✍امام رضا علیه السلام
بهترین زنان شما آن زنی است که خوش اخلاق وبردبار باشد وهرگاه شوهرش بروی خشمگین شد با نظر غضب به شوهرش نگاه نکند تا هنگامی که از وی خشنود گردد و هرگاه شوهرش از وی غایب شد حقوق شوهر را حفظ کند این چنین زنی از کارگزاران الهی است و عاملان خداوند از رحمت او ناامید نیستند
📚کلینی ج۵ص۳۲۵
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شیعیان ائمه در بهشت
زید ابن اسامه نقل میکند که وقتی به زیارت امام صادق علیه السلام مشرف شدم، حضرت فرمودند:
- ای زید! چند سال از عمرت گذشته؟
گفتم: فلان مقدار.
فرمودند:
- عبادتهای خود را اعاده کن!
این فرمایش حضرت مرا سخت متأثر نمود، به گریه افتادم.
حضرت فرمودند:
- چرا گریه میکنی؟
عرض کردم:
- زیرا با فرمایش خود از مرگ من خبر دادید!
حضرت فرمودند:
- ای زید! تو را بشارت باد که از شیعیان مایی و جایت در بهشت خواهد بود. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۴۷، ص ۷۷
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شمش طلا و معجزه امام صادق علیه السلام.
گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام خدمت حضرت نشسته بودند که ایشان فرمودند:
- خزانههای زمین و کلیدهایش در نزد ماست، اگر با یکی از دو پای خود به زمین اشاره کنم، هر آینه زمین آنچه را از طلا و گنجها در خود پنهان داشته، بیرون خواهد ریخت!
بعد، با پایشان خطی بر زمین کشیدند. زمین شکافته شد، حضرت دست برده قطعه طلایی را که یک وجب طول داشت، بیرون آوردند!
سپس فرمودند:
- خوب در شکاف زمین بنگرید!
اصحاب چون نگریستند، قطعاتی از طلا را دیدند که روی هم انباشته شده و مانند خورشید میدرخشیدند.
یکی از اصحاب ایشان عرض کرد:
- یا بن رسول الله! خداوند تبارک و تعالی این گونه به شما از مال
دنیا عطا کرده، و حال آنکه شیعیان و دوستان شما این چنین تهیدست و نیازمند؟
حضرت در جواب فرمودند:برای ما و شیعیان ما خداوند دنیا و آخرت را جمع نموده است. ولایت ما خاندان اهلبیت بزرگترین سرمایه است، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهیم شد و دشمنانمان راهی دوزخ خواهند گشت! [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۱۰۴، ص ۳۷
•✾📚 @Dastan 📚✾•
انسانهایی که در باطن، میمون و خوک اند!
ابوبصیر یکی از شیعیان پاک و مخلص امام صادق علیه السلام میگوید:
من با آن حضرت در مراسم حج شرکت نمودم.
هنگامی که به همراه امام علیه السلام کعبه را طواف میکردیم، عرض کردم:
- فدایت شوم، آیا خداوند این جمعیت بسیار را که در حج شرکت نموده اند میآمرزد؟
امام صادق علیه السلام فرمود:
- ای ابا بصیر! بسیاری از این جمعیت که میبینی، میمون و خوک هستند!
عرض کردم:
- آنها را به من نشان بده!
آن حضرت دستی بر چشمان من کشید و کلماتی به زبان جاری نمود. ناگهان! بسیاری از آن جمعیت را میمون و خوک دیدم، وحشت کردم! سپس بار دیگر دستش را بر چشمان من کشید، آن گاه دوباره آنان را همان گونه که در ظاهر بودند دیدم. سپس
فرمود:
- ای ابا بصیر! نگران مباش! شما در بهشت، شادمان هستید و طبقات دوزخ جای شما نیست.
سوگند به خدا! سه نفر، بلکه دو نفر، بلکه یک نفر از شما شیعیان حقیقی در آتش دوزخ نخواهد بود. [۱]
----------
[۱]: بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۷۹
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آیه ای که مسیحی را مسلمان کرد
زکریا پسر ابراهیم میگوید:
من مسیحی بودم و مسلمان شدم. سپس جهت مراسم حج به سوی مکه حرکت کردم. در آنجا محضر امام صادق علیه السلام رسیدم، عرض کردم:
- من مسیحی بودم و مسلمان شده ام.
