eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امام صادق(علیه السلام) : خداوند روزی بندگان را در دست یکدیگر قرار داده است ، اما از خدا بخواه که روزیت را در دست بندگان خوبش قرار دهد ، که این از خوشبختی است. 📒 تحف العقول ، ص۳۶۱ •✾📚 @Dastan 📚✾•
عاقبت ابن زیاد! ابراهیم (پسر مالک اشتر) سرهای بریده ابن زیاد و سران دشمن را برای مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود که سرهای بریده دشمنان را در کنار وی به زمین ریختند. مختار گفت: - سر مقدس حسین علیه السلام را هنگامی که ابن زیاد غذا می‌خورد نزدش آوردند، اکنون حمد و سپاس خداوند را که سر نحس ابن زیاد در هنگام غذا خوردن نزد من آورده شده است! در این هنگام، مار سفیدی در میان سرها پیدا شد و درون سوراخ بینی ابن زیاد رفت و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و این عمل چندین بار تکرار شد!مختار پس از صرف غذا برخاست و با کفشی که در پایش بود به صورت نحس ابن زیاد زد، سپس کفشش را نزد غلامش انداخت و گفت: - این کفش را بشوی که آن را بر صورت کافری نجس نهادم! مختار سرهای نحس دشمنان را برای محمد حنفیه در حجاز فرستاد. محمد حنفیه نیز سر ابن زیاد را نزد امام سجاد علیه السلام فرستاد، امام علیه السلام در آن هنگام مشغول غذا خوردن بودند، فرمودند: - روزی که سر مقدس پدرم را نزد ابن زیاد آوردند او غذا می‌خورد. از خداوند خواستم، مرا زنده نگهدارد تا سر بریده ی ابن زیاد را در کنار سفره غذا بنگرم. خداوند را سپاس که اکنون دعایم مستجاب شد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
وفاداری اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا اصحاب باوفای امام حسین علیه السلام هر کدام با زبانی، وفاداری خود را اعلام کردند. به محمد بن بشر خضرمی - یکی از یاران ایشان - تازه خبر رسید که پسرش در مرز ری به دست کافران اسیر شده است، محمد گفت: خود و پسرم را در مسیر خداوند می‌بینم. من دوست ندارم که پسرم گرفتار باشد و من بعد از او زنده بمانم! امام حسین علیه السلام که سخن او را شنید، فرمود: - بیعتم را از تو برداشتم. آزادی، برو برای آزادی پسرت کوشش کن! محمد بن بشر گفت: - درندگان مرا بدرند و زنده بخورند، اگر از تو جدا گردم!امام حسین علیه السلام پنج لباس برد یمانی - که قیمت آنها هزار دینار بود - به او داد و فرمود: - اینها را به پسر دیگرت بده تا با دادن این لباس‌ها به دشمن (به عنوان هدیه) برادرش را از اسارت آزاد سازد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
چه کسی برای حسینم گریه می‌کند؟ هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت‌های او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه سلام الله علیها سخت گریه نمود و عرض کرد: - این گرفتاری چه زمانی رخ می‌دهد؟ - زمانی که من و تو و علی در دنیا نباشیم. آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض کرد: - چه کسی بر حسینم گریه می‌کند، و به عزاداری او قیام می‌نماید؟ پیامبر فرمود: - فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم، و مردان بر مردان گریه می‌کنند و در هر سال، عزاداری او را تجدید می‌کنند. روز قیامت که فرا رسد، تو برای زنان شفاعت می‌کنی و من برای مردان، و هر که بر گرفتاری حسین گریه کند، دست او را می‌گیریم و داخل بهشت می‌کنیم. فاطمه! تمام دیده‌ها روز قیامت گریان است، مگر چشمی که بر مصیبت حسین گریه کند! آن چشم برای رسیدن به نعمت‌های بهشت خندان است! •✾📚 @Dastan 📚✾•
