#نکته_قرآنی 📖
✨هستند مردمانی که کار و تجارت و معامله آنها رو از یاد خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات وا نمی داره...
⁉️من و شما چی...
✅اون مردمان از روزی میترسند که به گفته خدا چشم و دل ها زیر و رو میشه...
📖رِجالٌ لا تُلهيهِم تِجارَةٌ وَلا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللَّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإيتاءِ الزَّكاةِ ۙ يَخافونَ يَومًا تَتَقَلَّبُ فيهِ القُلوبُ وَالأَبصارُ
✨مردانی که نه تجارت و نه معاملهای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمیکند؛ آنها از روزی میترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و رو میشود.
🌸سوره نور، آیه ۳۷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
داستان کوتاه اما زیبا
اصالت مهم تر است یا تربیت
می گویند: روزی شاه عبّاس در اصفهان به خدمت عالم زمانه، شيخ بهایی رسيد. پس از سلام و احوالپرسی، از شيخ پرسيد:
در برخورد با افراد اجتماع، اصالت ذاتیِ آن ها بهتر است
يا تربيت خانوادگی شان؟
شيخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد، همان است.
ولی، به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنيد که "تربيت" مهمّ تر است.
بحث ميان آن دو بالا گرفت و هيچ يک نتوانستند يکديگر را قانع کنند.
به ناچار شاه برای اثبات حقّانيّت خود، او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی بنشاند.
فردای آن روز، هنگام غروب، شيخ به کاخ رسيد.
بعد از تشريفات اوّليّه، وقت شام فرا رسيد. سفره ای بلند پهن کردند.
ولی، چون چراغ و برقی نبود، مهمانخانه سخت تاريک بود.
در اين لحظه، پادشاه دستی به کف زد و با اشاره ی او چهار گربه، شمع به دست حاضر شدند و آن جا را روشن کردند.
در هنگام شام، شاه دستی پشت شيخ زد و گفت ديدی گفتم: "تربيت" از "اصالت" مهمّ تر است.
ما اين گربه های نااهل را اهل و رام کرديم.
که اين نتيجه ی اهمّيّت "تربيت" است.
شيخ در عين اين که هاج و واج مانده بود، گفت: من فقط به يک شرط حرف شما را می پذيرم و آن، اين که فردا هم گربه ها مثل امروز چنين کنند.
شاه که از حرف شيخ سخت تعجّب کرده بود، گفت:
اين چه حرفی است. فردا مثل امروز و امروز هم مثل ديروز!
کار آن ها اکتسابی است که با تربيت و ممارست و تمرين زياد انجام می شود.
ولی، شيخ دست بردار نبود که نبود.
تا جایی که، شاه عبّاس را مجبور کرد تا اين کار را فردا تکرار کند.
لذا، شيخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتی از کاخ برگشت، بی درنگ دست به کار شد.
چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.
فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشريفات همان و سفره همان و گربه های بازيگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم ديروز را تاکيدی بر صحّت حرف هايش می ديد.
زير لب برای شيخ رجز می خواند. که در اين زمان، شيخ موش ها را رها کرد.
هنگامه ای به پا شد؛ يک گربه به شرق، ديگری به غرب، آن يکی شمال، و اين يکی جنوب.....
اين بار شيخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهريارا !
يادت باشد اصالت گربه، موش گرفتن است؛ گرچه "تربيت" هم بسيار مهمّ است. ولی، "اصالت" مهمّ تر است.
يادت باشد با "تربيت" می توان گربه ی اهلی را رام و آرام کرد؛
ولی، هر گاه گربه موش را ديد، به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.
و اين است: حکايت بعضی تازه به دوران رسيده ها.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإِسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّها شَيءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ
هنگامى كه دانشمندى مى ميرد، چنان شكافى در اسلام پديد مى آيد كه تا روز قيامت، هيچ چيز آن را پُر نمى سازد
المحاسن جلد1 صفحه364
◼️ارتحال ایشان را به محضر حضرت ولیعصر ارواحنافداه و عموم شیعیان تسلیت عرض مینماییم
‼️زندانی زندان غیبتیم!
🔅اباصلت میگوید: پس از دفن حضرت رضاعلیهالسلام به دستور مامون زندانی شدم. پس از یک سال از تنگی زندان و بیخوابی شبها به ستوه آمدم، دعا کردم و برای رهایی از زندان به محمد و آل محمد متوسل شدم از خداوند خواستم به برکت ایشان در کار من گشایشی حاصل کند هنوز دعایم به آخر نرسیده بود که امام زمانم حضرت جواد علیه السلام، نجاتبخش گرفتاران عالم وارد زندان شد و فرمود:
🔅ای اباصلت از تنگنای زندان بیتاب شدهای؟
عرض کردم به خدا سوگند سخت بیتابم!
فرمود:
برخیز !
سپس دستی به زنجیرها زد و غل و زنجیرها از دست و پای من بر زمین افتاد. آن گاه دست مرا گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالی که مرا نظاره میکردند، توان سخن گفتن نداشتند و به راحتی از زندان خارج شدم.
🔅سپس امام جواد فرمود:
برو در امان خدا که هرگز دست مامون به تو نخواهد رسید!
اباصلت میگوید: همان گونه که حضرت فرمود دیگر هرگز مامون را ندیدم!
📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام
و این داستان امروز ماست...
شاید اگر زودتر از تنگنای این زندان غیبت بیتاب شده بودیم و از صاحب الزمان درخواست کرده بودیم...
با ظهور حضرت، زودتر نجات میافتیم...
چرا به فکر او نیستیم⁉️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📕#حکایت
عارفی به شاگردانش گفت:
بر سر دنیا کلاه بگذارید
(دنیا را فریب دهید)
پرسیدند : چگونه؟
فرمود:
نان دنیا را بخورید
ولی برای آخرت کار کنید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#قبر_خالی_کناری....
🌷در عمليات كربلای ۱، كه برادرش حسين در خط پدافندی شهيد شد، جهت شركت در مراسم تشييع و تدفين او به تهران رفت. ولی بيش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته میشود كه خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی، در جواب میگويد:...
🌷در جواب میگوید: به آنها گفته ام كنار قبر حسين، قبری را برای من خالی نگهداريد. بيش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود كه در عمليات كربلای ۱، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی، روح بزرگش از كالبدش رها شد و مظلومانه به شهادت رسيد و در جرگه شهيدان كربلا راه يافت و بر سرير «عند ربهم» جلوس نمود....
🌷گوشه ای از وصيتنامه ایشان: من نتوانستم آنطوری که میخواستم به اسلام خدمت كنم، شما از امام پيروی كنيد و به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت نماييد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار سید محمدرضا دستواره و شهید سید حسین دستواره
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
✍ مراقب زبانت باش
🔹پادشاهی بر سر سفره نشسته بود و میخواست طعام بخورد.
🔸خدمتكار او با سینی غذا وارد شد اما ناگهان پایش به لبه فرش گرفت و دستش لرزید و مقداری آش روی سر پادشاه ریخت.
🔹پادشاه خشمگین شد و خواست خدمتكار را مجازات كند.
🔸خدمتكار بیدرنگ سینی را روی زمین گذاشت و كاسه آش را برداشت و همه را روی سر پادشاه خالی كرد.
🔹پادشاه از شدت خشم از جا پرید و فریاد زد:
این چه كاری بود كه كردی احمق؟!
🔸خدمتكار با خونسردی پاسخ داد:
ای پادشاه، اگر بهخاطر ریخته شدن كمی آش بر سرت مرا مجازات كنی، نفرت مردم از تو زیاد میشود چون تو بهخاطر یک اشتباه به این كوچكی مرا مجازات میكنی!
🔹این است كه به فكرم رسید تا تمام آش را روی سرت بریزم تا گناه بزرگی بكنم و تو بهخاطر چنین گناهی مرا مجازات بكنی، آن وقت اگر مردم بدانند این مجازات حق من بوده، نفرت آنها از تو بیشتر نمیشود!
🔸پادشاه از این حرف خدمتكار خوشش آمد و او را بخشید.
🔹گاهی این زبان میتواند وسیلهای برای نجات دادن افراد باشد، گاهی هم وسیلهای برای هلاکت، مهم این است که در برخورد با دیگران چگونه از آن استفاده کنیم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ .
ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ..
ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم... 👍
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🔴 توبه کننده راستین!
✍ روایت زیبایی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که خواندنی است.
فرمودند: «آیا میدانید توبه کننده کیست؟ گفتند نه.»
فرمود: «هرگاه بنده توبه کند و صاحبان حق را راضی نکند تائب نیست.»
توبه در مسائل حقالناس رضایت صاحب حق است. صرف استغفار کافی نیست. تا جایی که میتواند باید سعی خودش را بکند. اگر از توانش خارج بود، باید با رد مظالم و استغفار برای صاحبان حق، جبران کند.
«هر کس توبه کند و عبادت خود را افزایش ندهد، تائب نیست.»
حالا که با خدا آشتی کردی، بیشتر در خانه او برو و گذشته را جبران کن.
«و کسی که توبه کند و لباسش را تغییر ندهد تائب نیست.»
مثلا اگر دخترخانمی که موهایش را بیرون میریخت و با وضع آنچنانی بیرون میآمد، حالا باید این وضع را با وضعیت مطلوب خداوند عوض کند تا تائب محسوب شود.
«کسی که توبه کند و رفقای خودش را تغییر ندهد تائب نیست. کسی که توبه کند و اخلاقش را تغییر ندهد و نیتش را خالص نگرداند تائب نیست.»
اخلاق و روحیاتش باید عوض شود.
📚 کتاب قیامت و حشر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از آیت الله العظمی علوی گرگانی قدس سره
برادران و خواهران عزیز
وجود مقدس امام زمان (عج) را در این ماه(رجب) یاد کنید و از وجود خداوند تبارک و تعالی بخواهید که خداوند فرج این بزرگوار را نزدیک کند.
ما تمام گرفتاریمان از این جهت است که امام در دسترس ما نیست.
اگر امام در دسترس ما باشد حاجتها روا میشود، خواستهها داده میشود.
🆔https://eitaa.com/alavigorgani
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای...💔
باز هم شب جمعه و یاد شهدا با صلوات
#حکایتکوتاه #احسن_القصص
خضر نبی در سایه درختی نشسته بود
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت
گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی
خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن
سائل گفت نه هرگز!!!
خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی
القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه
دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم
مرد گفت همین بس
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم
خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•