eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.6هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند.. یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”. دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”. سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“، چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “ بهترین خیاط این کوچه”. قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم، در همان دنیایی که هستیم می شود آدم بزرگى باشیم... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 درود بر شما دوستان صبح بخیر به این روز زیبا خوش آمدید درود به آغاز دوباره ات درود به بودن دوباره ات درود به زندگی امروز، یه روز شاد پُراز انرژیه لبخند بزن دوست من و با عشق به استقبال روز جدیدت برو شروع امروزتون پر برکت ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋 🌕چرا بد داشت، آب داد 🥀🥀ساربانی روزها شترها را به چرا می‌برد، امّا در دادن علف و چرا کوتاهی بسیار می‌کرد و شتران را گرسنه به نزد مالک‌هایشان برمی‌گرداند و چون می‌خواست مالکان شترها از کوتاهی او سر در نیاورند و او را ملامت نکنند، شتران را بسیار آب می‌داد تا شکمشان پر شود و تقصیر او نهفته و پنهان بماند و آبِ بسیار بدون علف، برای شتران بسیار زیان داشت. کنایه از این‌که از کسی انتظار کار خوب داری و او پنهان‌کاری می‌کند و به زیانکار تبدیل می‌شود. 📚لطایف الامثال، ص 90 ✨✨امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَل‌ها، برای صاحبان عقل‌ها و خردها زده می‌شود» 📚غررالحکم، ج 2، ص 151 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 🔆تسبیح حضرت زهرا علیها السّلام 🌴امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: آن‌قدر فاطمه علیها السّلام با مشک، آب کشید که در سینه‌ی او اثر گذارد و آن‌قدر با آسیاب، گندم آرد کرد که دست‌هایش آبله کرد و آن‌قدر خانه را جاروب کرد که لباس‌هایش غبارآلود گشت و آن‌قدر زیر دیگ آتش کرد که لباس‌هایش سیاه شد؛ پس من به او گفتم: نزد پدرت برو و خادمی طلب کن تا راحت شوی. 🌴فاطمه علیها السّلام نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رفت و جوان‌هایی را کنار پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دید، شرم کرد و برگشت. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دانست که فاطمه علیها السّلام برای حاجتی آمده است. صبح نزد ما آمد و فرمود: «ای فاطمه! دیروز حاجتی داشتی؟» 🌴امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «آن‌قدر آب‌کشی و آسیاب کردن و جاروب نمودن خانه و آتش افروختن و کارهای خانه صدمات شدید به فاطمه علیها السّلام وارد کرده که من به او گفتم: نزد پدرت برو و خادمی طلب کن.» 🌴پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آیا شما را تعلیم نکنم به چیزی که برای شما از خادم بهتر باشد؟ هرگاه خواستید بخوابید، 34 مرتبه تکبیر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان‌الله بگویید.» فاطمه علیها السّلام عرض کرد: «از خدا و رسولش خشنود شدم.» 📚(نمونه معارف، ج 2، ص 750 -وافی، ج 5، ص 237) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆سُهروردی و آزمایش (امتحان مرید) 💥مریدان شهاب‌الدین سهروردی به رتبه و قرب شیخ بهاءالدین زکریا رشک بردند و به همدیگر گفتند: «ما مدّتی است در خدمت شیخ هستیم، ولی به ما این‌گونه التفات ننموده است.» 