عاقبت کسی که حدیث پیامبر را مسخره کرد! امام زین العابدین علیه السلام فرمود: انسان نمی داند با مردم چه کند! اگر بعضی امور که از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیده ایم به آنان بگوییم ممکن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفی طاقت هم نداریم این حقایق را ناگفته بگذاریم! ضمرة بن سعید گفت: - شما آنچه شنیده اید بگویید! فرمود: - می‌دانید وقتی دشمن خدا را در تابوت می‌گذارند، و به گورستان می‌برند، چه می‌گوید؟- خیر! - به کسانی که او را می‌برند می‌گوید: آیا نمی شنوید؟ از دشمن خدا به شما شکایت دارم که مرا فریب داد و به این روز سیاه انداخت و نجاتم نداد. من شکایت دارم از دوستانی که با من دوستی کردند و مرا خوار نمودند و از اولادی که از آنان حمایت کردم ولی مرا ذلیل کردند و از خانه ای که ثروتم را در آبادی آن خرج کردم ولی سرانجام، دیگران آنجا ساکن شدند. به من رحم کنید! این قدر عجله نکنید! ضمرة گفت: - اگر بتواند به این خوبی صحبت کند ممکن است حتی حرکت کند و روی شانه حاملین بنشیند! امام علیه السلام فرمود: - خدایا! اگر ضمرة سخنان پیغمبر صلی الله علیه وآله را مسخره می‌کند از او انتقام بگیر! ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت کرد. غلام وی که در کنار جنازه اش بود، پس از مراسم دفن محضر امام زین العابدین علیه السلام رسید و در کنار وی نشست. امام فرمود: - از کجا می‌آیی؟ عرض کرد: - از دفن ضمرة. وقتی که خاک بر او ریختند صدایش را شنیدم که کاملا آن صدا را در زمان زندگی اش می‌شناختم. می‌گفت: - وای بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستی که داشتی خوارت کرد و عاقبت رهسپار جهنم شدی که پناهگاه و خوابگاه ابدی توست. امام زین العابدین فرمود: - از خداوند عافیت مسألت دارم، زیرا سزای کسی که حدیث پیغمبر صلی الله علیه وآله را مسخره کند، همین است. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۶، ص ۱۴۲ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 مردی که از برابر عزرائیل به هندوستان گریخت مردی شتابان به طرف بارگاه سلیمان می دوید. چون به درگاه او رسید، خود را به درون بارگاه انداخت. سلیمان او را دید که از شدت ترس رنگ از صورت او پریده و لب هایش کبود شده است. پس رو به آن مرد کرد و گفت : ای بزرگوار! چه ترسی تو را به این روز انداخته است ؟ مرد گفت: ای پیامبر، به باد دستور بده مرا بردارد و زود به هندوستان ببرد، شاید دور بشوم و از دست عزرائیل جان به در ببرم.😱 سلیمان دستور داد تا باد او را به شتاب ببرد و در آن سوی هندوستان در جزیره ای که آن مرد دوست دارد، بر زمین بگذارد. باد مرد را برد و در هندوستان گذاشت.🌬 روز دیگر سلیمان، عزرائیل را دید و داستان مرد را به او گفت و پرسید: چرا به مردم باایمان چنین با خشم و غضب نگاه می کنی؟ دیروز آن بی چاره چنان از خشم تو هراسان شده بود که از خان و مان آواره شد! عزائیل جواب داد: من با خشم و غضب به کسی نگاه نکردم. نگاه من از حیرت و تعجب بود. چون خداوند به من دستور داده بود جان او را در هندوستان بگیرم. با خودم می گفتم که اگر او صد بال بزرگ هم داشته باشد، بعید است که بتواند خود را به هندوستان برساند. از حیرت نگاهش کردم، نه از خشم! 🌿🌿🌿 این داستان ناظر بر این مسئله است که در جهان همه چیز در بند حکم قضاست و انسان در هر مرتبه ای که باشد، از حقیقت و راز امور و اسرار پنهانی خبر ندارد و تدبیر و چاره جویی در این کار راه به جایی نمی برد و نمی توان از حکم قضا گریخت و هیچ راهی جز تسلیم و قبول قضا در برابر انسان باقی نمی ماند و گریز از حکم قضا بیهوده است! ‎‎‌‌‎ •✾📚 @Dastan 📚✾•
نسخه ای برای گناه کردن! مردی خدمت امام حسین علیه السلام رسید، و عرض کرد که شخص گنه کاری است و نمی توانم خود را از معصیت نگهدارد، لذا نیازمند نصایح آن حضرت می‌باشد. امام علیه السلام فرمودند: پنج کار را انجام بده، بعد هر گناهی می‌خواهی بکن! اول: روزی خدا را نخور، هر گناهی مایلی بکن! دوم: از ولایت خدا خارج شو، هر گناهی می‌خواهی بکن! سوم: جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند، سپس هر گناهی می‌خواهی بکن! چهارم: وقتی ملک الموت برای قبض روح تو آمد اگر توانستی او را از خودت دور کن و بعد هر گناهی می‌خواهی بکن! پنجم: وقتی مالک دوزخ تو را داخل جهنم کرد، اگر امکان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهی مایلی انجام بده! •✾📚 @Dastan 📚✾•