فرمود:
- از اسلام چه دیدی که به خاطر آن مسلمان شدی؟
- این آیه موجب هدایت من گردید که خداوند به پیامبر میفرماید: (ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشأ) [۱]
از مضمون این آیه دریافتم، اسلام دین کاملی است و از کسی که هیچ نوع مکتب و مدرسه ای ندیده، چنین سخنانی ممکن نیست و بنابراین باید به محمد صلی الله علیه و آله وسلم، وحی شده است.
حضرت فرمود:
- به راستی خدا تو را هدایت کرده.
بعد، سه مرتبه گفتند:
- (اللهم اهده) خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما!
سپس فرمودند:
- پسر خان! هر چه میخواهی سؤال کن!
گفتم:
- پدر مادر و خانوادهام همه نصرانی هستند و مادرم کور است، آیا من که مسلمان شدهام و با آنان زندگی میکنم، میتوانم در ظرف هایشان غذا بخورم؟
فرمودند:
- آنان گوشت خوک میخورند؟
گفتم:
- نه حتی دست به آن نمی زنند.
فرمودند:
- با آنان باش! مانعی ندارد.
آن گاه تأکید نمودند نسبت به مادرت - به خصوص - خیلی مهربانی کن و اگر مرد او را به دیگری واگذار مکن (خودت او را کفن و دفن کن) و به هیچ کس مگو که پیش من آمده ای، تا به خواست خدا در منی نزد من بیایی.
در منی خدمتشان رسیدم، مردم مانند بچههای مکتب، دور او را گرفته بودند و سؤال میکردند!
وقتی به کوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانی کردم، به او غذا میدادم و لباس و سرش را میشستم.
روزی مادرم گفت:
پسر جان! تو در موقعی که به دین ما بودی این طور با من مهربانی نمی کردی، اکنون چه سبب شده که این گونه با من رفتار
می کنی؟
گفتم:
- من مسلمان شدهام و مردی از فرزندان یکی از پیامبران خدا مرا به خوشرفتاری با مادر دستور داده است.
گفت:
- نه! او پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.
- مادرم گفت:
خود او باید پیامبر باشد، زیرا چنین سفارشهایی (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبیاست.
- نه مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است.
- دین تو بهترین ادیان است، آن را بر من عرضه کن!
----------
[۱]: شوری، ۵۲.
من هم شهادتین را به او آموختم و او نیز مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند.
بعد از مدتی مادرم مریض شد، رو به من گفت:
- نور دیده! آنچه به من آموختی تکرار کن!
من شهادتین را برایش گفتم. شهادتین را گفت و در دم از دنیا رفت. صبحگاه، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش گذاشتم. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۴، ص ۳۷۴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
تجارت با هفتاد دینار حلال
روزی جوانی به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد:
- سرمایه ندارم.
امام علیه السلام فرمود: درستکار باش! خداوند روزی را میرساند.
جوان بیرون آمد. در راه، کیسه ای پیدا کرد. هفتصد دینار در آن بود. با خود گفت: باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم، لذا من به همه اعلام میکنم که اگر همیانی گم کرده اند نزد من آیند.
با صدای بلند گفت:
هر کس کیسه ای گم کرده، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد.
فردی آمد و نشانههای کیسه را گفت، کیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد.
جوان برگشت به حضور حضرت، قضیه را گفت.
حضرت فرمود:
- این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت کرد و بسیار غنی شد. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۴۷، ص ۱۱۷
•✾📚 @Dastan 📚✾•
زن بی گناه!
بشار مکاری میگوید:
در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم. حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود:
- بشار! بنشین با ما خرما بخور!
عرض کردم!
- فدایت شوم! در راه که میآمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم!
فرمود:
- در راه چه مشاهده کردی؟
- من از راه میآمدم که دیدم که یکی از مأمورین، زنی را میزند و او را به سوی زندان میبرد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید!