💥این مرد هندی فقط 17 روز بیش نیست به اینجا آمده و به زودی جانشین استاد خواهد شد!! همین‌که سهروردی از این سخن آگاهی پیدا کرد همه‌ی مریدان خود را جمع کرد و دستور داد که گیاه جمع کنند و بیاورند. همه رفتند و گیاه سبز و تر و خوب آوردند به غیر از بهاءالدین که کاه خشک بار کرده، همه دوستان او را مسخره کردند. 💥استاد سؤال کرد: «تو چرا مثل دیگران گیاه سبز نیاوردی؟» 💥 جواب داد: «هر چه گیاه سبز دیدم جمله در ذکر خدا مشغول یافتم؛ این کاه خشک را که از ذکر الهی فارغ شده بود و لیاقت پیدا کرده بود آوردم.» استاد از این جواب خوشحال شد و به دیگر مریدان گفت: «شما به مثل هیزم تر هستید و او به مثل هیزم خشک. هیزم تر آتش دیر گیرد ولی هیزم خشک زود آتش می‌گیرد.» 📚خزینه الاصفیاء، ص 21، داستان عارفان، ص 78 ✾📚 @Dastan 📚✾
✍ امیرالمومنین (علیه‌السلام): برای ادب کردن خود کافی است، از آنچه که در دیگران می‌بینی و نمی‌پسندی دوری کنی. 📚تصنیف غرر/ حدیث ۵۰۸۹ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷 تقصیر خودش‌ بود. شهید شده‌ که‌ شهید شده‌. وقتی‌ قراره‌ با ریختن‌ اولین قطره‌ خونش‌، همه‌ گناهانش‌ پاک‌ شود، خیلی‌ بخیل‌ و از خود راضی‌ است‌ اگر آن‌ کتک‌هایی‌ را که‌ من‌ بهش‌ زدم‌ حلال‌ نکند. تازه‌، کتکی‌ هم‌ نبود. دو_سه‌ تا پس‌گردنی‌، چهار_پنج‌ تا لنگه‌ پوتین‌، هفت‌_هشت‌_ده‌ تا لگد هم‌ توی‌ جشن‌ پتو. خیلی‌ فیلم‌ بود. دست‌ِ به‌ غیبت‌ کردنش‌ عالی‌ بود. اوائل‌ که‌ همه‌اش‌می‌گفت‌: «الغیبت‌ُ عجب‌ کِیفی‌ داره‌» جدی‌ نمی‌گرفتم‌. بعداً فهمیدم‌ حضرت‌ آقا اهل‌ همه‌ جور غیبتی‌ هست‌. اهل‌ که‌ هیچ‌، استاده‌. جیم‌ شدن‌ از صبحگاه‌، رد شدن‌ از لای‌ سیم‌ خاردار پادگان‌ و رفتن‌ به‌ شهر…. از همه‌ بدتر غیبت‌ در جمع‌ بود، پشت‌ سر این‌ و آن‌ حرف‌ زدن‌. 🌷جالب‌تر از همه‌ این‌ بود که‌ خودش‌ قانون‌ گذاشت‌. آن‌ هم‌ مشروط‌. شرط‌ كرد که‌ اگر غیبت‌ از نوع‌ اول‌ (فرار از صبحگاه‌…) را منظور نکنیم‌، از آن‌ ساعت‌ به‌ بعد هر کس‌ غیبت‌ دیگران‌ را کرد و پشت‌ سرشان‌ حرف‌ زد، هر چند نفر كه ‌در اتاق‌ حضور داشتند، به‌ او پس‌ گردنی‌ بزنند. خودش‌ با همه چهار_پنج‌ نفرمان‌ دست‌ داد و قول‌ داد. هنوز دستش‌ توی‌ دستمان‌ بود که‌ گفت‌: رضا تنبلی‌ رو به‌ اوج‌ خودش‌ رسونده‌ و یک‌ ساعته‌ رفته‌ چایی‌ بیاره‌.... خب‌ خودش‌ گفته‌ بود بزنیم‌ و زدیم‌. البته‌ خدایی‌‌اش‌ را بخواهی‌، من‌ بدجور زدم‌. خیلی‌ دردش‌ آمد، همان‌ شد که‌ وقتی‌ توی‌ جاده ام‌‌القصر_فاو در عمليات‌ والفجر هشت‌ دیدمش‌، باهاش‌ روبوسی‌ کردم‌ و بابت‌ کتک‌هایی‌ که‌زده‌ بودم‌ حلالیت‌ طلبیدم‌. 🌷خندید و گفت‌: دمتون‌ گرم‌… همون‌ کتک‌های‌ شما باعث‌ شد که‌ حالا دیگه‌ تنهایی‌ از خودم‌ هم‌ می‌ترسم‌ پشت‌ سر كسى حرف‌ بزنم‌. می‌ترسم‌ ناخواسته‌ دستم ‌بخوره‌ توی‌ سرم‌. وقتی‌ فهمیدم‌ «حسن‌ اردستانی‌» در عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ مفقودالاثر شده ‌و ده‌ سال‌ بعد استخوان‌هایش‌ بازگشت‌، هم‌ خندیدم‌ هم‌ گریستم‌. کاشکی‌امروز او بود تا بزند توی‌ سرم‌ که‌ این‌ قدر پشت‌ سر این‌ و آن‌ غیبت‌ نکنم‌. 🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى ✾📚 @Dastan 📚✾