طلب روزی حلال، صدقه است! امام صادق علیه السلام نقل است که:علی بن الحسین علیه السلام سحرگاه در طلب روزی از منزل خارج شد، عرض کردند: - یابن رسول الله! کجا می‌روید؟ فرمود: - از منزل بیرون آمدم تا برای خانواده‌ام صدقه ای بدهم. عرض کردند: - چطور به خانواده تان صدقه می‌دهید؟ فرمود: - هرکس از راه حلال روزی را به دست آورد (و برای خانواده خود خرج نماید) در پیشگاه خداوند برای او صدقه محسوب می‌شود! [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۶، ص ۶۶ •✾📚 @Dastan 📚✾•
مناجات امام سجاد علیه السلام در کنار کعبه طاووس یمانی می‌گوید:علی بن الحسین علیه السلام را دیدم که از وقت عشا تا سحر به دور کعبه طواف می‌کرد و به عبادت پروردگار مشغول بود. وقتی که خلوت شد و حجاج به منازلشان رفتند، به آسمان نگاهی کرد و گفت: خدایا! ستارگان در افق ناپدید شدند و چشم‌های مردم به خواب رفته و درهای رحمت تو بر روی همه نیازمندان درگاهت باز است. به پیشگاه با عظمت تو رو آوردم تا بر من رحم نمایی و مرا مورد عفو و گذشت خود قرار دهی و روز قیامت در صحرای محشر چهره ی جدم محمد صلی الله علیه وآله را به من بنمایانی. سپس در حال ناله و گریه چنین دعا می‌کردند: (و بعزتک و جلالک، ما اردت بمعصیتی مخالفتک و ما عصیتک و انا بک شاک، و لا بنکالک جاهل و لا لعقوبتک متعرض و لکن سولت بی نفس و اعاننی علی ذلک سترک المرخی به علی) خدایا! به عزت و جلالت سوگند با نافرمانی خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از این جهت نیست که در حقانیت تو شک و تردید دارم و یا از عذابت بی خبرم و یا به شکنجه تو اعتراض دارم بلکه از این روست که مرا هوای نفس فریفته و استتار نمودن تو بر این امر کمک کرد [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۶، ص ۸۱ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 عاقبت تملّق کریم‌خان زند پس از آنکه به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش به‌عنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید. روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریم‌خان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباس‌های فاخر به او بپوشانند. چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد. با دیدن قدرت و منزلت برادرزاده‌اش بادی به غبغب انداخت و گفت: کریم‌خان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (علیه‌السلام) جامی از آب کوثر به او می‌داد. کریم‌خان اخم‌هایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونت‌آمیز را جویا شدند. کریم‌خان گفت: من پدر خود را می‌شناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی باشد. این مرد می‌خواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی به‌صورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی می‌شود و کار رعیت هرگز به سامان نمی‌رسد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام علی عليه السلام: نيكوترين برطرف كننده اندوه، تكيه بر تقدير[الهى] است. 📚 غررالحكم حدیث ۹۹۲۱ •✾📚 @Dastan 📚✾•
سفارش‌هایی از امام باقر علیه السلام جابر جعفی نقل می‌کند:بعد از خاتمه ی اعمال حج، با جمعی به خدمت امام محمد باقر علیه السلام رسیدیم. هنگامی که خواستیم با حضرت وداع کنیم، عرض کردیم توصیه ای بفرمایند! اظهار داشتند: - اقویای شما به ضعفا کمک کنند! اغنیا از فقرا دلجویی نمایند! هر یک از شما برادر دینی اش را نصیحت کند. و آنچه برای خود می‌خواهد برای او نیز بخواهد! اسرار ما را از نااهلان مخفی دارید، و مردم را بر ما مسلط نکنید! به گفته‌های ما و آنچه از ما به شما می‌رسانند توجه کنید؛ اگر دیدید موافق قرآن است، آن را بپذیرید و چنانچه آن را موافق قرآن نیافتید، بر زمین بیاندازید! اگر مطلبی بر شما مشتبه شد، درباره آن تصمیمی نگیرید و آن را به ما عرضه دارید تا آن طور که لازم است برای شما تشریح کنیم. اگر شما چنین بودید که توصیه شد و از این حدود تجاوز نکردید و پیش از زمان قائم ما کسی از شما بمیرد، شهید از دنیا رفته است. هر کس قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود، ثواب دو شهید دارد و هر کس در رکاب او یکی از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بیست شهید خواهد داشت. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۲، ص ۲۳۶ •✾📚 @Dastan 📚✾•
