eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 هیچ کسی به اندازۀ خود انسان نمی‌تواند به خودش لطمه بزند؛ ارزشمندترین جواهر خلقت که الآن در اختیار ماست گوهری به نام «فرصت» است. 🔸 کار بسیاری می‌توان با آن انجام داد و از آن بهره بسیاری می‌توان برد و رشد بسیاری می‌توان کرد و عقل، قلب و روح پیدا نمود. پس اینهایی که ما داریم چیست؟ 🔹 اینها که فایده‌ای ندارد! بهره را کسانی بردند که این فرصت‌ها را مغتنم شمردند و مسیر سلمان را طی کردند و شیعه شدند. بهره را کسانی بردند که مورد عنایت خاص حضرت بقیه الله روحی له الفداء قرار گرفتند نه آنهایی که نشستند و فقط مکرر صحبت کردند. 🔸 بهره را کسانی بردند که سکوت کردند و فقط قلبشان را حیات دادند؛ بهره را آنهایی بردند که دلشان به محبّت حضرت حیات یافت؛ بهره را آنهایی بردند که سحرشان حسّ و حال دیگری است و بهره را کسانی بردند که وقتی سر به سجده می‌گذارند، دلشان نمی‌خواهد بردارند. 🔹 خیلی برکات در این راه هست، منتها باید این راه را رفت. با دنیاطلبی نمی‌شود، باید میزان و تراز انسان درست کار کند و با اهل‌بیت علیهم‌السلام سازگار باشد. ‌ ‌ 📚حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨ 🔆چه آزمایشی 🍃سَمنون محب که از نزدیکان جُنید بغدادی بود، در مناجاتی عرض کرد: «الهی! در هر چه مرا بیازمایی در آن مرا راستم یابی و تسلیم شوم و دَم نزنم.» 🍃در حال، دردی به وی مستولی شد که جانش به لب آمد و او دم نمی‌زد. همسایگان گفتند: «ای شیخ! دیشب تو را چه بود که از فریاد تو ما را خواب نیامد؟» 🍃 درحالی‌که به‌ظاهر دم نزده بود. یک‌بار دیگر گفت: «خدایا! دلم به غیر تو مایل نیست مرا به هر چه خواهی امتحان کن!» 🍃در حال، بولش بسته شد و به حبس بول دچار شد. پس به مدرسه بچه‌ها می‌گردید و کودکان را می‌گفت: «عموی دروغ‌گو را دعا کنید تا حق شفایش دهد.» 📚خزائن کشمیری، متن 8 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 ✨✨رها کردن گذشته 🍃🍃نگرانی کم تر درباره آینده ✨✨و تمرکز روی کاری که تنها امروز می توان انجام داد 🍃🍃موفقیت را برای انسان به ارمغان خواهد آورد 🍃🍃✨صبح بخیر ، روز زیبایی را در پیش داشته باشید ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆با سرعت 💥گویند حضرت سلیمان علیه‌السلام یکی از یارانِ جنّی خود را به سوی کاری فرستاد. ✨ یک نفر را در پی او روانه کرد تا از کرده‌ها و گفته‌های او برایش خبر بیاورد. آن مأمور وقتی که بازآمد، گفت: 💥 «آن یار جنّی وارد بازار شد، سرش را به‌سوی آسمان بلند کرد، سپس نگاهی به مردم نمود و بعد سرش را به زیر انداخت.» وقتی‌که آن یار آمد، سلیمان علیه‌السلام از او پرسید: ✨«به چه علت در بازار سرت را به‌طرف آسمان بلند کردی؟» 💥او گفت: «تعجب کردم از این‌که ملائکه بر بالای سر این مردم هستند و آن‌ها با سرعت بسیار حرف می‌زدند (و بی‌حساب می‌گفتند و عمل می‌کردند.)» 📚شنیدنی‌های تاریخ، ص 281 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🔆عاقبت حسادت 🌴در ايام خلافت (معتصم عباسى ) شخصى از ادباء وارد مجلس او شد. از صحبتهاى او معتصم خيلى خوشوقت گرديد و دستور داد در هر چند روزى به مجلس او حاضر شود، و عاقبت از جمله نديمان (همدم ، هم صحبت ) خليفه محسوب شود. 🌴يكى از ندماء خليفه در حق اين اديب حسد ورزيد كه مبادا جاى وزارت او را بگيرد. به خيال افتاد او را به طريقى از بين ببرد. روزى وقت ظهر با اديب از حضور خليفه بيرون آمدند و از او خواهش كرد به منزلش بيايد و كمى صحبت كنند و ناهار بماند، او هم قبول كرد. 🌴موقع ناهار سير گذاشته بود و اديب از آن خوراك سير زياد خورد. وقت عصر صاحب خانه به حضور خليفه رفت و صحبت از اديب كرد و گفت : من نمك پرورده نعمتهاى شما هستم نمى توانستم اين سر را پنهان كنم كه اين اديب كه نديم شما شده در پنهانى به مردم مى گويد: بوى دهن خليفه دارد مرا از بين مى برد، پيوسته مرا نزد خود احضار مى كند. خليفه بى اندازه آشفته گرديد و او را احضار كرد. اديب چون سير خورده بود كمى با فاصله نشست و با دستمال دهن خود را گرفته بود. خليفه يقين كردكه حرف وزير درست است . نامه اى نوشت به يكى از كارگزارانش كه حامل نامه را گردن بزند. 🌴نديم حسود در خارج اطاق خليفه منتظر بود و ديد زود اديب از حضور خليفه آمد و مكتوبى در دست دارد. خيال كرد در نامه خليفه نوشته مال زيادى به وى دهند. حسدش زيادتر شد و گفت : 🌴 من ترا از اين زحمت خلاص مى دهم و دو هزار درهم اين نامه را خريد و گفت : چند روز خودت را به خليفه نشان مده ، او هم قبول كرد. 