فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اهمیت مناجات در سحرگاهان
سخنان مهم شنیده نشده از اهمیت زیاد سحر و مناجات با خدا،
لطفا به دقت گوش کنید.
.
در این روزگار فتنهگون،
در هر شهری یک مجلس مناجات لازم است...
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عقوبت شقى ترين افراد
🌼اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد:
روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و قنبر پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام ابليس رو به ما مى آمد.
🌼من به او گفتم : تو پيرمرد بدى هستى !
ابليس گفت : يا اميرالمؤمنين چرا چنين مى گويى ؟ به خدا قسم ، برايت حديثى نقل مى كنم كه خودم از خداى عزوجل بدون واسطه نشنيده ام :
🌼آن هنگام كه به خاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم : اى خداى من و اى آقاى من ، گمان نمى كنم مخلوقى شقى تر از من خلق كرده باشى ؟!
خداوند به من چنين وحى كرد: بلى ، از تو شقى تر هم خلق كرده ام ، نزد مالك (خزانه دار جهنم ) برو تا به تو نشان دهد.
🌼نزد مالك رفتم و گفتم : خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: شقى تر از مرا نشانم ده .
مالك مرا به جهنم برد و در طبقه بالا را برداشت . آتش سياهى بيرون آمد گمان كردم مرا و مالك را در خود فرو برد. مالك به آتش گفت : ((آرام باش )) و آرام گرفت .
سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه تر و گرم تر بود، به آن گفت : ((خاموش باش )) و خاموش شد. تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد و هر آتشى كه از طبقه اى خارج مى شد، شديدتر از طبقه قبل بود.
🌼در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را و همه آنچه خداوند عزوجل خلق كرده را در خود فرو برد. دست بر چشمانم گذاردم و گفتم : اى مالك دستور ده تا خاموش شود وگرنه من خاموش مى شوم .
🌼مالك گفت : تو تا روز معين خاموش نخواهى شد، سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سر آنان عده اى با تازيانه هاى آتشين ، آنان را مى زدند.
پرسيدم : اى مالك ، اين دو نفر كيانند؟
گفت : آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده اى ؟
🌼- و من قبلا يعنى دو هزار سال قبل از آن كه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم ؛ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، ايدته و نصرته بعلى (يعنى محمد را به على مؤ يد نموده و يارى كردم ) -
مالك گفت : اين دو نفر ( . . . و . . .) دشمن آنان و ظالمين بر ايشان هستند
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺✨درود خدای مهربان
🌺🍃درود شور دوباره
🌺✨درود طراوت عشق
🌺🍃درود آوای زندگی
🌺✨درود دوستان خوبم
🌺🍃به روزمهربانی
🌺✨خوش آمدین!
🌺🍃امروز را با لبخندشروع کنید
🌺✨روزتان راجشن بگیرید
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🤔کدام عمل صرفا برای خداست
وَ قالَ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: اَوْحَى اللَّهُ تَعالى اِلى مُوسى عليه السلام هَلْ عَمِلْتَ لى عَمَلاً قَطُّ؟ قالَ اِلهى صَلَّيْتُ لَكَ، وَ صُمْتُ، وَ تَصَدَّقْتُ، وَذَ كَرْتُ لَكَ، فَقالَ اِنَّ الصَّلاةَ لَكَ بُرْهانٌ، وَالصَّوْمَ جُنَّةٌ، وَ الصَّدَقَةَ ظِلٌّ، وَ الذِّكْرَ نُورٌ، فَأَىُّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لى؟ فَقالَ مُوسى عليه السلام دُلَّنى عَلى عَمَلٍ هُوَ لَكَ؟ فَقالَ يا مُوسى هَلْ والَيْتَ لى وَلِيّاً، وَهَلْ عادَيْتَ لى عَدُوّاً قَطُّ؟ فَعَلِمَ مُوسى عليه السلام اَنَّ اَحَبَّ الْأَعْمالِ، اَ لْحُبُّ فِى اللَّهِ وَالْبُغْضُ فِى اللَّهِ
خداوند متعال به حضرت موسى عليه السلام وحى كرد، آيا هرگز براى من كارى كرده اى؟ موسى عليه السلام گفت خدايا برايت نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، صدقه داده ام، و برايت ذكر گفته ام، خداوند فرمود: نماز دليل، )و راهنمايى براى عبور از پل صراط( است، و روزه )براى تو( سپر )در مقابل آتش(است و صدقه )در روز قيامت براى تو( سايه است، و ذكر نور است )كه بوسيله آن هدايت مى شوى(، پس چه كارى براى من كرده اى؟ موسى عليه السلام گفت مرا به كارى كه براى توست راهنمائى كن، خداوند فرمود اى موسى آيا هرگز به خاطر من دوستى را دوست داشته اى و به خاطر من دشمنى را دشمن داشته اى پس موسى عليه السلام دانست كه محبوب ترين اعمال، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خداست.