توشه بر دوش به سوی آخرت! زهری می‌گوید: در شبی تاریک و سرد، علی بن حسین علیه السلام را دیدم که مقداری آذوقه به دوش گرفته، می‌رود. عرض کردم: - یابن رسول الله! این چیست، به کجا می‌برید؟ حضرت فرمودند: - زهری! من مسافرم. این توشه سفر من است. می‌برم در جای محفوظی بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالی و بی توشه نباشم! ) گفتم: - یابن رسول الله! این غلام من است، اجازه بفرما این بار را به دوش بگیرد و هرجا می‌خواهی ببرد. فرمودند: - تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم، تو راه خود را بگیر و برو با من کاری نداشته باش! زهری بعد از چند روز حضرت را دید، عرض کرد: - یا بن رسول الله! من از آن سفری که آن شب درباره اش سخن می‌گفتی، اثری ندیدم! فرمود: - سفر آخرت را می‌گفتم و سفر مرگ نظرم بود که برای آن آماده می‌شدم! سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه‌های نیازمندان توضیح داد و فرمود: (۳/۱۱) - آمادگی برای مرگ با دوری جستن از حرام و خیرات دادن به دست می‌آید. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۶، ص ۶۵ •✾📚 @Dastan 📚✾•
حرمت شوخی با زن نامحرم! ابوبصیر رحمة الله می‌گوید: در کوفه بودم، به یکی از بانوان درس قرائت قرآن می‌آموختم. روزی در یک موردی با او شوخی کردم! مدت‌ها گذشت تا اینکه در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رسیدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: - کسی که در حال خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمی گرداند، این چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟ از شدت شرم، سرم را پایین انداخته و توبه نمودم. امام باقر علیه السلام فرمود: - مراقب باش که تکرار نکنی. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۶، ص ۲۴۷ •✾📚 @Dastan 📚✾•
اگر پیش از ملاقات قائم (عجل الله تعالی فرجه شریف) بمیرم! عبدالحمید واسطی نقل می‌کند، به امام محمد باقر علیه السلام عرض کردم: به خدا قسم دکان‌های خود را به انتظار ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) رها کردیم، تا جایی که اکنون چیزی نمانده از فقر و بیچارگی، دست گدایی پیش مردم دراز کنیم! فرمود: - این عبدالحمید! آیا گمان می‌کنی اگر کسی خود را وقف راه خدا کند، خداوند راه روزی را به روی او نمی گشاید؟ والله! خداوند در رحمت خود را به روی او خواهد گشود. رحمت خدا بر کسی که خود را در اختیار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه می‌دارد. عرض کردم: - اگر من پیش از آنکه به ملاقات قائم شما مشرف گردم، بمیرم، چگونه خواهم بود؟ فرمود: - هر کدام از شما که می‌گوید: اگر قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه شریف) را ببینم به یاری او بر می‌خیزم، مانند کسی است که در رکاب او شمشیر بزند و کسی که در رکاب وی شهید گردد، مثل این است که دوبار شهید شده است. (در روایت دیگری نقل شده: مثل کسی است که در رکاب او شمشیر زند؛ بلکه مثل کسی است که با وی شهید شود. ) [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۵۲ ص ۱۲۶ •✾📚 @Dastan 📚✾•
نوشته ای به خط سبز! مردی از بزرگان جبل عامل هر سال به زیارت مکه مشرف می‌شد و هنگام برگشت در مدینه محضر امام صادق علیه السلام می‌رسید. یک بار قبل از تشرف به حج، خدمت امام علیه السلام رسید و ده هزار درهم به ایشان داد و گفت: - تقاضا دارم با این مبلغ خانه ای برایم خریداری نمایید. سپس به قصد زیارت مکه معظمه از محضر امام علیه السلام خارج شد. پس از انجام مراسم حج، خدمت امام صادق علیه السلام رسید و حضرت او را در خانه خود جای داد و نوشته ای به او مرحمت نمود و فرمود: - خانه ای در بهشت برایت خریدم که حد اول آن به خانه محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم، حد دومش به خانه علی علیه السلام، حد سوم به خانه حسن مجتبی علیه السلام و حد چهارم آن به خانه حسین بن علی علیه السلام متصل است. مرد که این سخن را از امام شنید، قبول کرد.