eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
66.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
74 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✅داستان کوتاه 💫روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد . مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد ✨درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن انگه که خارش خوری . ✨✨این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت امد ان را دور می اندازی! 👈درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد بیاد اوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده , آن وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت‌ الله بهجت (ره) : 🔺از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همه‌ی خیرات از دست ما رفت، غافل از اینکه سرچشمه‌ی همه خیرات اوست، و از ناحیه‌ی او باید به ما برسد... می‌خواستیم با کناره‌گیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بی‌دینی نیست، وگرنه هر فرد بی‌دینی باید متمول و ثروتمند می‌بود. پس سعی کنیم خود را به حرام نیندازیم. بزرگان ما از حلال اجتناب می‌کردند، حداقل ما از حرام اجتناب کنیم!! 📚در محضر بهجت ، ج ٢ ، ص ۴٠٠ . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 داستان واقعی از حکمت خدا! 🔹چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم. (بعنوان مسافر). آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. 🔹راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم. هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم تموم که شد گفت یه قضیه‌ای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود. گفتم بفرمایید. برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می‌نویسم. 🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود. وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند. از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. گفتم چطور شده، مسافر گفت: ۸ بار درخواست دادم و راننده‌ها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند. من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن. 🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص می‌خورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود). حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم. سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن. چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه. 🔹من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمی‌دونست. خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!! 🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم. تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم. اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد. گفتم دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. تو فکر رفت و لبخند زد. من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده. رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود! 🔹حکمت خدا دو طرفه بود. هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. همیشه بدشانسی بد شانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم. اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم. 🦋من هم به حکمت خدا فکر کردم! ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
😍 🎧 کانال خاص موسیقی سنتی در ایتا 👇👇 🎧👇 https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779 https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779 🎵☝️☝️ ❌ این موزیـکا خیــلی کـم پیدا میشه ولی تو این کانال رایگان گذاشته میشه https://eitaa.com/joinchat/95092958C538957e779 ☝️☝️ 😍🎵 موسیقی هایی رو که دنبالشی تو این کانـال رایــــگان دانـــلود و گوش کـن 🎵