📚کتاب احادیث الطلاب ص 121
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه بى احترامى به پدر
🦋در حالات حضرت يوسف نوشته اند: يوسف نامه اى از مصر براى پدرش حضرت يعقوب فرستاد كه من قصد زيارت شما را دارم و ميل دارم كه شما تشريف بياوريد، بعد از آن لباس هاى فاخر مملوكانه براى پدر اولاد و نوه ها فرستاد كه همه خود را زينت كنند و با عزت و احترام وارد مصر شوند.
🦋بعد از آن كه نامه يوسف به حضرت يعقوب رسيد، مهياى سفر مصر شد و با هفتاد نفر از اولاد و نوه ها روانه راه شدند، حضرت يوسف در هر منزلى مهمان دار معين كرده بود كه براى آنان پذيرايى كنند وقتى كه با كمال شوكت به نزديكى هاى مصر رسيدند، از آن طرف حضرت يوسف با چند هزار سوار و علمدار با شوكت و جلال به استقبال بيرون آمدند، همين كه چشم حضرت يعقوب به حضرت يوسف افتاد بى اختيار خود را بر زمين انداخت و تكيه به يكى از فرزندان كرد و بنا كرد پياده به جانب يوسف رفتن !
🦋اما حضرت يوسف پياده نشد چون به او گفته بودند نقص است براى پادشاهى كه پياده شود.
در همان حال جبرئيل آمد و گفت : اى يوسف پدر پيرت پياده و تو سواره از ادب به دور است ، خداوند مى فرمايد:
🦋بدن هيچ پيغمبرى در قبر نمى پوسد اما بدن تو مى پوسد به واسطه اين كه احترام پدرت را به جا نياوردى . سپس جبرئيل فرمود:
اى يوسف بنا بود هفتاد پيغمبر از نسل تو بيرون آيد ولى چون احترام به پدر را ترك نمودى نسل پيغمبرى از تو خارج شد ((والله اعلم ))
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆وعده بدون ان شاءالله
🌱آورده اند كه : مردى زن صالحى داشت . آن زن ، پيوسته به شوهرش مى گفت : كه در كارهايت ، ان شاءالله بگو. اما آن مرد به سخن همسرش چندان اعتنايى نمى كرد، بلكه او را مسخره مى نمود.
🌱روزى هنگام غذا خوردن به چيزى احتياج پيدا كردند. آن مرد براى تهيه آن از خانه بيرون رفت و به همسرش گفت : تو به غذا خوردن مشغول باش ، من به زودى باز مى گردم .
زن گفت : بگو ان شاءالله !
🌱مرد گفت : مطلب ، خيلى كوچك و ساده است و نيازى به گفتن ان شاءالله ندارد و از خانه بيرون رفت . جالب آن كه به محض خروج از منزل ، ماءموران به اتهام دزدى او را گرفته و به زندان بردند. بعد از يك مدت طولانى به خاطر رفع تهمت و كشف مجرم اصلى ، آزاد شد و روانه منزل گرديد.
