🚩شاخسار شجره طوبی و زقوم در روز اول ماه شعبان
🌕 حضرت امیرالمومنین علیه السلام به نقل از حضرت رسولاللَّه صلى الله عليه و آله:
به درستى كه خداوند عز و جل چون روز اول ماه شعبان مىشود امر مىكند به درهاى بهشت پس باز مىشود و امر مىكند #درخت_طوبى را . پس نزديك مىكند شاخههاى خود را بر اين دنيا.
آنگاه ندا مىكند منادى پروردگار عز و جل :
اى بندگان خدا اين شاخههاى درخت طوبى است پس در آويزيد به او كه بلند كند شما را بسوى بهشت و اين شاخههاى درخت زقوم است پس بترسيد از او كه نَبَرد شما را بسوى دوزخ!
🌕 رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
قسم به آنكه مرا به راستى به رسالت مبعوث نموده كه هر كه فرا گيرد درى از خير و نيكى را در اين روز پس به تحقيق كه در آويخته به شاخهاى از شاخههاى درخت طوبى پس او كشاننده است او را بسوى بهشت
و هر كه فرا گيرد درى از شر را در امروز پس به تحقيق كه در آويخته به شاخهاى از شاخههاى #درخت_زقوم پس آن كشاننده است او را بسوى آتش.
🌕 آنگاه فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله پس هر كس كه نماز مستحبى كند امروز براى خدا پس در آويخته به شاخهاى از آن و هر كه روزه گيرد در اين روز پس به تحقيق كه در آويخته به شاخهاى از آن و هر كه صلح دهد ميان زن و شوهرش يا پدر و فرزندش يا خويشاوندانش يا مرد و زن همسايهاش يا مرد و زن بيگانه پس به تحقيق كه در آويخته از آن به شاخهاى و كسى كه تخفيف دهد پريشانى را از طلبى كه از او دارد يا كم كند از آن پس به تحقيق كه در آويخته از آن به شاخهاى و كسى كه نظر كند در حساب خود پس ببيند قرض كهنه را كه صاحبش از آن مايوس شده پس ادا كند آن را پس به تحقيق كه درآويخته به شاخهاى از آن و كسى كه كفالت كند يتيمى را پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و كسى كه باز دارد سفيهى را از عرض مؤمنى پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و كسى كه بخواند قرآن يا چيزى از آن را پس به تحقيق كه در آويخته از آن به شاخهاى و كسى كه ياد آرد خداى را و بشمرد نعمتهاى او را و شكر كند پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و كسى كه عيادت كند مريضى را پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و كسى كه نيكى كند پدر و مادر خود يا يكى از آنها را پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و كسى كه پيش از اين روز به غضب آورده بود ايشان را پس خوشنودشان كرد در اين روز پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و هر كه تشييع كند جنازه را پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى
و كسى كه تسليت دهد در آن مصيبت زده را پس به تحقيق كه درآويخته از آن به شاخهاى و همچنين هر كسى كه بجا آورد چيزى را از ابواب خير در اين روز پس به تحقيق در آويخته از آن به شاخهاى.
🌕 آنگاه فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله قسم به آنكه مرا به راستى به پيغمبرى مبعوث فرموده كه هر كس كه فراگيرد درى از شر و گناه را در اين روز پس به تحقيق كه درآويخته به شاخهاى از شاخههاى درخت زقوم پس آن كشاننده است او را بسوى آتش.... (این حدیث طولانی است و متن کامل آن در مفاتیح الجنان موجود است)
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سلام
دوستان عزیز💐
ماه شعبان،ماه صدقه،استغفار و صلواتِ
اگر میتونید روزی هزار بار استغفار و روزی هزار بار صلوات بفرستید
صدقه هم هر روز کنار بذارید خصوصا روز اول ماه شعبان
این موارد خیلی مهمن
خیلیییی زیاد
غفلت نکنید لطفا🙏🙏
( #صلوات_شعبانیه که ده دقیقه قبل اذان ظهر باید خونده شه خیلی مهمه)
مناجات شعبانیه هم که همش عشق بازی با خداست
شبا،یه گوشه خلوت انتخاب کنید
نور رو کم کنید و این دعای کوتاه و زیبارو بخونید با معنی👌
اول برای فرج،بعد حاجات دیگران و در آخر برای حوائج خودتون دعا کنید🙏🌷🍃
📚 @Dastan 📚
مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان تهران بود که نماز جماعتش محفل انس بندگان خوب خدا بود، ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه می کرد و چند مسئله شرعی میگفت. یک بار وقتی شب از مسجد به منزل برمیگردد و رساله و میبیند متوجه میشود که مسئله شرعی را اشتباه به مردم گفته است.
شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آنها را میشناخت میزند و میگوید: « حاج آقا حالا چه عجله ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختید. فردا شب بعد نماز تصحیح میکردید و درستش را میگفتید. شیخ مرتضی میگوید: عزیزم! شما عجله دارید. شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم.
چنین کسانی همیشه آمادهاند. قشنگ زندگی میکنند و چون میدانند راهشان طولانی است و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند دائم مضطر به اولیای الهی یا متوسل به آنها هستند.
#حاج_آقا_عالی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹 بی انصافی در معامله🌹
اگر کسي روز قبل يک جنسي را پانصد تومان خريده، بايد ده درصد به روي آن اضافه کرده و بفروشد . نبايد نگاه کند که فردا قيمت آن ششصد تومان خواهد شد. فردي مي گفت که گرفتن پول از دست مردم راحت است اما خوردن آن سخت است .
يک نفر نزد آيت الله احمد خوانساری که از علماي بازار تهران بودند آمد و گفت: من يک جنسي را به قيمت صد تومان مي خرم. ولي چون بازار کشش دارد آن را دويست تومان مي فروشم . آيا اين کار اشکال دارد؟ ايشان فرمودند که اين مال متعلق به تو است و مي تواني هر قيمتي که مي خواهي بفروشي ولي اين کار #بی_انصافی است . آن فرد گفت : حرام نباشد ، بی انصافی اشکالی ندارد.
آقاي خوانساري ايشان را صدا کردند و گفتند : بی انصافی يعني آن کاری که شمر با امام حسين (ع) کرد . در حديث داريم که سه کار خيلي مشکل است :
1- ذکر خدا در همه حال
2- رسيدگي به مشکلات مردم
3- انصاف با خود.
#حاج_آقا_رفیعی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹توصیه های اخلاقی آیت الله بهجت🌹
تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،
می نشینی بگو یا صاحب الزمان،
برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،
🔹صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست ،صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن.
🍃🌹بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،
شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو
"السلام علیک یا #صاحب_الزمان"
بعد بخواب.
شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد
#شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،
🌹دیگر نمیتوانی #گناه کنی،🌹
دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی
و خود امیرالمؤمنین(ع) فرموده است
که، در حیرت دوران غیبت
فقط کسانی بر دین خود
ثابت قدم می مانند
که با روح یقین مباشر
و با مولا و صاحب خود
مأنوس باشند"
🌹برجمال دلربای مهدی فاطمه صلوات🌹
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠امشب دل اهل ولایت شاد است
💠میلاد سعید اشرف ایجاد است
💠آن قدر به درگاه خدا کرد سجود
💠معروف از آن به سید سجاداست
▫️💠▫️💠▫️
▫️ #میلاد_امام_سجاد_مبارکباد▫️
در این شبهای زیبا
دعـا میکنـم
حسیـن (علیه السلام)
ضامن دعاهایتان
عبـاس (علیه السلام)
مشکل گشایتان
سجـاد (علیه السلام)
مرهم دردهایتان
و مهـدی زهرا (علیه السلام)
صاحب دلتان باشد
📚 @Dastan 📚
📌داستان 🍃🌺
🔸 شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد.
مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟
این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
📚 @Dastan 📚
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
لطـفا تاآخـــر بخونید👇
❤️🍃خانمی داستانی برایم گفت که نه حزب اللهی بود و نه چادری....!
🌴گفت روز ۱۳فروردین طبق روال سالهای گذشته وسایل لازمه گردش را در ماشین جا بجا میکردم...
پیر زن خوش رویی مقابل خانه اش در یک صندلی کوچک نشسته بود و ذکر میگفت با تسبیح...!
ما همگی حرکت کردیم و رفتیم به طرف طبیعت که روز سیزده را بدر کنیم...
برای اینکه به ترافیک طاقت فرسای عصر نخوریم یک ساعت به غروب مانده از پارک جنگلی به طرف خانه حرکت کردیم...!
🌸🍃وقتی که رسیدم به محله خودمان با کمال تعجب دیدم که همان پیر زن همسایه نشسته بر در خانه اش و مشغول پاک کردن برنج است...
برایم عجیب بود، چون تنها روزی که هیچ کس در شهر نمی ماند، این پیرزن تنها نشسته بود و مشغول کارش بود...