حضرت آن مبلغ را میان فقرا و نیازمندان از فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام تقسیم کردند و مرد جبلی به وطن خود بازگشت. چون مدتی گذشت، آن مرد مریض شد و بستگان خود را احضار نموده، گفت: - من می‌دانم آنچه امام صادق علیه السلام فرمود، حقیقت دارد. خواهش می‌کنم این نوشته را با من دفن کنید! پس از مدت کوتاهی از دنیا رفت و بنابر وصیتش آن نوشته را با او دفن کردند. روز دیگر که آمدند، دیدند مکتوبی با خط سبز روی قبر اوست که در آن نوشته شده: (به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود! ) [۱] ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۳۴ •✾📚 @Dastan 📚✾•
پابرهنه در میان آتش! مأمون رقی نقل می‌کند: روزی خدمت امام صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن خراسانی وارد شد، سلام کرده، نشست. آن گاه عرض کرد: - یابن رسول الله، امامت حق شماست زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید، از چه رو برای گرفتن حق قیام نمی کنید، در حالی که یکصد هزار تن از پیروانتان با شمشیرهای بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند! امام فرمود: - ای خراسانی! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود. به کنیزی دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طوری که شعله‌های آن، قسمت بالای تنور را سفید کرد. به سهل فرمود: - ای خراسانی! برخیز و در میان این تنور بنشین! خراسانی شروع به عذر خواهی کرد و گفت: - یابن رسول الله! مرا به آتش نسوزان و از این حقیر بگذر! امام فرمود:- ناراحت نباش! تو را بخشیدم. در همین هنگام، هارون مکی، در حالی که نعلین خود را به دست گرفته بود، با پای برهنه وارد شد و سلام کرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود: - نعلین را بیانداز و در تنور بنشین! هارون نعلینش را انداخت و بی درنگ داخل تنور شد! امام با خراسانی شروع به صحبت کرد و از اوضاع بازار و خصوصیات خراسان چنان سخن می‌گفت که گویا سال‌های دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببیند وضع تنور چگونه است. سهل می‌گوید، بر سر تنور که رسیدم، دیدم هارون در میان خرمن آتش دو زانو نشسته است. همین که مرا دید، از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر از اینان پیدا می‌شود؟ عرض کرد: - به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمی شود. آن جناب نیز فرمودند:آری! به خدا سوگند! یک نفر هم پیدا نمی شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان این مرد یافت می‌شد، ما قیام می‌کردیم. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۷، ص۱۲۳ •✾📚 @Dastan 📚✾•
چگونه به وضع یکدیگر رسیدگی می‌کنید؟ امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: - ای عاصم! چگونه به یکدیگر رسیدگی و به هم کمک می‌کنید؟ عرض کرد: - به بهترین وجه ی که ممکن است مردم به حال یکدیگر برسند. فرمود: - اگر یکی از شما تنگدست شود و بیاید خانه برادر مؤمنش و او در منزل نباشد، آیا می‌تواند بدون اعتراض کسی دستور دهد کیسه پول ایشان را بیاورند و سر کیسه را باز کند و هر چه لازم داشت بردارد؟ عرض کرد: - نه! این طور نیست. فرمود: - پس آن طور که من دوست دارم شما هنگام فقر و تنگدستی به هم رسیدگی و کمک نمی کنید. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴، ص ۱۱۸ •✾📚 @Dastan 📚✾•
