eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ 🌻🌻ماجرای بخشش باغ انگور امام رضا از زبان حجه الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥💥 🔆علّت شکستن سر 🌴عبدالله بن یحیی بر امام علی علیه‌السلام وارد شد. کرسی‌ای در برابر امام بود؛ پس امر کرد که عبدالله بر آن بنشیند. 🌴او نشست. چیزی نگذشت که چیزی بر سرش افتاد و سرش شکست و خون جاری شد. امام امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شست‌وشو داد. سپس امام فرمود: به من نزدیک شو، پس دست بر موضع شکستگی گذارد، موضع درد ساکت و جای شکستگی بهبود یافت. 🌴امام فرمود: «ای عبدالله! سپاس خدای را که گرفتاری‌ها را کفاره‌ی گناهان پیروان ما در دنیا قرار داد. دنیا زندان مؤمن است و خداوند می‌فرماید: آنچه مصیبت می‌بینید، از کردار خود شماست و بسیاری از آن را می‌بخشد. (سوره‌ی شوری، آیه‌ی 30) و امّا در قیامت، طاعت شما زیاد و دشمنان ما در قیامت گناهشان سنگین می‌باشد.» 🌴عبدالله عرض کرد: «چه گناهی کردم که سرم شکست؟» فرمود: «هنگام نشستن بسم‌الله نگفتی، این مصیبت، کفّاره‌ی آن است؛ مگر نمی‌دانی که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از خداوند مرا حدیث کرد که حق‌تعالی فرمود: هر کاری که در آن بسم‌الله گفته نشود، آن کار ناتمام خواهد ماند؟!» 🌴عرض کرد: «پدر و مادرم فدای شما، دیگر گفتن بسم‌الله را ترک نمی‌کنم!» فرمود: «تو سعادتمند خواهی شد.» 📚(نمونه معارف، ج 2، ص 788 -تفسیر برهان، ج 1، ص 45) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🔆زاهد دغل‌باز 🌺سعدی می‌گوید: «زهد نمایی مهمان پادشاه شد. وقتی‌که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت از آن خورد؛ و هنگامی‌که مشغول نماز شد، بیش از عادت هرروز نماز را طول داد تا شاه به او گمان خوب و بیشتر پیدا کند. هنگامی‌که به خانه‌اش بازگشت، سفره‌ی غذا خواست تا غذا بخورد. 🌺پسرش که جوانی هوشمند بود، از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت: «مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟» پدر زاهد نما گفت: «در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید.» (کم خوری موجب ترقّی مقام من نزد شاه شود.) پسر گفت: «بنابراین نمازت را قضا کن که نماز نخواندی تا به کار آید.» 🌺آری با این وضع که داری، در روز درماندگی در بازار قیامت، با نقره‌ی تقلّبی چه خواهی خرید؟ به‌یقین در آن روز بیچاره و تهیدست خواهی ماند. 📚(حکایت‌های گلستان، ص 108)) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ زنگوله افکار 🔹 می‌گویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می‌تاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین می‌شده. بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان می‌کرده. 🔸در ‌‌نهایت هم ر‌هایش می‌کرده. تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. می‌ماند فقط آن زنگوله!... 🔹از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا می‌کند. دیگر نمی‌تواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» می‌کند، «آرامش»‌اش را به هم می‌زند و در نهايت از گرسنگی و انزوا می‌ميرد. 🔸دقیقا این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد. دنبال خودش می‌کند، خودش را اسیر توهماتش می‌کند. 🔹 زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند. بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد... ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌸هیچ گلی به فکر رقابت باگلهای دیگر نیست فقط شکفته می شود ...🌸🍃 ✨در پیمودن راه؛ بر دستاوردهای دیگران تمرکز نکنید، به مقصد و راه خود بیندیشید!✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
داستان_کوتاه "سنگــــریزه" شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می‌کرد... چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی می‌گذشت با وجود اینکه در همچین منطقه‌ای زندگی می‌کرد، بقیه‌ی اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد... یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگ‌ریزه برایش دلنشین بود اما می‌ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.! چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی این‌بار خودش سنگ‌ریزه‌ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ‌ریزه‌ها چاه به مشکلی بر نمی‌خورد.! مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ‌ریزه‌های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.! "دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود..." 🍀* مطمئن باشید؛ تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...* ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋من از کجا می‌توانم بفهمم که خدا محبوب‌ترین شخص من است؟؟ هرشخص کسی را دوست داشته باشد، چیزی را دوست داشته باشد، زبانش به او گویا است و شیفته او است .شیفته سخن گفتن درمورد او است .در مورد او فقط صحبت می‌کند . در بخشهای روانشناسی ثابت شده است که ببینید آدمها راجع به چه چیز صحبت می‌کنند؟ دوست دارد راجع به چه موضوعی صحبت کند؟ این نشان می‌دهد که لذت نهایی آن اینطوری است . یک کسی مثلاً دوسه ساعت راجع به کباب می‌گوید، راجع به مرغ می‌گوید,راجب به انواع مزه‌ها صحبت می‌کند . تمام عشقش غذاست، کمال او در همین غذا خلاصه می‌شود. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🔆سخن بلیغ و دل‌سخت 🌱در زمان خلافت هشام بن عبدالمَلِک، در یکی از نواحی مملکت قحطی شد. جمعی نزد هشام آمدند. امّا هیبت سلطنتی نگذاشت آن‌ها سخن بگویند. در میان آن‌ها پسری شانزده‌ساله به نام «درواس پسر حبیب» بود؛ چون چشم هشام به این پسر افتاد، به دربانش گفت: «کار به جایی کشیده که کودکان را نیز تو راه می‌دهی تا به دربار ما بیایند؟» در این هنگام «درواس» جلو رفت و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی سخنی گویم.» 🌱گفت: هر چه می‌خواهی بگو. درواس گفت: «سه سال است که بر ما قحطی وارد شده است. یک سال پیه (چربی) ما را آب کرد، یک سال گوشت و سال دیگر استخوان ما را از بین برد! در اختیار شما ثروتی است، اگر از خداست بر بندگانش انفاق کنید، اگر از بندگان است، چرا به آن‌ها نمی‌دهید؟ و اگر از شماست، بر آنان تصدّق کنید؛ که خدا به تصدّق کنندگان پاداش دهد.» 🌱هشام خیلی تعجب کرد و بر فصاحت و بلاغتش آفرین گفت و سپس رو به جمعیّت همراه کرد و گفت: برای ما جای عذری باقی نگذارد! پس دستور داد به همه صد هزار دینار بدهند و به آن پسر صد هزار درهم بدهند. سپس گفت: «ای پسر تو را حاجت دیگری نیست؟» گفت: «حاجتم برای عموم بوده است که عرض کردم.»(2) 📚نمونه معارف، ج 2، ص 628 مستطرف، ص 46 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆ابن ابی عمیر 🍂«محمّد بن ابی عمیر» درک خدمت امام کاظم علیه‌السلام و رضا علیه‌السلام و جواد علیه‌السلام را نموده و خاصه و عامه تصدیق و ثاقت او کرده‌اند. 🍂شغل او بزّازی و وضع مادی‌اش بسیار خوب بوده است. تصنیف او نودوچهار کتاب در حدیث و فقه است و از جهت جلالت و علمیت و دانستن اسماء شیعیان، بسیار در زمان هارون‌الرشید و مأمون مورد ستم و حبس و اخذ اموال گردید. از او خواستند قضاوت را بپذیرد، قبول نکرد؛ از او خواستند اسامی شیعیان را بگوید چون شیعیان عراق را می‌شناخت، نگفت. 🍂لذا او را به زندان مبتلا کردند و بارها تازیانه بر او زدند تا وقتی که نزدیک بود طاقتش تمام شود. به امر هارون‌الرشید، سندی بن شاهک او را یک‌بار 120 تازیانه زد و با دادن هزار درهم از زندان آزاد شد؛ و نزدیک به صد هزار درهم ضرر مالی به او رسید؛ و مدت زندانش چهار سال طول کشید. 🍂خواهرش (سعیده یا منّه) کتاب‌های او را جمع و پنهان کرد ازقضا باران باریده و کتاب‌هایش هم از دست رفت و آنچه نقل حدیث می‌کرد از حافظه خوبی که داشته بود، یا از روی نسخه‌هایی بود که مردم از روی کتاب‌های او پیش از تلف شدن نوشته بودند. 📚منتهی الآمال، ج 2، ص 358 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🔆زندانی ادیب 💥شبی حجّاج بن یوسف ثقفی حاکم ظالم گفت: «ببینید که در زندان کسی هست که او را فضل و شرفی باشد تا کمی با او صحبت کنم.» بعد از تفحّص ادیبی فاضل را یافتند و به حضور حجّاج آوردند. پس حجاج با او بسیار صحبت کرد و بعد از آن پرسید که سبب به زندان آمدنت چه بود؟ 💥فرمود: پسرعمویی داشتم که شخصی را به‌ناحق کشت و فرار کرد. پس مرا به‌جای او گرفتند و به زندان انداختند و گفتند: تا پسرعموی خود را پیدا نکنی، تو را آزاد نمی‌کنیم! 💥حجاج گفت: شاعر درست گفت: پسرعموی تو مرتکب گناهی شد، پس تو به گناه او مبتلا شدی. به‌درستی که جوان مرد، به شومی پسرعموی بدرفتار خود، گرفتار می‌شود. ادیب فرمود: قول خدای تعالی از شاعر راست‌گوتر است، آنجا که فرمود: «و لا تزرُ وازرةٌ وِزرَ اُخری»*؛ هیچ کس را به گناه دیگری نگیرید. 💥حجاج از بلاغت به جای او خوشش آمد و گفت: راست گفتی و راست گفت: خدای و دروغ گفت: شاعر! 📚لطایف الطوایف، ص 119 ✾📚 @Dastan 📚✾
😊 اندیشه های شادی بخش؛😊 🔻دليل اينكه نمی خنديد، آن نيست كه ▫️ پير شده ايد، 👈 شما پير مي شويد چون نمی خنديد! 😁 خنديدن یک نيايش است 🍃 اگر بتوانی بخندی، آموخته ای كه 🤲 چگونه نيايش كنی. 😂 خنده ،نشان آسان سازی زندگی است. 🌸 هر قدر بيشتر بتوانيم در خود و ديگران شادی بيافزاييم، 🍃 دنيای آسان تر و بهتری خواهيم داشت! " 💠 افرادی كه توانايی لبخند زدن و خنديدن دارند، 👈 موجوداتي برتر هستند 🔻 این فرمول را همیشه به یادداشته باش؛ 😁 اگر تقسيم شود؛ ▫️دو برابر می شود 😔 اگر تقسيم شود؛ ▫️نصف می شود 👌 پس ضرر نمی كنی اگر؛ 🌹 از هم اكنون لبخند زدن را تجربه كنی و تمرین کنی...! ✾📚 @Dastan 📚✾