📗حکایت پندآموز یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی‌ خانمان با لباس‌های ژولیده در می آورد و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود. خودش ماجرا را این طور تعریف می کند: نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط 3 نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند... به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند... سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم... به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند، تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود... مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند: گرسنه بودم، غذا دادید... تشنه بودم، آب دادید... مریض بودم به عیادتم آمدید... خیلی ها به کلیسا می روند، اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند... ✅خدا به دنبال جمعیت نیست، ✅خدا به دنبال دستیست که کمک می کند، ✅قلبی که محبت می کند، ✅چشمی که برای دیگران نگران است ✅و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود... ✾📚 @Dastan 📚✾
أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ 💌 آیا (انسان) گمان می‌کند که هیچ کس او را ندیده (و افکار و اعمال بدش را ندانسته و ریا و نفاقش را نمی‌داند) 📖 بخشی از سوره بلد آیه ۷ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ خواستن توانستن است 🔹دانش‌آموز دبیرستان شهاب شهرستان خوی بودم. 🔸روزی دبیر ادبیات پرسید: شیرازی، بعد از اتمام تحصیلت می‌خوای چه‌کاره بشی؟ 🔹سریع گفتم: خلبان آقا. 🔸این را که گفتم چند تا از بچه‌ها خندیدند. 🔹دبیرمان گفت: خلبان مسافربری؟ 🔸با قاطعیت گفتم: نه آقا! شکاری، جنگنده. 🔹این‌بار همه کلاس خندیدند، به‌جز دبیرمان که گفت: آفرین، پس سعی کن حتما موفق می‌شی. 🔸از اول ابتدایی تا آن روز همیشه شاگرد اول بودم. بعد از دیپلم‌گرفتن رفتم دنبال آرزویم. 🔹یادمه روزی که می‌خواستم خلبانی ثبت‌نام کنم، پدرم موافق نبود. می‌گفت: آدم عاقل زیر پایش را خالی نمی‌کند. 🔸ولی من عاشق پرواز بودم، علتش را پرسید، اون موقع نتونستم جوابشو پیدا کنم ولی بعدا فهمیدم آسمان تنها جایی‌ست که به من آرامش می‌داد. 🔹بالاخره رفتم آزمون خلبانی و باز نفر اول قبول شدم. 🔸با هزینه دولت و از طرف ارتش شاهنشاهی ایران رفتم آمریکا و به‌عنوان شاگرد اول با چهار کاپ و تقدیرنامه و دو مقام اولی دوره خلبانی تی-۳۸ برگشتم ایران. 🔹این‌ها را نوشتم که بگویم خواستن توانستن است. رویاهایتان را فراموش نکنید. 🔻اسطوره اف-۵ جناب سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🔆آخرین سفارش 🌻وقتی امام حسین علیه‌السلام برای وداع، نزد اهل‌بیت خود آمد، ازجمله سفارشات اکید ایشان این بود که دشمنان، شما را به انواع بلا مبتلا می‌سازند و در عوض، خداوند انواع کرامت‌ها را به شما خواهد داد. پس زبان به شِکوه مگشایید و سخنی که اجر شما را ناقص کند مگویید. 🌻زینب علیها السلام بی‌تابی می‌کرد. امام علیه‌السلام دست بر سینه‌اش کشید و او را آرامش داد و فرمود: «خداوند ثواب صابران را به شما می‌دهد.» به حضرت سکینه علیها السلام فرمود: «بر قضا و قدر صبر کن و شکوه نکن.» 📚(رمز المصیبه، ج 2، ص 308 و 301 و 267) 😔😔و در وصیت دیگر فرمود: «آنگاه‌که کشته شدم، گریبان چاک نزنید و صورت خود را نخراشید.» 📚(فرهنگ عاشورا، ص 290 -لهوف، ص 81) ✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️ 🔆خدا و مادر موسی علیه‌السلام 🍃🍃پروین اعتصامی (شاعر) در شعرش می‌گوید: وقتی مادر موسی علیه‌السلام فرزندش را به رود نیل افکند با حسرت نگاهی کرد و گفت: «ای فرزند بی‌گناهم! اگر خدا تو را فراموش کند، چون کشتی تو، ناخدایی ندارد، آب تو را به نیستی می‌برد!» 👈وحی آمد کاین، چه فکر باطل است **** رهرو ما اینک، اندر منزل است ✨✨✨پرده‌ی شک را برانداز تا ببینی که چه سود کردی. ما او را گرفتیم چطور نشناختی. اگر در تو عشق مادری است شیوه‌ی ما، عدل و بنده‌پروری است. آنچه از تو گرفتیم به تو بازمی‌گردانیم، کار ما بازی نیست و حق است.