🌱وقتى درب خانه را كوبيد، همسرش گفت : كيستى ؟
مرد گفت : من هستم ، ان شاءالله !
زن گفت : تو كى هستى ؟
🌱مرد گفت : من شوهر تو هستم ، ان شاءالله !
زن ، درب منزل را گشود و پرسيد در اين مدت كجا بودى ؟
مرد گفت : در زندان به سر مى بردم ، ان شاءالله !
🌱زن گفت : مگر چه گناهى مرتكب شده بودى ؟
مرد گفت : گناهى نداشتم ، فقط گناهم نگفتن ان شاءالله بود، ان شاءالله !
🌱آرى ، گاهى بى اعتنايى به يك حقيقت غيرقابل انكار و كوچك انگاشتن آن ، انسان را دچار زحمت و گرفتارى مى كند، و سزاوار است كه در همه حال خدا را از ياد نبريم و در انجام كارها بر او توكل و به او اميد داشته باشيم .
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چگونه عرب بیابانی با شنیدن آیاتی از قرآن فقیه شد؟
👤حجةالاسلام قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شكستن_قلب_شهدا_با....
🌷کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت میکردم، یکهو دیدم صورتش سرخ شد. رد نگاهش را دنبال کردم، یک زن بدحجاب کنار کیوسک تلفن ایستاده بود. ابراهیم با ناراحتی رویش را برگرداند با همان ناراحتی هم گفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟! غیرت پدرش کجا رفته؟! غیرت برادرش کجا رفته؟!
🌷....رو کرد به آسمان با حالی پریشان گفت: خدایا تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنههای خلاف دینی را در این مملکت ببینیم. مبادا به خاطر اینها به ما غضب کنی و بلاهای خودت را بر سر ما نازل کنی!
🌹خاطره اى به ياد شهید معزز ابراهیم عباسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
👈🏼👈🏼مرحوم آیتالله شیخ علی فلسفی در كتاب مجموعه انوار علمی معصومین(علیهمالسلام) اين كرامت را آوردهاند:
حاج شيخ اسماعيل تائب تبریزی، فاضل عابد معاصر و داراي تاليفات فراوان، كه اين جانب افتخار شاگردي او را داشتم، ميفرمود:
🍃متولي حرم حضرت عباس عليهالسلام گفت: من به گوش دردي مبتلا شدم و كارم كم كم به جايي رسيد كه اطباي بغداد عاجز شده و به من توصيه كردند كه به بيمارستانهاي خارج بروم.
🍃در يكي از بيمارستانهاي خارج، تحت برنامه، بستري شدم و پس از معاينه و آزمايش، اعضاي شوراي پزشكي گفتند كه بايد مورد عمل جراحي قرار بگيرم، ولي گفتند نود درصد امكان خطر وجود دارد.
به آنان گفتم: امشب را مهلت دهيد تا راي خود را اظهار نمايم.
🍃در آن شب بسيار محزون بودم، اما يك مرتبه با خود گفتم، بيماران از خاك كربلا شفا ميگيرند و من، كه خود متولي قبر مطهر هستم، از اين فيض محرومم!
خوشبختانه قدري از خاك قبر حضرت عباس عليهالسلام با خود همراه داشتم.
با حال توجه قدري از آن خاك را در گوشم ريختم و خوابيدم. صبح ديدم چرك خارج نشده و درد آن ساكت شده است.
🍃پزشكان براي گرفتن پاسخ نزد من آمدند، گفتم باز گوش مرا مورد آزمايش قرار دهيد. اين بار كه معاينه كردند، ديدند عارضه كاملا برطرف شده است.
فورا كميسيون پزشكي تشكيل يافت و در باب اين حادثه معجزه آسا بحثهايي صورت گرفت. در طول بحث نظراتي داده شد و قرار شد نظر خود من را نيز در اين مسئله جويا شوند.
🍃من در جواب گفتم: به واسطه خاك قبر حضرت عباس عليه السلام است.
