eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴فضل بن ربيع مى گويد: شريك بن عبد اللّه بن سنان نخعى، كه از بالاترين حسب برخوردار بوده است، چون اين شخص عالم، از بزرگان قبيله اى بوده است كه شاخص ترين چهره آن قبيله وجود مبارك مالك اشتر نخعى است، كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مادرى را سراغ ندارم كه نمونه او را بزايد، يعنى انسان بى نظيرى بود. 🌴فضل مى گويد: شريك بن عبد اللّه را روزى به دربار مهدى عباسى آوردند، كه قبل از هارون بوده است. مهدى عباسى به او گفت: شريك! نمى گذارم از دربار بروى، مگر يكى از اين سه كار را قبول كنى؛ يا رئيس قوه قضائيه مملكت بشوى، كه آن زمان «قاضى القضات» بود. يا شغل معلمى بچه هاى مرا قبول كن. ما در اينجا يك اتاق به تو مى دهيم، هر روز بيا و به بچه هاى ما درس بده. و يا امروز ناهار را ميهمان ما باش و از غذاى ما ميل كن. 🌴شريك بن عبد اللّه در فكر فرورفت. اگر هر سه قسمت را قبول نمى كرد، آخرش اين بود كه مهدى عباسى مى گفت: جلاد! گردن او را بزن! و از شهداى اصيل عالم مى شد. اما شريك در جواب گفت: منصب قاضى القضاتى، قرار دادن خودم در لب جهنم است، پس اين را نمى خواهم. معلمى بچه هايت را هم نمى خواهم، چون فكر كرد اين بچه ها در نزد او درس بخوانند، فردا بعد از مرگ پدرشان رئيس مملكت مى شوند و مثل او به تمام اهل مملكت ظلم مى كنند، لذا گفت: نه، من ظالم پرورى هم نمى كنم. اما يك ناهار ميهمان بودن و خوردن عيبى ندارد. قبول كرد. 🌴مهدى عباسى به رئيس آشپزخانه دستور داد، فقط از مغز استخوان (نخاع) و شكر، چند نوع غذا درست كنيد و بياوريد. رئيس آشپزخانه كه شاهد جريان بود، رفت و بعد از دو ساعت آمد، گفت: غذا آماده است و سفره را چيده ايم، بفرماييد و به مهدى عباسى آرام گفت: شريك بن عبد اللّه، اگر امروز اين غذا را بخورد، هيچگاه رستگار نخواهد شد. يعنى به قدرى معلوم بود كه آشپز هم فهميد. 🌴شريك بن عبد اللّه سنان غذاى حرام را خورد، بعد، هم منصب قاضى القضاتى را قبول كرد و هم معلمى بچه ها را پذيرفت، چون لقمه حرام تمام نور خدا را از باطن مى برد و انسان را زمين گير مى كند. 🌴براى دريافت حقوقِ يك ماه، به او نامه دادند كه به سراغ فلان صرّاف برو. وقتى رفت، صراف به او گفت: يك مقدارى را الآن و يك مقدار آن را چند روز ديگر مى دهم، يك مقدارى هم جنس مى دهم. اصرار كرد كه بايد نقد بدهى. صرّاف عصبانى شد، گفت: مگر كتان و پارچه قيمتى فروخته اى كه پول آن را نقد مى خواهى؟ گفت: نه، از پارچه قيمتى بالاتر دينم را فروخته ام. 👈👈 اين حكايت به ما هشدار مى دهد كه خوردن حرام، مساوى با دين فروشى است. حرام نخوريد، حرام نپوشيد، در خانه حرام زندگى نكنيد، شغل حرام قبول نكنيد، كار حرام نكنيد. رشوه نگيريد. به دنبال مال غصبى نرويد. را نكنيد؛ زيرا باعث مى شود كه به دين فروشى دچار شويد. 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی نوشته استاد حسین انصاریان ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پادشاه معتاد به گِل خواری ✨🍃آورده اند که: یکی از ملوک به خوردن گِل معتاد شده بود چندان که حکماء و اطبا منع می کردند و مضرّت آن را باز می نمودند، از آن کار باز نمی ماند. روزی یکی از اهل الله به دیدن وی آمد و او را به غایت زار و نزار یافت. 🤕رخساره ی ارغوانی او را زعفرانی دید و تَنِ با تاب و توان او را در عقده ی ناتوانی گرفتار یافت، صورت حال استفسار نموده، سلطان حقیقت واقعه را باز گفت که: 😞مرا از جهت خوردن گِل، پای حیرت در گِل است و دست حسرت بر دل. درویش فرمود که: چون می دانی که از این ممرّ مضرّت به تو می رسد، چرا ترک نمی کنی ؟ 😔گفت: چندان که جهد می نمایم، با خود بر نمی آیم. درویش گفت: این عزیمة من عزمات الملوک ؟ 