🌴نديم حسود نامه را به عامل خليفه داد و او گردن او را زد. مدتى بعد خليفه سؤ ال كرد اديب ما كجاست پيدا نمى شود آيا به سفر رفته است ؟ 🌴گفتند: چرا ما او را ديده ايم . احضارش كرد و با تعجب گفت : ترا نامه اى داديم به عامل ندادى ؟ قضيه نامه و وزير را نقل كرد. خليفه گفت : سؤ ال مى كنم ، دروغ نگو، بگو تو به نديم ما گفتى : بوى دهن خليفه مرا اذيت مى كند؟ 🌴گفت : نه ، خليفه بيشتر تعجب كرد و گفت : چرا نزد ما آمدى دورتر نشستى و با دستمال دهان خود را گرفتى ؟ عرض كرد: نديم شما مرا به خانه خود برد و سير به من خورانيد، چون به حضور شما آمدم ترسيدم بوى دهانم خليفه را آزار نمايد. 🌴خليفه گفت : الله اكبر، و قضيه حسادت نديم و قتل حاسد و زنده بودن محسود را براى همه حضار نقل كرد و همگان در حيرت شدند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ راهی غیرتکراری برای ابراز عشق 🔹یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید: آیا می‌توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ 🔸برخی از دانش‌آموزان گفتند: با بخشیدن، عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «باهم‌بودن در تحمل رنج‌ها و لذت‌بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند. 🔹در آن بین، پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد. 🔸یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. 🔹آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن‌وشوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به‌همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. 🔸رنگ صورت زن‌وشوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرئت کوچک‌ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. 🔹همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به‌سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. 🔸داستان به اینجا که رسید دانش‌آموزان شروع‌ کردند به محکوم‌کردن آن مرد. 🔹راوی اما پرسید: آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟ 🔸بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! 🔹راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.» 🔸قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد یا فرار می‌کند. 🔹پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فداکردن جانش پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. 🔸این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆اشعب بن جبیر مدنی 🌴او مردى احول چشم و دو طرف سرش بيمو و مخرج راء و لام نداشته و بسيار حريص و طماع به مال و خوردنيهاى دنيا بوده و هيچگاه از اين جهت سير نمى شد. 🌴وقتى از او در اين باره پرسيدند. گفت : از هر خانه اى كه دودى برآيد گمان برم كه براى من طعامى مى سازند منتظر بنشينم ، چون انتظارم بسيار شود اثرى ظاهر نشود نان پاره خشك در آب آغشته كنم و بخورم . 🌴چون صداى اذان بر جنازه اى به گوشم آيد، گمان مى كنم كه آن ميت وصيت كرده كه از مال من يك ثلث به اشعب دهيد. پس به اين گمان به خانه آن ميت روم و همراه آنان در غسل و كفم و دفن مرده كمك كنم . بعد از دفن وقتى اثرى از وصيت مرده ظاهر نشود، نااميد به خانه خود باز گردم . 🌴چون در كوچه ها گذرم ، دامن را گشاده دارم به گمان آنكه اگر همسايه اى از بامى يا دريچه اى ، چيزى پيش همسايه ديگر اندازد، شايد كه خطا شود و در دامن من افتد. گويند: روزى در كوچه اى مى گذشت و جمعى اطفال بازى مى كردند، گفت : اى كودكان اينجا چرا ايستاده ايد؟ و حال آنكه در سر چهار راه كسى يك خروار سيب سرخ و سفيد آورده و بر مردم بخشش مى كند كودكان چون بشنيدند يك باره ترك بازى كرده و به طرف چهار راه دويدند. 🌴از دويدن ايشان اشعب را حرص و طمع غلبه كرد و به دويدن افتاد. او راگفتند به خبر دروغ خود ساخته اى چرا مى روى ؟ 🌴گفت : دويدن اطفال از روى جدى بود و دويدن من از طمع مى باشد، شايد اين صورت واقعى باشد من محروم مانم . لطائف الطوائف ص 361. ✾📚 @Dastan 📚✾