کنجکاو شدم و رفتم جلو و سلام کردم.. خیلی گرم سلامم را جواب داد و احوالم را پرسید...
بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب و کنجکاوی ام را در حد یک سوال از پیر زن همسایه پرسیدم که:
مادر جان چرا تنها نشستی؟
خب پاشو برو گردشی، تفریحی چیزی!!
من از صبح که رفتم شما اینجا بودی تا حالا.....!!
💐پیر زن گفت دخترم بشین....!
کنارش نشستم...!
از کیف پول کوچکش که در بغلش گذاشته بود عکسی در آورد که دنیا بر سرم خراب شد.
عکس چهار فرزند شهیدش را به دستم داد و یکی یکی اسمشان را با تاریخ شهادت و محل شهادت گفت برایم....
ماتم برده بود...
دست روی عکس آخری گذاشت و گفت این عکس رضاست که میگن تو اروند غواص بود ولی هنوز از اون خبری نیست...
🍀گفت منتظرم شاید کسی بیاد و خبری بده...!
بنده خدا پدرش سه سال پیش به رحمت خدا رفت...
حالا منم و خودم تو این تنهایی، که منتظرم شاید از رضام خبری بیارن...
محسن و احمد و صادق بهشت زهران ولی دلم پیش رضاست تا نیاد نمیتونم کاری کنم..
به خودم آمدم دیدم که صورتم خیس اشک هست و اصلا حواسم نبود که مادر هم مثل من غرق در اشک بود...
رویش را بوسیدم و برگشتم خانه
👈و الان فهمیدم که من امنیت و عزت و تفریحم را مدیون مادرانی هستم که دست گل به آب دادند.....
🌷شادی ارواح طیبه شهدا و والدین آنها سه تا صلوات🌷
📚 @Dastan 📚
#پامنبری
هسته ای میخوایم چه کار؟!
این روزها که با مشکلات ناشی از سیلاب و کنترل و بهره¬برداری از آب مواجهیم بد نیست نگاهی به کاربرد فناوری هسته¬ای در کنترل و کاهش این مشکلات بیندازیم.
بهبود دسترسی به منابع آب جهان به عنوان یکی از زمینه ها ی بسیار مهم در توسعه شناخته شده است. بیش از یک ششم جمعیت جهان در مناطقی زندگی می کنند که دسترسی مناسب به آب آشامیدنی بهداشتی ندارند. تکنیک ها ی هستهای برای شناسایی حوزه های آب خیز زیر زمینی، هدایت آب های سطحی و زیرزمینی، کشف و کنترل آلودگی و کنترل نشت و ایمنی سدها به کار می روند. از این تکنیک ها، همچنین در شیرین کردن آب شور و آب دریا نیز استفاده می شود.
📚 @Dastan 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان عزیزم
به دلیل سفر به مناطق سیل زده
بابت ارسال نامنظم مطالب کانال، عذرخواهم
🔹 حضور #سیدرضا_نریمانی در مناطق سیل زده لرستان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
seyedmahdimirdamad-@yaa_hossein.mp3
15.36M
#ماه_شعبان
🎵مناجات شعبانیه
🎤سیدمهدی #میرداماد
#مناجات
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چالش جدید برای سلبریتیهایی که از کنار شومینه خادمهای واقعی مردم رو تخریب میکنن:
#اول_بیل_بزن_بعدا_حرف_بزن
@jaarchi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احترام نظامی پلیس به جهادگران در شهرستان پلدختر
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت. زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد. بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند. زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است.
او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟!
چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟!”
فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است!
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌺✨
امّت من، چهار وظيفه دارند:
توبه كار را دوست بدارند؛
نيكوكار را يارى برسانند؛
براى گنهكار آمرزش بطلبند؛
و براى عموم، دعا كنند.
«يَلزَمُ اُمَّتِيَ الحَقُّ في أربَعٍ: يُحِبّونَ التّائِبَ، ويُعينونَ المُحسِنَ، ويَستَغفِرونَ لِلمُذنِبِ، ويَدعونَ لِلمَلَأِ »
[ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله ]
📚 مشكاة الأنوار، صفحه ۲۶۳
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#خوشبختی
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند.
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانستند.
تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم می توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
...
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. "شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟"
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#شهیدی که برات #کربلا میدهد
🌸🌿🌸
این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️😢🌷
بسم الله
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی👇💐
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و....
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!!
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و...
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما #علیرضا_کریمی✋🌷
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞
📚مسافر کربلا
🌸🌿🌸
هدیه روح مطهرش اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم و فرجنا بهم
📚 @Dastan 📚