- مگر آن زن چه کرده بود؟
- مردم میگفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین
خورد، در آن حال، گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمة. [۱]
امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه ی شریفش تر شد.
فرمود:
- بشار! برخیز برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم. کسی را نیز فرستاد، تا از دربار سلطان خبری از آن زن بیاورد.
وارد مسجد سهله شدیم و دو رکعت نماز خواندیم. حضرت برای خلاصی آن زن دعا کرد و به سجده رفت، سر از سجده برداشت، فرمود:
- حرکت کن برویم! او را آزاد کردند!
از مسجد خارج شدیم، مرد فرستاده شده از دربار سلطان برگشت و در بین راه به حضرت عرض کرد:
رفتم به دربار دیدم زن را از حبس خارج نموده آوردند پیش حاکم وی از زن پرسید:
- چه کردی که تو را مامور دستگیر کرد؟ زن ماجرا را تعریف کرد.
حاکم دویست درهم به آن زن داد، ولی او قبول نکرد، حاکم گفت:
ما را حلال کن، این دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت، ولی آزاد شد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
- بشار! این هفت دینار را به او بدهید زیرا سخت به این پول نیاز دارد. سلام مرا نیز به وی برسانید.
وقتی که هفت دینار را به زن دادم و سلام امام علیه السلام را به او رساندم، آن زن از خوشحالی افتاد و غش کرد. به هوش که آمد گفت:
- آیا امام به من سلام رساند؟
- بلی!
و سه مرتبه این سؤال و جواب تکرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق علیه السلام برسانم و بگویم که او کنیزایشان است و محتاج دعای حضرت.
پس از برگشت، ماجرا را به عرض امام صادق علیه السلام رساندم، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالی که میگریستند برایش دعا کردند. [۱]
----------
[۱]: خدا ستمکاران تو را لعنت کند ای فاطمه!
[۱]: بحار، ج ۱۰۰، ص ۴۴۱
•✾📚 @Dastan 📚✾•
خرید نان به نرخ روز
امام صادق علیه السلام به معتب مسؤول خرج خانه ی خود فرمود:
- معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه گندم داریم؟
- بلی یا بن رسول الله! به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم.
- آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش!
- یابن رسول الله! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.
- سخن همین است که گفتم، همه گندمها را در اختیار مردم بگذار و بفروش!
- معتب بنا به دستور امام گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد
امام به او تاکید فرمود:
- بعد از این، نان خانه ی مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه ی
من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف میکنند، تفاوت داشته باشد. نان خانه ی من باید بعد از این، نیمی از گندم و نیمی از جو.
من - بحمدالله - توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمی کنم تا در پیشگاه الهی اقتصاد و محاسبه در زندگی را رعایت کرده باشم. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۴۷، ۵۹
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ارشاد با بذل مال!
مدتی بود که شخصی دایم نزد امام کاظم علیه السلام میآمد و فحش و ناسزا میگفت. بعضی از نزدیکان حضرت که قضیه را چنین دیدند، به ایشان عرض کردند:
- اجازه بدهید ما این فاسق را بکشیم!
حضرت اجازه ندادند و از مکان و مزرعه ی او پرسیدند و سپس سوار بر مرکبی به مزرعه وی رفتند. آن مرد صدا زد:
- از میان زراعت من نیایید! حاصل مرا پایمال میکنید!
حضرت آمدند نزدیک ایشان پیاده شدند. با لبخندی در کنارش نشستند و سپس فرمودند:
- چقدر برای زراعت خرج کرده ای؟
گفت:
- صد دینار.
فرمود:
- چقدر امید دخل داری؟
گفت:
- دویست دینار.
فرمود:
- این سیصد دینار را بگیر و مزرعه هم مال خودت باشد. خداوند آنچه را که امید داری به تو مرحمت مرد پول را گرفت و پیشانی حضرت را بوسید. حضرت تبسم کرده، برگشت.
فردا که امام علیه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود. وقتی که حضرت را دید گفت:
- الله اعلم حیث یجعل رسالته [۱]
اصحاب حضرت از وی پرسیدند دیروز چه میگفت، امروز چه میگوید؟
حضرت به اصحاب فرمودند:
- شما گفتید اجازه بده ما این مرد را بکشیم و لکن من با مبلغی پول او را اصلاح کردم! [۲]
----------
[۱]: خداوند داناتر است به اینکه رسالتش را در کدام خانواده قرار دهد.
