را که در جیب گذارده ای شکسته و به کنار بیاندازی، و پاسخ سؤالت را می دهم.»
او از این بیان امام رضا علیه السلام شگفت زده شد و چاقو را در آورد و شکست و پرسید: «با اینکه دستگاه طاغوت زمان نزد شما کافرند، چرا وارد
دستگاه حکومتی ایشان شدی؟ تو پسر رسول خدا هستی.»
امام رضا علیه السلام فرمود: «نزد تو اینها کافرترند یا عزیز مصر و مردمش؟ به هر حال اینها به گمان خودشان یکتا پرست می باشند و لیکن آنها نه خداوند یکتا را پرستیده و نه او را می شناختند. یوسف که خود پیغمبر و فرزند نبی بود، به عزیز مصر که کافر بود فرمود: " از آنجا که من دانا به امور و امانتدار هستم، مرا سرپرست گنج ها و معادن بگردان. " یوسف همنشین فراعنه بود و حال آنکه من فرزندی از فرزندان رسول خدا هستم؛ مأمون با اجبار و زور مرا به اینجا کشاند. به نظر شما چکار می کردم؟»
آن مرد گفت: «من گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدا و راستگو و درست کرداری.»
مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 404
بدرقه ی یار، ص49
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🖤 مرگ، مثل #حمام رفتن است
🌹امام جواد(ع) به #عیادت یکی از شاگردان خود که در بستر #مرگ بود رفتند.
وقتي امام بر #بالين او نشستند، بیمار با صدای بلند گريه كرد و در حالی که بی تابی می کرد، گفت:
مرگ من #نزدیک است! چه كنم؟ مرگ در كار است!
🌹امام جواد(ع) فرمودند:
تو از مرگ مي ترسي زیرا نمي داني #مرگ چيست!
براي تو مثالي میزنم:
اگر بدنت آلوده به #چرك و كثافت باشد و بداني اگر به حمام بروي و #شستشو كني، همه اين آلودگيها از بين مي رود، آيا ميل داري كه به #حمام بروي، يا ميل نداري؟»
بيمار عرض كرد:
«البته دوست دارم كه هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه #ناپاكيها پاك نمايم.
🌹امام جواد(ع) فرمودند:
مرگ براي انسان، مثل #همان_حمام است و آن آخرين منزلگاه، و مرحله شستشو و پاكسازي از #آلودگيهاي گناه مي باشد.
بيانات امام جواد(ع)، #بيمار را آرام کرد.
📚معاني الاخبار ، ص ۲۹۰
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شهید زرین تعریف میکند که رسیدم به تپهای که برادر خسروی فرمانده گردان امیرالمومنین فتح کرده بودند، میدانستم که الان راه نفوذ دشمن کجا میتواند باشد.
چهار تیربار وحشیانه روی تپه کار میکردند میدانیم که یک تیربار میتواند یک گردان را نابود کند، به لطف خدا توانستم هر چهار تیربار را خاموش کنم، بعد از آن رفتم کنار تپه نشستم تا دشمن تپه را محاصره نکند.
نشسته بودم تا خستگی در کنم چون 90 کیلومتر کوهها را تاب خورده بودم و پاهایم درد گرفته بود، حدسم درست بود، دیدم دشمن دارد از دور تپه نفوذ میکند و من هیچ جایی را نداشتم کمین کنم بیسیم هم نداشتم که با برادر خسروی تماس بگیرم تک و تنها بودم فقط دو نارنجک داشتم
توسل به آیاتی که 17 بعثی را به درک واصل کرد
نشستم و دو آیه «وجعلنا» و «و ما رمیت اذ رمیت» را خواندم و چون خیلی به این دو آیه اعتقاد داشتم شجاعت مضاعفی پیدا کرده و خلاصه شروع کردم به تیراندازی و 17 تا از آنها را از پا در آوردم که جنازهها در صد متری به زمین خوردند و بقیه هم پا به فرار گذاشتند و کل منطقه از عراقیها خالی شد.