"هوشيـــــار باشيم! مگر امام حســن مجتبی(ع) نگفتند آگاه باش كه وقــــت⏳ ديــر است... توشه ای برای نصرت( آخرت ) قبل از رسيدن اجلت تحصیل کن... به قول يكی از برادران رزمنده و واقعا سرباز امام زمان (عج) ما آيا نمی دانيم كه روزی خواهيم رفت...." بخشی از وصیـــت ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸🌸🌸🌸 واقعا قشنگه حتما بخونید... اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود.... نیت تو کجا و سرنوشت کجا هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای... لحظه ها ، تنها مهاجرانی هستند که هر گز بر نمی گردند هرگز ! ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکنـد سه چیز را نگه دار: گرسنگیت را سر سفره دیگران زبانت را در جمع و چشمت را در خانه دوست . . عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند زیـــبا حرف میزنند امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند... !! مراقب باش بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن ! آرزوهایت را کنار نگذار دنیا بالاخره مجبور میشود با دلت کنار بیاید ! 🌸🌸🌸🌸🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃 🔷عاقبت بخیری یک عرق خور ! 🎥حجت السلام پناهیان ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 🔆حسد بانوان 🌱ابن ابى ليلى ) قاضى زمان (منصور دوانيقى ) بود. منصور گفت : بسيار قضاياى شنيدنى و عجيب نزد قضات مى آورند، مايلم يكى از آنها را برايم نقل كنى . 🌱ابن ابى ليلى گفت : روزى پيرزنى افتاده نزدم آمد و با تضرع تقاضا مى كرد از حقش دفاع كنم و ستمكار را كيفر نمايم . 🌱پرسيدم از چه كسى شكايت دارى ؟ گفت : دختر برادرم ، دستور دادم او را احضار كردند؛ وقتى آمد، زنى بسيار زيبا و خوش اندام بود، علت شكايت را پرسيدم و او اصل قضيه را به اين ترتيب تعريف كرد: 🌱من دختر برادر اين پيرزن و او عمه من است . پدرم در كودكى مرد، و همين عمه مرا بزرگ كرد و در تربيت من كوتاهى نكرد تا اينكه بزرگ شدم . با رضايت خودم مرا به ازدواج مرد زرگرى در آورد. 🌱زندگى بسيار راحت و عالى داشتم ، تا اينكه عمه ام بر زندگى من حسد ورزيد و دختر خود مى آراست و جلوى چشم شوهرم جلوه مى داد تا او را فريفت و دختر را خواستگارى كرد. 🌱همين عمه ام شرط كرد در صورتى دخترش را مى دهد كه اختيار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، شوهرم هم قبول كرد. 🌱مدتى گذشت عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم . در اين ايام شوهر عمه ام در مسافرت بود، از مسافرت بازگشت و نزد من آمد و مرا دلدارى مى داد. من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و كرشمه كردم تا دلش را در اختيار گرفتم ، تقاضاى ازدواج با من را كرد. 🌱گفتم : راضيم به اين شرط كه اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، قبول كرد. بعد از عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهائى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با اين شوهر (عمه ام ) بسر بردم تا از دنيا رحلت كرد. 🌱روزى شوهر اولم پيش من آمد و اظهار تجديد ازدواج را كرد. گفتم : من هم راضيم اگر اختيار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، او قبول كرد. دو مرتبه با شوهر اولم ازدواج كردم و چون اختيار داشتم دختر عمه ام را طلاق دادم اكنون شما قضاوت كنيد كه من هيچ گناهى ندارم غير از اينكه حسادت بى جاى همين عمه خود را تلافى كرده ام . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔰حضرت آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله مصباح (ره) : 🔸جوان‌های عزیز! خودتان را آماده كنید براى اینكه سرباز واقعى آقا باشید. آن‌وقتی سرباز واقعى آقا مى‌‌شوید كه از آنچه در توان دارید، در راه دین، مایه بگذارید. حتى هر لحظه آماده باشید براى اینكه در راه دین به برسید. چه افتخارى بالاتر از این؟! مثلاً مرگ از ما چه كم مى‌‌كند؟! مرگ اگر مرد است گو پیش من آى تا در آغوشش بگیرم تنگ‌‌تنگ من ز او عمرى ستانم جاودان او ز من دلقى ستاند رنگ‌‌رنگ 🔹شهادتی که مایه سعادت ابدى باشد، دنبالش حیات همیشگى در كنار رسول خدا و ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین باشد، با این زندگى آلوده پلید سخت دردناك دنیا قابل مقایسه است؟! 🔸اگر ما این كیمیا را درست بشناسیم و از آن استفاده كنیم، هم مشكلات دنیایمان حل مى‌‌شود هم آخرت؛ این گوى و این میدان. 🌐 بیانات حضرت آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله مصباح (ره) در حوزه علمیه همدان در تاریخ 01 /06/ 1382 ✾📚 @Dastan 📚✾