انفاق نان بدون نمک در یکی از شب‌های بارانی، امام صادق علیه السلام از تاریکی شب استفاده کردند و تنها از منزل بیرون آمده، به طرف (ظله بنی ساعده) [۱] رفتند. معلی بن خنیس با خود فکر کرد که خوب است امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله آهسته به دنبال امام روانه شد. ناگاه! متوجه شدم چیزی از دوش امام به زمین افتاد. در آن لحظه، آهسته صدای امام را شنیدم که فرمود: (خدایا! آنچه را که بر زمین افتاد به من بازگردان. ) جلو رفتم و سلام کردم. امام از صدایم، مرا شناخت و فرمود: - معلی تو هستی؟ - بلی معلی هستم. من پس از آنکه پاسخ امام علیه السلام را دادم، دقت کردم تا ببیند چه چیز بود که به زمین افتاد. دیدم مقداری نان برروی زمین ریخته است. امام علیه السلام فرمود: - معلی این‌ها را از روی زمین جمع کن و به من بده! معلی نان هارا از روی زمین جمع کرد و به امام داد. انبان بزرگی پر از نان بود طوری که یک نفر به سختی می‌توانست آن را به دوش بکشد. معلی گفت: اجازه بده این کیسه را به دوش بگیرم. - خودم به این کار از تو سزاوارترم. امام انبان نان را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند، تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و بیچارگان بود و محل کسانی که از خود منزل و ماوایی نداشتند. ---------- [۱]: سایبانی که مردم روزها برای در امان بودن از گرمای طاقت فرسا به زیر آن جمع می‌شدند و شب هنگام مکان مناسبی بود برای فقرا و افراد غریب که در آنجا بخوابند.همه به خواب رفته بودند حتی یک نفر هم بیدار نبود. نان‌ها را یکی یکی و دوتا دوتا در زیر جامه ی هرکدامشان می‌گذاشت به طوری که یک نفر هم باقی نماند. سپس عزم برگشتن نمود. معلی گفت: اینان که تو در این دل شب برایشان نان آوردی، آیا شیعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟ امام فرمود: - نه! ایشان معتقد به امامت من نیستند؛ اگر معتقد به امامت بودند نمک هم می‌آوردم! [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۷، ص ۲۰ •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام صادق علیه السلام و ترک مجلس شراب هارون پسر جهم نقل می‌کند: هنگامی که حضرت صادق علیه السلام در (حیره) منصور دوانیقی را ملاقات نمود، من در خدمت ایشان بودم. یکی از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه کرده بود. عده ی زیادی از اعیان و اشراف را برای ولیمه دعوت کرد. امام صادق علیه السلام نیز از جمله دعوت شدگان بودند. سفره آماده شد و مهمانان بر سر سفره نشستند و مشغول غذا شدند. در این میان، یکی از مهمانان آب خواست. به عنوان آب، جامی از شراب به دستش دادند. جام که به دست او داده شد، فورا امام صادق علیه السلام نیمه کاره از سر سفره حرکت کرد و از مجلس بیرون رفت. هر چه خواستند امام را دوباره برگردانند، برنگشت. فرمود: - این سخن پیامبر خدا صلی الله علیه وآله است که: ( (هر کس بر سر سفره ای بنشیند که در آنجا شراب باشد، لعنت خدا بر او خواهد بود. ) ) [۱] ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۳۹ •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام رضا علیه السلام بهترین زنان شما آن زنی است که خوش اخلاق وبردبار باشد وهرگاه شوهرش بروی خشمگین شد با نظر غضب به شوهرش نگاه نکند تا هنگامی که از وی خشنود گردد و هرگاه شوهرش از وی غایب شد حقوق شوهر را حفظ کند این چنین زنی از کارگزاران الهی است و عاملان خداوند از رحمت او ناامید نیستند 📚کلینی ج۵ص۳۲۵ •✾📚 @Dastan 📚✾•
شیعیان ائمه در بهشت زید ابن اسامه نقل می‌کند که وقتی به زیارت امام صادق علیه السلام مشرف شدم، حضرت فرمودند: - ای زید! چند سال از عمرت گذشته؟ گفتم: فلان مقدار. فرمودند: - عبادت‌های خود را اعاده کن! این فرمایش حضرت مرا سخت متأثر نمود، به گریه افتادم. حضرت فرمودند: - چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: - زیرا با فرمایش خود از مرگ من خبر دادید! حضرت فرمودند: - ای زید! تو را بشارت باد که از شیعیان مایی و جایت در بهشت خواهد بود. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۷، ص ۷۷ •✾📚 @Dastan 📚✾•
