eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
72 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠سوال – شما گفتید اگر قرآن را فارسی بخوانیم از آهنگ قرآن لذت نمی بریم . حالا ما معنی آنرا بفهمیم بهتر است یا از آهنگ آن لذت ببریم ؟ 🔻پاسخ حجت الاسلام و المسلمین رفیعی گفتند : هندوانه می خواهی یا خربزه ؟ گفت : هردوانه . هم از ترجمه ی قرآن و هم از آهنگ قرآن لذت ببریم . 🔻هرکسی سطحی از علمیت را دارد . ممکن است کسی بگوید که من اصلا عربی بلد نیستم . توانش را هم ندارم و قرآن هم بلد نیستم که بخوانم ، پس قرآن را کنار بگذارم . خیر این دوست عزیز ترجیحاً معنی فارسی قرآن را بخواند . من اعجاز قرآن را گفتم که مبارزه طلبی کرده و گفته اگر می توانید سوره ای مثل این بیاورید . این اعجاز روی متن عربی قرآن است نه روی ترجمه ی فارسی آن . 🔻من می خواستم با این بحث ، تنبلی را از آنهایی دور کنم که می گویند خوب حالا ترجمه ی فارسی شده و دیگر نمی خواهد قرآن خواندن را یاید بگیریم . شما این ترجمه را می خوانی که کسانیکه ایمان به غیب آوردند و نماز را بپا داشتند ، یا ایها الذین امنوا یقیمون الصلاة ...، خوب شما خود کلام فصیح را از گوینده کلام بخوانی بهتر است یا آنرا تفسیر کنی . ما حرفمان این است که اگر کسی عربی بلد نیست ترجمه ی فارسی را بخواند ولی این بهانه ای نشود که نروند قرآن یاد بگیرند و قرآن را به فارسی بخواند . •✾📚 @Dastan 📚✾•
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #کلیپ فتنه های آخر الزمان #کودک را هم پیر میکند !!!!! 🔴 #فتنه یعنی چه؟" 🚫 #فتنه_های_آخرالزمان #استاد_رائفی_پور #آخرالزمان •✾📚 @Dastan 📚✾•
#وصیتنامه 🔸 #خمینی کبیر با یادتو هر دولت و مرامی راکه مقابل اسلام بایستد، نابود خواهیم کرد. تحت اوامر نائب برحقت سیدعلی #خامنه_ای براین راه باقی خواهم ماند. #شهید_مازح •✾📚 @Dastan 📚✾•
گر چہ میدانمـ نمے آیے ولے هر دمـ ز شــــوق سـوے در می آیـمـ و هر دم نگاهے میکنـمـ #مادران_انتظار •✾📚 @Dastan 📚✾•
ڪاری که انجام میدهید، حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید! ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشڪر کنند، تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند #شهید_حسن_تهرانی_مقدم •✾📚 @Dastan 📚✾•
✋️اول صبح و #سلامی_به_مولا فرقی نمی ڪند ز ڪجا می دهی سلام او می دهد جواب تو را اصل نیت است ✨ألسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ✨ #صبحتون_حسینی •✾📚 @Dastan 📚✾•
#در_محضر_علما ☘️ حدیث داریم ڪه شیطان با سه طایفه ڪاری ندارد: ۱_آنهایی ڪه یاد خدا می ڪنند. ۲_آنهایی ڪه سحر بلند می شوند واستغفار می ڪنند. ۳_آنهایی ڪه از ترس خدا سحر گریه وانابه می ڪنند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
یا جوادالائمه ادرکنى گر که دردم دواکنى چه شود حاجتم را روا کنى چه شود قسمتم کربلا کنى چه شود یا جوادالائمه ادرکنى اى که روح عبادتى ما را عذر خواه قیامتى ما را جان زهرا عنایتی ما را شهادت مظلومانه مظهر جود و سخا و علم و معرفت جوانترين شمع هدايت نهمين بحر کرامت تسليت و تعزيت. حاجتروا باشید التماس دعا
هر کس خسته شده است، جمع کند برود! ما پای این انقلاب، نظام و خون شهدا ایستاده ایم. #شهید_حسن_باقری •✾📚 @Dastan 📚✾•