🔸چهل و یک سال فقط الحمدلله... هیچ وقت از بیماری و درد گله نمی‌کردند. ۴۱سال راه نرفتن و ندویدن ۵۹ بار جراحی بارها دیالیز و... به یاد نداریم از درد اعتراض کرده باشند. اگر هم از حالشون می‌پرسیدیم می‌گفتند: الحمدلله اخیرا دست‌هاشون بی‌حس شده بود؛ تنها عضوی که به کارشون می‌اومد😞 گاهی سمج می‌شدیم بیشتر می‌پرسیدیم یکبار گفتند: دستام بی‌حس شده. غصه‌م اینه که نمی‌تونم قرآن دست بگیرم و بخونم...😭 •°•°•°• پی‌نوشت: غصه شهید رو مقایسه کنیم با غم‌های دنیایی خودمون... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان امیر بلخ وکشاورز پیر 🌸🍂آورده اندکه: پسر امیر بلخ روزی به تماشا بیرون آمده بود، گذرش بر دیوار پستی افتاد، نگاه کرد، پیری دید زنّاری(4) بر میان بسته و بیلی در دست گرفته، درخت می نشاند. امیرزاده، جوان مغروری بود، 🦋گفت: ای پیر! درختی که از میوه ی آن نخواهی خورد، چرا می نشانی ؟ 🦋پیر گفت: دیگران کاشتند، ما خوردیم، ما نیز بکاریم تا دیگران بخورند، شاید ما نیز بخوریم. امیرزاده مبالغه(1) نمود حتی به طلاق سوگند خورد که تو از میوه ی این باغ نخواهی خورد. 🦋این بگفت و مرکب براند. پیر پرسید که: این چه کسی بود؟ گفتند: پسر امیر بلخ. بعد از مدتی امیرزاده به تماشا سوار شده با کوکبه ی خود می راند، به باغی رسید به غایت دل گشا و روضه ای دید بسیار خوش هوا: مثنوی: 🦋درختانش همه بالا کشیده بریشان میوه های خوش رسیده زبالای درختانِ سرافراز نواخوان گشته مرغان خوش آواز 🦋امیرزاده را آن باغ بسیار خوش آمد، عنان باز کشیده، از مرکب پیاده گشت و در باغ درآمد. پیری دید زنّاربند که در آن باغ می گشت. پیر چون امیرزاده را دید، نشناخت و امیرزاده نیز پیر را ندانست. پیر طبقی از میوه های لطیف چیده پیش آورد. 🦋امیرزاده آغاز خوردن کرد و در اثنای خوردن، قدری به دست پیر داد که در تناول با ما اتّفاق نمای. پیر میوه را به دست یکی از ملازمان که ایستاده بودند داد و 🦋گفت: مرا از این میوه نشاید خوردن. امیرزاده گفت که: چرا ازین نخوری ؟ گفت: به جهت آن که وقتی که من این درختان را می نشاندم، پسر امیر بلخ بدین جا رسید و مرا در نشاندن درخت توبیخ(2) کرد که عمری گذرانیده و به لب گور رسیده ای، چه امَل و امید دور دراز داری که در این سنّ درختی که چند سال دیگر میوه خواهد آورد، می کاری ؟ 🦋 من جواب سخن او را گفتم، او به طلاق سوگند خورد که: تو از میوه ی این باغ نخواهی خورد. من از حرمت آن که شاید زنده و کدخدا بوده، میوه ی این باغ نمی خورم تا طلاق واقع نشود و من از عهده ی دیانت بیرون آمده باشم. جوان گفت: ای پیر! آن امیرزاده منم و آن سوگند، من خورده بودم. از بهر این دیانت که ورزیدی، وزارت خود را به تو تفویض(1) کردم و در هیچ مهمّی بی مشاورت تو شروع ننمایم. پیر زمانی سر در پیش انداخت و تأملی کرد، پس از آن سر برآورد و 🦋گفت: قبول کردم اما پادشاه مسلمان وزیر گبر(2) روا نباشد، بس زنّار برید و کلمه شهادت بر زبان رانده به برکت دیانت به دولتِ اسلام رسید و مرتبه ی عالی و منصبی بزرگ یافت. بیت: گر علوّ قدر خواهی از دیانت رخ متاب با تو گفتم گفتنی، و الله اعلم بالصواب ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ بدی‌ها را به باد بسپار و خوبی‌ها را روی سنگ حک کن 🔹دو رفیق در دل کویری راه می‌رفتند. در میانه سفر بر سر موضوعی جدالی میانشان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد. 🔸رفیقی که سیلی خورده بود، بی‌هیچ حرفی بر روی ریگ‌های روان نوشت: «امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد.» 🔹آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحه‌ای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شست‌وشو کنند تا سرحال شوند. 🔸رفیقی که سیلی خورده بود، در میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرق‌شدن بود که دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد. 🔹رفیق سیلی‌خورده بر روی تخته‌سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد.» 🔸رفیقش با تعجب پرسید: چرا وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگ‌های روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تخته‌سنگ؟ 🔹او پاسخ داد: وقتی کسی ما را می‌آزارد باید آن را بر روی ریگ‌های روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند و از یادمان دور سازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام می‌دهد باید آن را بر روی تخته‌سنگی حک کنیم تا از یادمان نرود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکانی عبور می کردند، جمعیتی جمع شده بودند و مردی پر قدرت را تماشا میکردند که سنگ بزرگی را از زمین برمیداشت و همه از عمل آن ورزشکار قوی در شگفت بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند این‌ اجتماع برای چیست؟ مردم کار وزنه برداری آن قهرمان را به عرض ایشان رساندند. آقا فرمودند آیا به شما نگویم قوی تر از این مرد کیست؟ بعد فرمود: رَجُلٌ سَبَّهُ رَجُلٌ فَحَلِمَ عَنْهُ فَغَلَبَ نَفْسَهُ و َغَلَبَ شَيْطَانَهُ وَ شَيْطَانَ صَاحِبِهِ. قوی تر از او کسی است که به او دشنام دهند و بردباری کند و بر نفس سرکش و انتقام جوی خود غلبه کند و بر شیطان دشنام گو پیروز شود. 🔸امام صادق علیه السلام فرمودند: لاَ تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ لاَ تُمَارِيَنَّ حَلِيما وَلاَ سَفِيها فَإِنَّ اَلْحَلِيمَ يَغْلِبُكَ وَاَلسَّفِيهَ يُرْدِيكَ ، جدال نكن كه آبرويت مى رود، همچنين با مردم بردبار و نادان مجادله نكنيد زيرا شخص بردبار بر تو پيروز مى شود و نادان تو را خوار میسازد. 📚مشکاة الأنوار ترجمه محمدی و هوشمند؛ جلد۱ ، ص ۶۸۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋سلطان سنجر و درویش خرقه پوش 🔆آورده اند که سلطان سنجر ماضی - انار الله برهانه(3) - در دهی می گذشت، خرقه پوشی بر سر راه او ایستاده بود، سلام کرد سلطان چیزی می خواند سر جنبانید و با زبان جواب وی نگفت، درویش گفت: ای شاه! سلام کردن سنت(4) است و جواب سلام باز دادن فرض.(1) من سنت به جای آوردم تو چرا ترک فریضه کردی ؟ سلطان از روی انصاف و صیانت(2) اسلام عنان باز گشید و به اعتذار درآمده فرمود: 🌟که ای درویش! به شکرگزاری مشغول بودم از جواب تو غافل گشتم، درویش گفت: کرا شکر می گفتی ؟ گفت خدایی را که منعم مطلق است و همه نعمت ها داده اوست و همه عطاها فرستاده او. فرد: از ماه تا به ماهی و از عرش تا به فرش هر ذره ازو شده مستغرق نعم 🌼درویش پرسید که به چه نوع شکر می گفتی ؟ سلطان جواب داد که: به کلمه الحمد لله ربِّ العالمین(3) که شکر جمیع نعمت ها درین کلمه مندرج است. درویش گفت: ای سلطان! تو طریقه سپاس داری نمی دانی و وظیفه شکرگزاری به جای نمی آری، شکر تو باید که به قدر فیضان نعمت الهی(4) و ترادف موهبت نامتناهی(5) باشد، که روزگار دولت ترا حاصل و ایام شوکت ترا شامل است، و شکر نه همین باشد که یک نفس عندلیب نغمه سرای زبان را بر گلبن الحمدلله مترنّم داری و بس، شکر سلاطین که در حضرت مالک الملک موقع قبول یابد و به درجه «اَلشّاکِرُ یستَحِقَ المَزِید»(6) مترقّی شود آن است که بر هر چه داری شکری که مناسب آن باشد به جای آری، سلطان سنجر التماس نمود که: مرا بر آن مطلع گردان، درویش گفت: شکر سلطنت عدل است بر عموم عالمیان و احسان با جمیع آدمیان. 💫و شکر فسحت مملکت و وسعت عرصه ولایت طمع ناکردن در املاک رعیت. و شکر فرمانروایی حق خدمت فرمان بران شناختن. و شکر بلندی بخت و بسیاری اقبال بر افتادگان خاک مذلت و ادبار رحم کردن. و شکر معموری(1) خزانه صدقات و خیرات را جهت اهل استحقاق مقرر داشتن. و شکر قدرت و قوت بر عاجزان و ضعیفان بخشودن. و شکر صحّت بیماران ستم رسیده را از قانون عدل شفای کلی ارزانی فرمودن. و شکر بسیاری لشکر و سپاه آسیب ایشان را از مسلمانان دور ساختن. و شکر عمارت های عالی و باغ های بهشت آئین مساکن و منازل رعیت را از نزول خدم و حشم معاف داشتن. و خلاصه شکرگزاری آن است که در حال خشم و رضا جانب حق فرو نگذاری، و آسایش خلق را بر آسایش خود مقدم داری. نیاساید اندر دیار تو کس چو آسایش خویش خواهی و بس ✨سلطان ذوق سخنان درویش را دریافته، خواست که از مرکب فرود آید و وی را زیارت کند، چون در نگریست هیچ جا درویش را ندید، و کس از وی نشان نداد بفرمود تا این کلمات را با آب زر نوشتند، و دستورالعمل روزگار خود ساخت. شعر: پند حکیم صیقل آینه دل است مقصود هر دو عالم از آن پند حاصل است ✾📚 @Dastan 📚✾
  🔆 امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ✨مرگ كسى فرا رسيد به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند، حضرت با عدّه اى بالاى سرش رفتند، در حال بيهوشى بود، فرمودند: اى ملك الموت! دست نگاهدار از او سؤالى داشته باشم. 🌼فرمود: چه مى بينى؟ عرضه داشت: سپيدى و سياهى زياد، فرمود: كدام به تو نزديكترند؟ عرض كرد: سياهى، فرمود: بگو: 🍃اللَّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الْكَثيرَ مِنْ مَعاصِيكَ، وَاقْبَلْ مِنِّى الْيَسيرَ مِنْ طاعَتِكَ. 🍂الهى، بسيارى معاصى مرا بيامرز، و طاعت و عبادت اندك مرا بپذير.   🌸پس از گفتن اين دو جمله بيهوش شد، حضرت فرمود: ملك الموت آسان بگير تا از او سؤالى كنم، از بيهوشى درآمد، فرمود: چه مى بينى؟ گفت: سياهى و سپيدى زياد، فرمود: كدام به تو نزديكترند؟ عرضه داشت: سپيدى، حضرت فرمود: غَفَرَاللَّهُ لِصاحِبِكُمْ. 🌺خداوند دوست شما را مورد بخشش و مغفرت و لطف و رحمت و كرم و عنايت قرار داد.   ✾📚 @Dastan 📚✾