🌱کجاست آن عزم که پادشاهان را می باشد که به هیچ نوع ایشان را از آن باز نمی توان داشت ؟ 💪سلطان از این سخن متأثّر شد و عزم کرد بر آن که دیگر گِل نخورد و به برکت عزیمت، از آن مهلکه خلاصی یافت. بیت: 🌱عنان عزم به هر جانبی که برتابی مکن به دست تردّد عنان خود را سست که کس به منزل مقصود ره نمی یابد مگر به سعی تمام و دگر به عزم درست هر آن که پای طلب در طریق عزم نهد به تختگاه بزرگی رسد به گام نخست ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂در زمان حضرت موسی خشکسالی پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. ✨موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود. 🍃🍂خداوند فرمود: موعد آن نرسيده موسی هم برای آهوان جواب رد آورد. ✨تا اينكه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنه اميدی نيست. 🍃🍂آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می كنم و توكل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. ✨تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد 🍃🍂موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين او بود. ✨✨هیچوقت نا امید نشو. لحظه ی آخر شاید عوض شود. همیشه به خدا باشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 داستان کوتاه ✨دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد… 🍂بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. 🍃مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. 🌟اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد. 🌷زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ 💫دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد! ✨✨در طوفانها لبخند را فراموش نکنید! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆مواعظ لقمان به فرزندش امام باقر (علیه السلام)- در مواعظ لقمان (علیه السلام) به فرزندش آمده است: فرزندم! ✨✨ اگر نسبت به مرگ شک داری پس خواب را از خود بردار و هرگز نخواهی توانست که چنین کنی! ✨✨و اگر در رستاخیز شک داری از خود، بیداری بعد از خواب را بردار و هرگز نخواهی توانست که چنین کنی! ✨✨ پس تو اگر در این امر تفکّر کنی، در می‌یابی که جان تو در دست غیر توست و 👈همانا خواب به‌منزله‌ی مرگ است و بیداری بعد از خواب به‌منزله‌ی رستاخیز پس از مرگ است. 📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۵۲۲ 📚 بحار الأنوار، ج۷، ص ۴۲ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹داستان آموزنده🌹 🌟در يكى از روزها، عدّه‌اى از دوستان امام رضا عليه‌السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت‌هاى ارزنده بود، در جمع آنان حضور داشت . هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند. 🌟امام به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچگونه عكس‌العملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود. آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگویى آغاز كردند. 🌟و در اين بين امام رضا عليه‌السلام سر مبارک خود را پایين انداخته و هيچ سخنى نمى‌فرمودند؛ تا آنها بلند شدند و از نزد حضرت خداحافظی کردند و‌ رفتند. 🌟بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد. يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : 🌟ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم! در حالى كه نمیدانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبتهایی را به من مى‌دهند. امام رضا عليه السلام با ملاطفت، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: 🌟اى يونس! غمگين مباش، مردم هر چه مى‌خواهند بگويند، اينگونه مسائل و صحبتها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وجود ندارد. 