با شگفتي گفتند: آيا از آن خاك چيزي باقي مانده است؟
گفتم: بلي، و به ايشان دادم. تربت حضرت را سه روز در آزمايشگاه مورد تجزيه و تحليل قرار دادند، روز چهارم پزشك آمد و با حال اشك گفت: سه روز آن را در دستگاه گذاشته ام و ميبينم خاك و خون است و اثر شفا در آن خون ميباشد.
آري، در آن مدت كه در آن كشور بودم، همه جا در مجالس و محافل از اين كرامت سخن ميگفتند و جمعيت فراواني از فرقه كفار شيفته آن بزرگوار شدند و عده اي هم كه از نزديك شاهد قضيه بودند به اسلام گرايش پيدا كردند..
📚 مجموعه انوار علمی معصومین علیهمالسلام، آیتالله شیخعلیفلسفی ص۲۳۵
✾📚 @Dastan 📚✾
🪴﷽🪴
چگونه جزو دوستان نزدیک خداوند قرار بگيريم؟
✅ابراز محبت
✨وقتی کسی به انسان محبتی میکند، او هم سعی میکند محبت او را جبران نماید. مراتب و درجات محبت متفاوت است. گاهی دوستی به مناسبت روز تولد، هدیهای میآورد، انسان هم سعی میکند با شرکت در جشن تولد او، با هدیهای مناسب محبت او را پاسخ دهد. گاهی نیز انسان برای همیشه مدیون کسی می شود، مانند اینکه کسی باعث نجات جان و زندگی او شده، زندگی دوبارهای به او ببخشد که در این صورت تا آخر عمر از او تشکر نموده و همواره محبت و دوستی خود را نثار او میکند.
💚 خداوندی که از آغاز تا انجام در هیچ حالی انسان را فراموش ننموده و حتی بی احترامی ها و ناشکریها و اشتباهات او را هم نادیده گرفته است، لایق محبت خالصانه نیست؟
🌱خدایی که تمام وجود و هستی انسان وابسته به اوست و اگر لحظهای نظر لطف خود را از او بردارد، همه هستی انسان بر باد فنا خواهد رفت، آیا توقع نابجایی است اگر انتظار داشته باشیم روزی چند بار سر به آستانش بساید و دوستی خود را اعلان نموده، نام خود را در دفتر دوستی و بندگی ثبت نماید؟
✨خدایی که به شدت خاطر خواه بندگان خود است و تا جایی که ممکن باشد، تلاش میکند انسان از او جدا نشود. نقل شده که پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام نفرین کرد و همهی کفار غرق شدند، فرشتهای پیش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح علیه السلام کوزهگری بود، کوزههایی از گِل درست میکرد و پس از خشک شدن میفروخت. آن فرشته کوزهها را یکی یکی میخرید و پیش چشمش آن را میشکست و خُرد میکرد.
حضرت نوح علیه السلام خیلی ناراحت شد و به او اعتراض کرد که این چه کاری است میکنی؟
فرشته گفت: من آنها را خریدهام و اختیارش را دارم. نوح گفت: بله درست است! ولی من آن را ساختهام.
فرشته گفت: کوزههایی ساختهای، آنها را خلق که نکردهای!
بعد آن فرشته، راز این کار خود را چنین گفت: تو از اینکه آن را میشکنم ناراحت میشوی،
پس چهطور نفرین کردی که این همه خلق خدا هلاک گردد؟!
میگویند: پس از این قضیه، آن حضرت از بس گریه کرد، نامش نوح گردید.
✾📚 @Dastan 📚✾
حکایت
نپرداختن بدهی دیگران
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.
چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت:
بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى.
گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم.
به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 اثر استاد حسین انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
2_144145974848010886.mp3
5.84M
🔴 خاطره ای از مرحوم کافی
🔺روزه خواری علنی در ماه #رمضان
🔺امر به معروف و نهی از منکر
با صدای شهید حاج #شيخ_احمد_کافی رضوان الله تعالی علیه
✾📚 @Dastan 📚✾