🚩قالَ الإمام الجواد عليه السلام : مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبيحاً كانَ شَريكاً فيهِ. هر كه كار زشتي را تحسين و تأييد كند، در عقاب آن شريك مي باشد. 🔹كشف الغمّة، ج 2 •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 داستان های آموزنده 📚
#برات_میمرم 4 پدرم آدم بی منطقی نبود... فقط اینکه خبر نداشت دخترش شیدا شده و خواستگاری کرده..... م
5 از یک بچه بسیجی دائم الوضو بعید بود از این کارها بلد باشه.... یک میز رمانتیک خاطره ساز آماده کرده بود... گل... شمع... آن هم در یک مکان عمومی.... و یک جعبه کادوی شیک که روی میز بود... این همه سورپرایز برام جالب بود... اما دلم جایی گیر بود که بود و نبود این تشکیلات برایم یکی بود... با یک سلام و احوالپرسی گرم صندلی را برایم عقب کشید تا بشینم... واااای خدای من ... این مرد با من مثل یک ملکه رفتار میکنه.... یهویی یاد چادر افتادم.... یک آن خشکم زد.... توی دلم از خدا کمک خواستم.... دلواپسی ها نمی گذاشت از بودن در کنار سینا لذت کافی ببرم... سینا با آرامش و خونگرمی شروع به صحبت کرد... من تازه یادم افتاد که باید از زندگی آینده و شرط و شروط مان صحبت کنیم.... من فقط خودم را برای دیدن سینا آماده کرده بودم و اصلا به چیز دیگری فکر نمی کردم... فقط دوست داشتم باهاش حرف بزنم... خوشحالی و استرس فکرم را تعطیل کرده بود... اما سینا برعکس من معلوم بود که آرامش بیشتری داره.... خیلی خوب صحبت میکرد... من هم مثل مادری که از زبان باز کردن طفلش ذوق میکنه... از صحبت کردن سینا به وجد می آمدم... با هر کلامی به جذابیتش اضافه میشد... باورم نمی شد... من اولین غذای مشترک زندگیم را با عشقم میخورم... سینا سر صحبت را باز کرد: خب... خانم خانما... دست و پای منو زنجیر کردید... قلبو تسخیر کردید... حالا بفرمایید شرط و شروط تون رو... من در خدمتم _ من شرطی ندارم... _ پس چشم بسته منو غلام خودتون کردید☺️ خدای من .... هر قدر صحبت میکرد من دیوانه تر میشدم... حرفهای پدرم یادم می افتاد و ته دلم خالی میشد... میترسیدم عشق آتشین جلوی عقل و افکارم را سد کند و خدا نکرده پشیمونی به دنبال داشته باشد... ولی این افکار بر حسم غلبه نمی کرد... من مثل یک مجنون دیوانه ی سینا شده بودم... با صحبت های سینا دوبار از افکارم بیرون آمدم... : خانم گل ... راحت باش ... بلاخره هر کسی خواسته ای داره ٬ برنامه ای داره.... _ من هیچ خواسته ای ندارم... اگه داشتم می گفتم... فقط اینکه من سر قولم هستم... چادری میشم... فرصت نشد چادر تهیه کنم... امیدوارم فکر نکنید که.... _چادری شدن اختیاریه... من از شما نخواستم چادر بپوشید... _یعنی براتون مهم نیست که همسرتون بی چادر باشه.!!؟؟ _ من چادر رو خیلی دوست دارم... ولی اینکه یک نفر بخواد چادر بپوشه٬ باید با اختیار و باور خودش باشه٬ نه به خواسته کس دیگه _ من با اختیار خودم میخوام... دوس دارم اولین چادرمو شما برام بخرید... لطفا !! _ من در خدمتم... شما جون بخواه... با جمله های قشنگش قلبم از جا کنده میشد... اما با شجاعت تمام اولین سوالم را که خیلی ذهنم را مشغول کرده بود پرسیدم: شما قرار بود داماد بشید٬ جریان چی شد!!؟؟ قسمت پنجم ادامه دارد..‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾• 🌷هر شب ساعت 10:30 با منتظرتونم