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
حکایتی از گلستان سعدی
ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش
نشسته بود
و در كنار او فقیرزاده اى كه او هم
در كنار قبر پدرش بود.
ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى كرد
و مى گفت:
صندوق گور پدرم سنگى است
و نوشته روى سنگ رنگین است.
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده
و در میان قبر
خشت فیروزه به كار رفته است،
ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام
و مشتى خاك، درست شده،
این كجا و آن كجا؟
فقیرزاده در پاسخ گفت:
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین بجنبد
پدر من به بهشت رسیده است...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚چگونگی تقسیم کارها میان امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س)
علی(ع) و زهرای مرضیه (س) پس از آنکه با هم ازدواج کردند و زندگی مشترک تشکیل دادند، ترتیب و تقسیم کارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اکرم(ص) واگذاشتند، به آن حضرت گفتند: «یا رسول الله ما دوست داریم ترتیب و تقسیم کارهای خانه با نظر شما باشد».
پیامبر (ص) کارهای بیرون خانه را به عهده علی (ع) و کارهای داخلی را به عهده زهرای مرضیه (س) گذاشت. علی (ع) و زهرا (س) از اینکه نظر رسول خدا (ص) را در زندگی خصوصی خود دخالت دادند و رسول خدا(ص) با مهربانی و محبت خاص از پیشنهاد آنها استقبال کرد و نظر داد، راضی و خرسند بودند.
مخصوصا زهرای مرضیه (س) از اینکه رسول خدا (ص) او را از کار بیرون معاف کرد خیلی اظهار خرسندی میکرد، میگفت: «یک دنیا خوشحال شدم که رسول خدا (ص) مرا از سروکار پیدا کردن با مردان معاف کرده است».
📚داستان راستان، ج۲، ص۲۷۱
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
خیلی زیباست
این متن
ارزش هزار بار خواندن
و منتشر کردن رو داره واقعا ...👌
زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد.
منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟
زن جواب داد: نه، مهم نیست.
وقتی خدا امر کند،
حتی شیطان هم فرمان می برد.🌷🍃
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚بسم الله بگو و برخیز
روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.
زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرامیرسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) در آنجاست می روند، از مردم شام می پرسد: اینجا چه خبر است؟
می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت می رود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین می افتد در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز می کند!
مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید. آن دختر ( حضرت رقیه) (علیها السلام به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (علیه السلام) مسلمان شد
📚 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
به نقل از: سحاب رحمت۷۷۷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قضاوتت میکنن ...
اونایی که قاضی نیستن !!!
حکم میکنن ؛
اونایی که حاکم نیستن ...
از حست میگن ؛
اونایی که احساسو نمیفهمن !!
تحقیرت میکنن ؛
اونایی که خودشون حقیرن ..
تو رو به بازی میگیرن ؛
اونایی که خودشون بازیچه اند !!
از عشق میگن ؛
اونایی که عاشق نیستن !!
و من مینویسم در حالی که ؛
نویسنده نیستم...
اینجا سرزمین جابه جایی هاست !!!
سرزمینی که نخونده معنات میکنن ...
ندیده ترسیمت میکنن !!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌼" در محضــر شهیـــــد "...🌼
✍چند #خانــم رفتند جلو
سوالاتشان را بپرسنـد،در تمام مدت
#سرش بالا نیامد،
#نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود...
☘خانـم ها ڪہ رفتند، رفتم جلو گفتم:
تـو آنقدر #سرت_پایینہ
نگاهم نمےندازی بہ طرف
ڪہ داره حرف میزنه باهات،
اینا #فڪر_نڪنن تو
#خشڪ و #متعصبے
و اثر حرفات ڪم شه...
👈👈گفت: من نگاه نمےکنم
تا خــــدا مرا نگاه کند ...👉👉
🍃ولادت : ۱۳۳۳/۰۲/۰۴
🍂شهادت : ۱۳٦۰/۰۴/۰۷
🔻نماینده مردم مشهد در مجلس
#شهید_دڪتر_عبدالحمـید_دیالمه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•