🚌 🚌 🚌
“با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش.
منم ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!
بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.
خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.
یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته. رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.
خلاصه حل شد.
یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد. دوباره رفتم… سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.
اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…
رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟
گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!
خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم. خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟
گفت بله و یکی داد..
رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.
خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام .
ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!
منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم!
یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم!
کار همین شکلاته بود!شما درکم
نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
نتیجه اخلاقی: وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
🚩 صدقه و نزول رزق
امام صادق عليه السّلام فرمود:
بيمارانتان را با صدقه مداوا كنيد،
بلا را با دعا دفع نمائيد،
نزول رزق را بوسيلۀ صدقه بطلبيد،
زيرا كه صدقه رزق را از ميان دو فكّ هفتصد شيطان كه همگى مانع وصول آنند رها مي سازد
و هيچ چيز بر #شيطان سنگينتر از صدقه بر مؤمن نيست.
و صدقه پيش از آنكه در دست بنده واقع شود، در دست خداى تبارك و تعالى قرار ميگيرد.
🔹من لایحضره الفقیه ، ج۲
@Dastan
🍒🍒🍒🍒🍒
#داستان_های_ارسالی
#همسر_نمونه
صبح زود شلغم ها را شستم و بار گذاشتم.
بيدار که شد، يک شلغم خورد و بلند شد که حاضر شود و سر کار برود.
با ناراحتی گفتم: فقط يک شلغم خوردی!
گفت: ميل ندارم.
گفتم: خودت خوب ميدونی که شلغم پخته اگر بمونه خاصيت و مزه اش را از دست ميده. من اين شلغم ها را اول صبحی برای تو آماده کردم، ولی تو حتی ذره ای قدر محبّت من رو نميدونی.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
مخصوصا اينطور حرف زدم که مجبور بشه چند شلغم ديگه بخوره، چون سرفه ميکرد و مطمئن بودم شلغم ها برای گلوش خوبه.
چيزی نگفت و چند شلغم ديگه خورد. تشکّر کرد و رفت.
وقتی رفت، يک تکه از شلغمی که باقی مونده بود را در دهان گذاشتم. چنان تلخ بود که انگار زهر در دهانم ريختم. اولين بار بود چنين شلغم تلخی خورده بودم. یکی دیگه امتحان کردم بازم تلخ بود. همسرم از اين شلغم های تلخ چند تا خورده بود و خم به ابرو نياورده بود و به من هم چيزی نگفته بود.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
از رفتار خودم شرمنده شدم که همسرم را مجبور کرده بودم به زور اين شلغم های تلخ را بخوره.
آخه چرا گله نکرد! چرا همون موقع نگفت اینها تلخه نمیتونم بخورم!
وقتی برگشت خونه ديگه سرفه نميکرد. گویا گلو دردش خوب شده بود.
گفتم تو ميدونستی شلغم ها تلخه، چرا خوردی و هيچی به من نگفتی!
گفت: قدر نشناسی بود اگه ميزدم تو ذوقت. ناشُکری بود اگه به نعمت خدا ايراد می گرفتم.
اين اخلاقش را خيلی دوست دارم، هیچ وقت غُر نمیزنه و ایراد نمیگیره. به نظرم بخاطر همین خصلت خوبش بود که سرفه هاش خیلی زود قطع شد و حالش خوب شد.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
جا داره کلامم را معطر به یک حدیث امام جعفر صادق علیه السلام کنم که فرموده اند: « طوبي لِمَن لَم يُبَدِّلْ نِعمةَ اللهِ كُفراً. »
خوشا به حال كسی كه شكرانه نعمتهای خدا را تبديل به كفران و ناسپاسی نكند.
(بحار، ج ٧١، ص ٤٦)
http://www.rezvane.parsiblog.com
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🍏🍎🍐🍊🍋🍑🍒🍓🍈
#کیسه_میوه
یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند:
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....!
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...!
وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود…
وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!!
کار نیکو کردن از پر کردن است
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴
#حکایت سر شکستن استاد
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :
خداوند دیده نمی شود
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد
دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند
در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد
سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد
در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•