[۲]: بحار، ج ۲۸، ص ۱۰۳
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نامه امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به استاندار یحی بن خالد!
شخصی از اهالی ری نقل میکند:
یحیی بن خالد کسی را استاندار (والی) ما کرد. مقداری مالیات بدهکار بودم. از من میخواستند و من از پرداخت آن معذور بودم، زیرا اگر از من میگرفتند فقیر و بینوا میشدم.
به من گفتند والی از پیروان مذهب شیعه است، در عین حال ترسیدم که پیش او بروم، زیرا نگران بودم که این خبر درست نباشد و مرا بگیرند و به پرداخت بدهی مجبور ساخته و آسایشم را به هم بزنند.
تصمیم گرفتم برای حل این قضیه به خدا پناه برم، لذا به زیارت خانه خدا رفتم و خدمت مولایم امام موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم و از حال خود شکایت کردم.
آن حضرت پس از شنیدن عرایض من نامه ای این چنین به والی نوشت:
(بسم الله الرحمن الرحیم اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لا یسکنه الا من اسدی الی اخیه معروفا او نفس عنه کربة، او ادخل علی قلبه سرورا، و هذا اخوک والسلام. )
(بدان که خداوند را در زیر عرش سایه ای است که کسی در زیر آن ساکن نمی شود مگر آنکه فایده ای به برادرش رساند و یا مشکل او را بر طرف سازد و یا دل او را شاد کند و این برادر توست. والسلام. )
پس از انجام حج به شهر خود بازگشتم و شبانه به نزد آن مرد رفتم و از او اجازه ی ملاقات خواستم و گفتم:
من پیک موسی بن جعفر علیه السلام هستم.
استاندار خود پابرهنه آمد و در را گشود و مرا بوسید و در آغوش گرفت ومیان دو چشمم را بوسه زد.
هر بار که از من درباره ی دیدن امام علیه السلام میپرسید، همین کار را تکرار میکرد و چون او را از سلامتی حال آن حضرت مطلع میساختم، شاد میگشت و خدا را شکر میکرد.
سپس مرا در خانه اش قسمت بالای اتاق نشانید و خود رو به رویم نشست. نامه ای را که امام خطاب به او نوشته و به من داده بود به وی تسلیم کردم. او ایستاد و نامه را بوسید و خواند.
سپس پول و لباس خواست پولها را دینار دینار و درهم درهم و جامهها را یک به یک با من تقسیم کرد، و حتی قیمت اموالی را که تقسیم آنها ممکن نبود به من میپرداخت.
وی هر چه به من میداد میپرسید:
برادر! آیا تو را شاد کردم؟
و من پاسخ میدادم:
آری! به خدا تو بر شادی من افزودی!
سپس دفتر مالیات را طلبید و هر چه به نام من نوشته بودند حذف کرد و نوشته به من داد مبنی بر این که من از بدهی مالیات معافم و من خداحافظی کردم و بازگشتم.
با خود گفتم: من که از جبران خدمت این مرد ناتوانم، جز آن که در سال آینده، هنگامی که به حج مشرف شدم برایش دعا کنم و وقتی محضر امام موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم از آنچه او برای من انجام داد آگاهش سازم.
همین کار را هم کردم و از آنچه میان من و آن مرد گذشته بود، سخن گفتم. سیمای آن حضرت از شادی برافروخته گشت.
عرض کردم:
- سرورم! آیا این خبر موجب خوشحالی شما شد؟
حضرت فرمود:
- آری! به خدا این خبر مرا و امیر المؤمنین علیه السلام و جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و خدای متعال را مسرور کرد. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۴۸، ص ۱۷۴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍امام علی علیه السلام:
زياد خوردن و زياد خوابيدن، جان را تباه مىكند و زيان به بار مىآورد
📚 عيون الحكم والمواعظ صفحه ۳۸۹
•✾📚 @Dastan 📚✾•