🌟اى يونس! سعى كن، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگویى و معارف الهى را براى آنها بيان نمایی. و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمی‌فهمند و درك نمى‌كنند، خوددارى كنی. 🌟اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهایی را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهایی در دست دارى، چنين گفتارى چه تاثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟ ( آیا آن سنگ و دُر تغییر ماهیت می‌دهند؟) و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟! 🌟يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد. امام رضا عليه السلام مجدّداً او را مخاطب قرار داد و فرمود: 🌟اى يونس، بنابراين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درک كرده باشى و امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى‌خواهند، بگويند. . 📚(بحارالا نوار: ج2ص65ح5، به نقل از كتاب رجال كشّى شیخ طوسی). ✾📚 @Dastan 📚✾
😓💫سختیها و شداید و مشکلات، روح را ورزش می‌دهد، نیرومند می‌سازد، فلز وجود انسان را خالص و محکم می‌کند. 🎋رشد و نمو و بارور شدن وجود آدمی جز در صحنه گرفتاریها و مقابله با شداید و مواجهه با مشکلات حاصل نمی‌شود، زیرا تا تعین در هم نریزد و خرد نشود تکامل حاصل نمی‌شود. 🎍✨به قول مولوی گندم زیر خاک می‌رود، در زندان خاک گرفتار می‌شود، در همان زندان است که شکافته می‌شود و تعین خود را از دست می‌دهد و قدم به مرحله کاملتر می‌گذارد، 🌾اول ریشه‌های نازکی بیرون می‌دهد، طولی نمیکشد که به‌صورت بوته گندم، به صورت ساقه و خوشه و دانه‌های زیادتری ظاهر می‌شود. ☝️آن زیر خاک قرار گرفتن مقدمه تکامل اوست. باز همین گندم در زیر سنگ آسیا نرم و آرد می‌شود و بعد نان می‌گردد و نان بار دیگر در زیر دندان آسیا می‌شود و جذب بدن می‌گردد 💫👤تا بالاخره به عالی‌ترین مراحل کمال ممکن خود می‌رسد و به صورت عقل و فهم تجلی می‌کند. 📚 ، بیست گفتار، ص138، 139 ✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷قمیشی که در آغاز عملیات کربلای ۴ به اسارت ارتش صدام درآمد و ۴ سال از عمر خود را در این وضعیت سپری کرد درباره یکی دیگر از پیرترین رزمندگان که در زمان اسارت با او آشنا شده تعریف می‌کند: «مهندس اسدالله خالدی شخصیت متفاوت‌تری میان پیرمردهای اردوگاه داشت. ۵۵ ساله بود. مردی جا افتاده و آرام. او ۱۳ سال در آلمان زندگی کرده بود، به همین خاطر به زبان آلمانی مسلط بود. نمی‌دانم چطور شده بود که به جبهه آمده بود، چون شخصیتش این‌طوری نبود که کلاشنیکف دست بگیرد. 🌷او در رهبری اردوگاه همیشه مورد سئوال اسرا بود و خود به خود محور خیلی از حرکت و دادخواهی‌های بچه‌ها ایشان بود. اوایل تصور می‌کردیم عراقی‌ها به احترام سنش کاری به کارش ندارند. اما به مرور متوجه شدیم که آن‌جا اصلاً از این خبرها نیست. آن‌ها دل نارحمی‌شان این‌قدری است که اگر بفهمند ایشان مورد رجوع بچه‌هاست ایشان را هم از کتک معاف نکنند. در آن ۴ سالی که من اسیر بودم، مهندس خالدی نقشش را حفظ کرد. 🌷جز این‌که او تفسیر قرآن هم می‌دانست و در جمع‌های کوچک سعی می‌کرد کلاس قرآن برای ما بگذارد، همیشه نقش تعدیل‌کننده برای حرکت‌های شتاب زده بچه‌ها را داشت یا همیشه نقش تهییج‌کننده در مواقعی که نیاز بود تهییجی صورت بگیرد. یادم می‌آید یک‌بار وقتی یک افسر ارشد عراقی برای بازدید اردوگاه اسرا از بغداد آمد و مهندس خالدی متوجه شد که او آلمانی می‌داند با او به زبان آلمانی شروع به صحبت کرد طوری که نگهبان‌ها گیج و مبهوت مانده بودند که این‌ها چه دارند به هم می‌گویند. 