شمش طلا و معجزه امام صادق علیه السلام. گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت حضرت نشسته بودند که ایشان فرمودند: - خزانه‌های زمین و کلیدهایش در نزد ماست، اگر با یکی از دو پای خود به زمین اشاره کنم، هر آینه زمین آنچه را از طلا و گنج‌ها در خود پنهان داشته، بیرون خواهد ریخت! بعد، با پایشان خطی بر زمین کشیدند. زمین شکافته شد، حضرت دست برده قطعه طلایی را که یک وجب طول داشت، بیرون آوردند! سپس فرمودند: - خوب در شکاف زمین بنگرید! اصحاب چون نگریستند، قطعاتی از طلا را دیدند که روی هم انباشته شده و مانند خورشید می‌درخشیدند. یکی از اصحاب ایشان عرض کرد: - یا بن رسول الله! خداوند تبارک و تعالی این گونه به شما از مال دنیا عطا کرده، و حال آنکه شیعیان و دوستان شما این چنین تهیدست و نیازمند؟ حضرت در جواب فرمودند:برای ما و شیعیان ما خداوند دنیا و آخرت را جمع نموده است. ولایت ما خاندان اهلبیت بزرگترین سرمایه است، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهیم شد و دشمنانمان راهی دوزخ خواهند گشت! [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۱۰۴، ص ۳۷ •✾📚 @Dastan 📚✾•
انسان‌هایی که در باطن، میمون و خوک اند! ابوبصیر یکی از شیعیان پاک و مخلص امام صادق علیه السلام می‌گوید: من با آن حضرت در مراسم حج شرکت نمودم. هنگامی که به همراه امام علیه السلام کعبه را طواف می‌کردیم، عرض کردم: - فدایت شوم، آیا خداوند این جمعیت بسیار را که در حج شرکت نموده اند می‌آمرزد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: - ای ابا بصیر! بسیاری از این جمعیت که می‌بینی، میمون و خوک هستند! عرض کردم: - آنها را به من نشان بده! آن حضرت دستی بر چشمان من کشید و کلماتی به زبان جاری نمود. ناگهان! بسیاری از آن جمعیت را میمون و خوک دیدم، وحشت کردم! سپس بار دیگر دستش را بر چشمان من کشید، آن گاه دوباره آنان را همان گونه که در ظاهر بودند دیدم. سپس فرمود: - ای ابا بصیر! نگران مباش! شما در بهشت، شادمان هستید و طبقات دوزخ جای شما نیست. سوگند به خدا! سه نفر، بلکه دو نفر، بلکه یک نفر از شما شیعیان حقیقی در آتش دوزخ نخواهد بود. [۱] ---------- [۱]: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۷۹ •✾📚 @Dastan 📚✾•
آیه ای که مسیحی را مسلمان کرد زکریا پسر ابراهیم می‌گوید: من مسیحی بودم و مسلمان شدم. سپس جهت مراسم حج به سوی مکه حرکت کردم. در آنجا محضر امام صادق علیه السلام رسیدم، عرض کردم: - من مسیحی بودم و مسلمان شده ام. فرمود: - از اسلام چه دیدی که به خاطر آن مسلمان شدی؟ - این آیه موجب هدایت من گردید که خداوند به پیامبر می‌فرماید: (ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشأ) [۱] از مضمون این آیه دریافتم، اسلام دین کاملی است و از کسی که هیچ نوع مکتب و مدرسه ای ندیده، چنین سخنانی ممکن نیست و بنابراین باید به محمد صلی الله علیه و آله وسلم، وحی شده است. حضرت فرمود: - به راستی خدا تو را هدایت کرده. بعد، سه مرتبه گفتند: - (اللهم اهده) خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما! سپس فرمودند: - پسر خان! هر چه می‌خواهی سؤال کن! گفتم: - پدر مادر و خانواده‌ام همه نصرانی هستند و مادرم کور است، آیا من که مسلمان شده‌ام و با آنان زندگی می‌کنم، می‌توانم در ظرف هایشان غذا بخورم؟ فرمودند: - آنان گوشت خوک می‌خورند؟ گفتم: - نه حتی دست به آن نمی زنند. فرمودند: - با آنان باش! مانعی ندارد. آن گاه تأکید نمودند نسبت به مادرت - به خصوص - خیلی مهربانی کن و اگر مرد او را به دیگری واگذار مکن (خودت او را کفن و دفن کن) و به هیچ کس مگو که پیش من آمده ای، تا به خواست خدا در منی نزد من بیایی. در منی خدمتشان رسیدم، مردم مانند بچه‌های مکتب، دور او را گرفته بودند و سؤال می‌کردند! وقتی به کوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانی کردم، به او غذا می‌دادم و لباس و سرش را می‌شستم. روزی مادرم گفت: پسر جان! تو در موقعی که به دین ما بودی این طور با من مهربانی نمی کردی، اکنون چه سبب شده که این گونه با من رفتار می کنی؟ گفتم: - من مسلمان شده‌ام و مردی از فرزندان یکی از پیامبران خدا مرا به خوشرفتاری با مادر دستور داده است. گفت: - نه! او پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. - مادرم گفت: خود او باید پیامبر باشد، زیرا چنین سفارش‌هایی (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبیاست. - نه مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است. - دین تو بهترین ادیان است، آن را بر من عرضه کن! ---------- [۱]: شوری، ۵۲. من هم شهادتین را به او آموختم و او نیز مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند. بعد از مدتی مادرم مریض شد، رو به من گفت: - نور دیده! آنچه به من آموختی تکرار کن! من شهادتین را برایش گفتم. شهادتین را گفت و در دم از دنیا رفت. صبحگاه، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش گذاشتم. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴، ص ۳۷۴ •✾📚 @Dastan 📚✾•
تجارت با هفتاد دینار حلال روزی جوانی به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد: - سرمایه ندارم. امام علیه السلام فرمود: درستکار باش! خداوند روزی را می‌رساند. جوان بیرون آمد. در راه، کیسه ای پیدا کرد. هفتصد دینار در آن بود. با خود گفت: باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم، لذا من به همه اعلام می‌کنم که اگر همیانی گم کرده اند نزد من آیند. با صدای بلند گفت: هر کس کیسه ای گم کرده، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد. فردی آمد و نشانه‌های کیسه را گفت، کیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد. جوان برگشت به حضور حضرت، قضیه را گفت. حضرت فرمود: - این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت کرد و بسیار غنی شد. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۴۷، ص ۱۱۷ •✾📚 @Dastan 📚✾•
زن بی گناه! بشار مکاری می‌گوید: در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم. حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود: - بشار! بنشین با ما خرما بخور! عرض کردم! - فدایت شوم! در راه که می‌آمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم! فرمود: - در راه چه مشاهده کردی؟ - من از راه می‌آمدم که دیدم که یکی از مأمورین، زنی را می‌زند و او را به سوی زندان می‌برد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید! - مگر آن زن چه کرده بود؟ - مردم می‌گفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال، گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمة. [۱] امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه ی شریفش تر شد. فرمود: - بشار! برخیز برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم. کسی را نیز فرستاد، تا از دربار سلطان خبری از آن زن بیاورد. وارد مسجد سهله شدیم و دو رکعت نماز خواندیم. حضرت برای خلاصی آن زن دعا کرد و به سجده رفت، سر از سجده برداشت، فرمود: - حرکت کن برویم! او را آزاد کردند! از مسجد خارج شدیم، مرد فرستاده شده از دربار سلطان برگشت و در بین راه به حضرت عرض کرد: رفتم به دربار دیدم زن را از حبس خارج نموده آوردند پیش حاکم وی از زن پرسید: - چه کردی که تو را مامور دستگیر کرد؟ زن ماجرا را تعریف کرد. حاکم دویست درهم به آن زن داد، ولی او قبول نکرد، حاکم گفت: ما را حلال کن، این دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت، ولی آزاد شد. امام صادق علیه السلام فرمود: - بشار! این هفت دینار را به او بدهید زیرا سخت به این پول نیاز دارد. سلام مرا نیز به وی برسانید. وقتی که هفت دینار را به زن دادم و سلام امام علیه السلام را به او رساندم، آن زن از خوشحالی افتاد و غش کرد. به هوش که آمد گفت: - آیا امام به من سلام رساند؟ - بلی! و سه مرتبه این سؤال و جواب تکرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق علیه السلام برسانم و بگویم که او کنیزایشان است و محتاج دعای حضرت. پس از برگشت، ماجرا را به عرض امام صادق علیه السلام رساندم، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالی که می‌گریستند برایش دعا کردند. [۱] ---------- [۱]: خدا ستمکاران تو را لعنت کند ای فاطمه! [۱]: بحار، ج ۱۰۰، ص ۴۴۱ •✾📚 @Dastan 📚✾•