🌷چون همیشه بیان مشکلات اردوگاه خیلی برایمان سخت بود و وقتی عراقی‌ها می‌شنیدند ما با بازدیدکننده‌ها درباره مشکلات صحبت کردیم وقتی آن بازدیدکننده می‌رفت، نگهبان‌ها می‌آمدند و حسابمان را می‌رسیدند. آن روز او شروع کرد آلمانی با آن‌ها صحبت کردن و بیان مشکلاتی از این قبیل که صلیب سرخ اصلاً این‌جا نیامده است و.... خلاصه این‌که آقای مهندس در آن شرایطی که تقریباً دسترسی به صلیب سرخ نبود و عراقی‌ها هر بلایی می‌خواستند سر بچه‌ها می‌آوردند با بلد بودن زبان آلمانی خیلی به ما کمک کرد.» : آزاده سرافراز رحیم قمیشی منبع: سایت ایران آنلاین ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 💫واعظی بر روی منبر از خدا می‌گفت؛ ولی کسی پای منبر او نمی‌رفت. روز بعد واعظ دیگری می‌رفت و منبر او شلوغ بود در حالی که هر دو واعظ دوست و اهل علم بودند. روزی واعظِ کم‌طالب به واعظِ پُرطالب گفت: راز این جمعیت شلوغ در پای منبر تو چیست؟ 🌟واعظ پُرطالب دست او را گرفت و به بازار بزازها رفتند. یک مغازه پارچه‌فروشی‌ شلوغ و پارچه‌فروشیِ دیگر کنار او خلوت بود. دلیلش را پرسیدند: دیدند که مغازۀ پارچه‌فروشِ شلوغ برای خودش است ولی پارچه‌فروشِ خلوت، فروشنده است. 🔆واعظ پُرطالب گفت: من همچون آن پارچه‌فروش که برای خود می‌فروشد، سخنم را خودم خریدارم، پس خدا نیز از من می‌خرد و مشتریان را به پای منبر من روانه می‌کند، ولی تو مانند آن فروشنده‌ای هستی که برای دیگری می‌فروشد، هر چند جنس او با جنس مغازۀ همسایه‌اش فرقی ندارد. سخنان تو مانند سخنان من است، ولی تو برای کسب لذت از دیگران سخن می‌گویی نه برای کسب لذت خودت! سخنی را که می‌گویی نخست باید خودت خریدارش باشی. 👈در هر دو مغازه جنس یکی بود و قیمت هم یکی، ولی فروشنده‌ها متفاوت بودند و اختلاف‌نظر مشتری از نوع جنس پارچه نبود، از نوع جنس فروشنده بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 روایتی بسیار عالی که عمق بندگی را میرساند. استاد ✾📚 @Dastan 📚✾
👈میدونی آدما کی تصمیم میگیرن دیگه گناه نکنن؟؟🤔 👈زمانی که بفهمن تهش هیچی نیست… ✖️هیچکس از مسیر کج به لذت نرسیده… تهش همه میفهمن که مسیر کج تهش پوچیه… ✨بخاطر همین خسته میشن و برمیگردن… حالا بعضی ها زودتر…بعضی ها دیرتر… 🌷لذت واقعی فقط تو یه چیزه… اونم در مسیر تلاش برای رسیدن به خداست… دقت کردی؟ 👌هر چقدر خودتو درست میکنی آروم تر میشی… 👌👌اینا شانسی نیست… 👌👌دل آروم یعنی خدا… ✨به شدت معتقدم که آدما به میزانی که به خدا نزدیک میشن … آروم میشن. 🌟✨✨👈این آرامش فقط با خودسازی به دست میاد.☺️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔰 جوانی به مادر خویش مراجعه کرد و گفت: مادر برخی اوقات حال عبادتم ضعیف می‌شود و حس می‌کنم رشته تاریکی بر نورانیت باطنم چیره می‌شود. 👈 نیستم، با بدان ندارم، از عوامل کسالت در عبادت پرهیز می‌کنم، 🤔به این نتیجه رسیدم که از شما سؤال کنم شاید عامل این کسالت و تاریکی از شما منتقل شده است. حقیقت را به من بگو تا من به درمان این درد بپردازم. 🌼 مادر گفت: پسرم زمانی که تو را حامله بودم پدرت در سفر بود. زمان فراوانیِ زردآلو رسیده بود. من از خانه بیرون نمی‌رفتم. امکان خریدن زردآلو برای من نبود. برای پهن کردن رخت به بام رفتم، چشمم به زردآلوی زیادی افتاد که همسایه برای خشک کردن پهن کرده بود. به اندازه چشیدن، ذره‌ای از آنها خوردم و بعد پشیمان شدم ولی برای رضایت گرفتن از همسایه خجالت کشیدم. 💫 جوان گفت: مادر علت مسئله پیدا شد. اجازه می‌خواهم این مسئله را با همسایه در میان بگذارم تا از این پس بدون بتوانم کنم. 📚منبع: سرچشمه تربیت، ص95 ✾📚 @Dastan 📚✾
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. 🌹 ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
✍استاد فاطمی نیا : 💠گاهی تحمل همسر بد اخلاق ،خودش نوعی سلوك است 👈 يكی از اولياء خدا كه بسيار مرد بزرگى بود و گفته اند امام زمان (ع) در تشييع جنازه ی او حاضر بودند، همسر بسيار بد اخلاقی داشت كه سی و پنج سال او را شكنجه ميداد، ولی او تحمل ميكرد! بله تحمل كنيد،اصلا خيلی از اين ها با تحمل و گذشت حل ميشود ✅گاهی هم اگر تحمل شود،مثل نماز شب برای انسان سلوك الی الله است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📝 ✖️ یک‌جور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن! ✖️بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایین‌تر خونه بگیریم؟ ... فامیل‌ها چی میگن؟ ✖️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ ... همکارام چجوری قضاوتم می‌کنن؟ ✖️ برای عروسی طلا نخریم؟ ... دوستام چی فکر میکنن؟ و ..... 💥 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد ... هنوز جزو دغدغه‌های ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحله‌ی خاله‌بازی سِیر می‌کنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشده‌ایم! 🔺کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛ نگاه‌های کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمی‌آیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد ❗️ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰افضل ترین اعمال درقیامت 💠پیغمبر عظیم الشان (ص) یک روز در جمع اصحاب فرمودند : 💫من دیشب عمویم حضرت حمزه و پسر عمویم جعفرطیار را که هر دو شهید شدند را در خواب دیدم که از غذا های بهشتی میل میکنند . از انها سوال کردم، که در ان عالم بهترین اعمال کدام است؟ گفتند :پدر ومادرمان به قربان شما❗️ 🍃این جا سه چیز افضل اعمال است: ✅ محبت نسبت به حضرت علی(ع) ✅ آب دادن به تشنه ها است ✅ صلوات بر محمد و آل محمد (ص )است. 📚مستدرک الوسائل،ج۵،ص۳۲۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سب علی (ع) ممنوع ✨«عمر بن عبدالعزیز» از كودكی استادی خداشناس و با ایمان و آگاه به نام «عبیدالله» داشت. یك روز عُمَر با سایر كودكان همسال خود كه همگی از بنی امیه و منسوبین آنان بودند، بازی می كرد. كودكان، در حالی كه سرگرم بازی بودند، طبق معمول به هر بهانه كوچك علی (ع) را لعن می كردند عمر نیز در عالم كودكی با آنها هم صدا می شد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وی كه از كنار آنها می گذشت، شنید كه شاگردش نیز مثل سایر كودكان، علی (ع) را لعن می كند. استاد فرزانه چیزی نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر برای فراگرفتن درس به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. 🌟عمر مدتی نشست و منتظر شد تااستاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجیده است و نماز بهانه است، آموزگار، پس از فراغت از نماز نگاه تندی به وی افكنده و گفت: 🍂ـ از كجا می دانی كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و «بیعت رضوان» راضی شده بود به آنها غضب كرده و آنها مستحق لعن شدهاند؟[1] 💫ـ من چیزی در این باره نمی دانم. ـ پس به چه علت علی (ع) را لعن می كنی؟ ـ از عمل خود عذر می خواهم و در پیشگاه الهی توبه می كنم و قول می دهم كه دیگر این عمل را تكرار نكنم. 🍃سخنان منطقی استاد، او را سخت تحت تأثیر قرار داد و تصمیم گرفت تا نام علی (ع) را به زشتی نبرد؛ تا آن كه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصمیم دیگر خود استوارتر ساخت. 🌷حادثه از این قرار بود كه پدر عُمَر از طرف حكومت مركزی شام، حاكم مدینه بود و در روزهای جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، علی (ع) را لعن می كرد و خطبه را با سبّ آن حضرت به پایان می رسانید. 🌟روزی پسرش عمر به وی گفت: «پدر! تو هر وقت خطبه می ‌خوانی، در هر موضوعی كه وارد بحث می شوی داد سخن می دهی و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر می آیی، ولی همین كه نوبت به لعن علی می رسد، زبانت لكنت پیدا می كند. علت این امر چیست؟» 🌱ـ فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شده ای؟ ـ آری پدر! 🍃ـ فرزندم! این مردم كه پیرامون ما جمع شده اند و پای منبر ما می نشینند، اگر آنچه من از فضایل علی می دانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده و دنبال فرزندان او خواهند رفت! 🍂عمر بن عبدالعزیز كه هنوز سخنان استاد در گوشش طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تكان خورد و با خود عهد كرد كه اگر روزی به قدرت برسد، این بدعت شوم را كه یادگار معاویه بن ابی‌سفیان بود از میان ببرد. لذا به مجرد اینكه در سال 99 هجری به خلافت رسید، به آرزوی دیرینه خود جامه عمل پوشانید و طی بخشنامه ای دستور داد كه در منابر به جای لعن علی (ع) آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[2] تلاوت شود. 👈این اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعراء و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار دادند.[3] ______________________________ [1] . منظور استاد این بود كه علی (ع) یكی از شركت كنندگان در جنگ بدر و بیعت رضوان بوده و بلكه در صدر آنان قرار داشت و خداوند در قرآن كریم رضایت خود را از آن حضرت اعلام كرده است و لذا لعن آن حضرت قطعاً جایز نیست. [2] . خداوند به عدالت و نیكوكاری و بخشش به خویشان فرمان می ‌دهد و از كارهای بد و ناروا و ستمگری منع می كند، او شما را پندی می دهد تا اندرز الهی را بپذیرید. (سوره نحل، آیه 90) [3] .رک: ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 5، ص 42ـ مسعودی، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، الطبعه الثانیه، قم، منشورات مكتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی (ره)، ج 3، ص 59. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ضعیفی ونزاری حضرت یوسف علیه السلام ✨✨این خبر مشهور است که: حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام در سال های قحط در مصر، پادشاه بود، هر روز ضعیف تر و نزارتر(2) شدی. 🌼سبب این حال از وی سؤال کردند، جواب نداد و بعد از آن که بسیار الحاح نمودند، گفت: مرضی دارم نهانی. 🌟 حکما گفتند: شما مرض را تقریر کنید تا به معالجه مشغول شویم. 🌼 گفت: هفت سال است که بر سریر پادشاهی متمکن شده ام و زمام اختیار رعایای مصر به دست من باز داده اند، درین مرّات نفس من آرزوی آن است که او را از نان جو سیر کنم و نکرده ام. 🍃گفتند: این همه مشقت چرا می کشی ؟ گفت: 🌟موافقت محتاجان و گرسنگان می کنم و می ترسم که یک کس در ولایت مصر گرسنه باشد و من آن شب سیر باشم و مرا به قیامت گرفتاری بود. 🍂 شیخ العالم در قحط بخارا فرموده اند: بیت: ای کرده شکم سیر ز انواع طعام یاد آر از آن گرسنه ی بی آرام تو شب همه شب به خواب و او ناله کنان خود گو که چینن روا بود در اسلام ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷هر وقت می دید بچـــه‌ها مـشـغــول کسی هستند مــرتب می‌گـفـت: بفــرست! یا بـه هــر طریقی بحث را عوض می کرد... 💎 هیچ گاه از کسی بد نمی‌گفت، مگر به قصد اصلاح کردن... هیچ وقت لباس تـنگ یا آسـتین کـوتـاه نمی پـوشــید... 🌻بارهــا خــودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که عـلـت را سؤال می کردیم می گفت:«برای نفس آدم این کارها لازمه». ✾📚 @Dastan 📚✾
♻️بهـلول هــارون را در حــمام دید و گفت: به من یک دینار بدهڪاری طلب خود را مــےخــواهــم. هــارون گفت: اجازه بده از حمــــام خارج شوم من‌ڪه این‌جا عـریانم و چــیزی ندارم بدهم ​بهلول گفت: در روزقیامت هم این‌چنین عریان و بی‌چیز خــواهــــے بود!! 👌پس طلب‌دنیا را تا زنده‌ای بده ڪه حمـام آخـرت گـرم اســت و دستـت‌خــالـی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🍃ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ، ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻳﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩ ﺣﻀﺮﺗﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﮕﻴﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. 🌟ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻦ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺭﺳﻴﺪ. ﻭ ﻃﺒﻖ ﺳﻨﺖ ﺍﺳﻠﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻫﺴﺖ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﻳﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺷﺄﻥ ﻣﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﻧﮕﻴﺮﺩ 🌼ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﺟﺎﻳﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﻳﺎﻓﺖ، ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺖ. ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﺘﻌﻴﻦ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﺮﺩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺟﺎﻣﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﮐﺸﻴﺪ، ✨ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 🌟(ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﭽﺴﺒﺪ؟! ). گفت ﻧﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ الله! (ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﭼﻴﺰﯼ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻳﺖ ﮐﻨﺪ؟ ).گفت ﻧﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟله، گفت (ﺗﺮﺳﻴﺪﯼ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻪ ﻫﺎﻳﺖ ﮐﺜﻴﻒ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺷﻮﺩ؟ ).گفت ﻧﻪ ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟله ✨ (ﭘﺲ ﭼﺮﺍ کنار کشیدی و از او فاصله گرفتی ؟ ). گفت ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﮐﻪ کار ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻡ. 🌼و ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﻳﻦ ﺧﻄﺎ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺭﻩ ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﻧﻴﻤﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺭﺍﻳﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺷﺪﻡ ﺑﺒﺨﺸﻢ؟ 🌟 ﻣﺮﺩ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺵ گفت : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﺑﭙﺬﻳﺮﻡ. ﺟﻤﻌﻴﺖ گفتند : ﭼﺮﺍ؟! ✨✨✨گفت : ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻳﮏ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ. 📚ﺍﺻﻮﻝ ﮐﺎﻓﯽ، ﺝ 2 (ﺑﺎﺏ ﻓﻀﻞ ﻓﻘﺮﺍﺀ ﺍﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ) ﺹ 260. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🌟والشمس که بی روی تو من حیرانم ✨✨والفجر که بی وصل تو در بحرانم 🌟🌟واللیل که بی موی تو روزم تاریک ✨✨والعصر که بی عشق تو در خسرانم 🌺🌺مهدی جان! 😔آلودگی دلهایمان از حد هشدار فراتر رفته...   ✨✨نفس هایمان به شماره افتاده...    🙁سالهاست زندگیمان تعطیل رسمی است…   😔هوای باریدن نداری مولا جان.... ✾📚 @Dastan 📚✾