* ما که دشمن را چنین می‌پروریم **** ✨✨دوستان را از نظر چون می‌بریم؟ آن‌که با نـمرود ایـن احسان کند * ظـلم کـی با موسی عمران کند؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸 مهار نفْس سرکش 🔻آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی تهرانی(ره) 🔹وقتی که نفْس به یک کار نامشروعِ نامعقول رو آورده و می‌خواهد آن را انجام دهد، جلوی آن را بگیر! از آن طرف، وقتی نفْس می‌خواهد، از یک کار خوب روگردان شود، آنجا هم جلوی روگردانیش را بگیر! 🔹علی(ع) در یک روایت فرمود: «ضَبطُ النَّفس عِندَالرَّغب والرَّهب مِن أَفضَلِ الأَدَب»؛ مهار نفْس هنگام میل و رویگردانی، از بافضیلت‌ترین ادب‌هاست. مهار کردن شهوت و غضب نفْس، هنگام روآوری و روگردانی، از بافضیلت‌ترین تربیت‌ها و ادب‌هاست؛ یعنی همین، اولین گام است. وقتی که نفْس به یک کار نامشروعِ نامعقول رو آورده و می‌خواهد، آن را انجام دهد، جلوی آن را بگیر! از آن طرف وقتی نفْس می‌خواهد، از یک کار خوب روگردان شود، آنجا هم جلوی روگردانیش را بگیر! هر دو مورد، هم «رغب» و هم «رهب» آمده است؛ هم به روآوری و هم به روگردانی اشاره شده است. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸غنی ترین ثروت ☕️خـــرد اســت... 🌸بزرگترین فـقـر ☕️بی‌عشق زیستن است 🌸قدرتمند ترین سلاح ☕️شکیبایی است.. 🌸بهترین امنیت ☕️ایــمــان اســت... 🌸و مؤثرترین دارو ☕️خــنــده اســت 🌸ایـــام بــه کــــام ☕️صبحتون زیباتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨✨🍃✨🍃 🔆عنقا از ایشان ببرید عنقا، مرغی است که در گردن او طوقی سپید می‌باشد و گردن درازی دارد. اهل «رس» را پیغمبری به نام حنظله بن صفوان بود و کوهی بزرگ در آنجا بود که آن را دَمخ می‌خواندند. مرغی به نام عنقا هر روز برای شکار، مرغان دیگر را صید می‌کرد. یک روز شکار نصیبش نشد و کودکی را بگرفت و ببرد. بار دیگر هم‌چنین کار کرد. اهل رس نزد پیامبرشان شکایت کردند. او نفرین کرد که خدایا! این مرغ را بگیر و نسل او را قطع کن و بر او آفتی مسلط کن. دعای او مستجاب شد و صاعقه‌ای بیامد و عنقا یعنی سیمرغ را بسوخت و اسمش باقی و هوّیتش معدوم و مجهول ماند. 📚لطایف الامثال، ص 100 ✨✨ امیر المومنین علیه‌السلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَل‌ها، برای صاحبان عقل‌ها و خردها زده می‌شود» 📚غررالحکم، ج 2، ص 151 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🌱✨🍃 🔆پادشاه مصر 💥شبی، یوسف علیه‌السلام پهلوی پدرش خوابیده بود و خوابی دید. فردای آن روز خواب را برای پدر نقل کرد و گفت که: «در رؤیا دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه برای من سجده می‌کنند.» 💥یعقوب علیه‌السلام فرمود: «تو به مقام سلطنت می‌رسی و برادرانت همه ذلیل تو می‌شوند و از برای تو سجده و تواضع می‌کنند؛ پس خوابت را برای برادرانت نقل مکن!» 💥زن شمعون، از پشت پنجره این سخنان را گوش می‌داد. آن را بر شوهرش نقل کرد. پس برادران باهم گفتگو کردند و تصمیم بر قتل یوسف نمودند… وقتی یوسف، پادشاه مصر شد و برادران همه او را سجده کردند، پدر گفت: «این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم.» 📚(جامع النورین، ص 214 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴 🔆چگونه صبح کردی؟ 🍂1. کسی به حضرت عیسی علیه‌السلام عرض کرد: «چگونه صبح کردی؟» فرمود: «صبح می‌کنم درحالی‌که به آنچه امید به نفع آن دارم، مالک نیستم و به آنچه از بدی‌اش حذر می‌کنم، توانایی دفع آن را ندارم؛ ولی در همه حال مأمور به طاعت و دوری از معصیت او هستم و نمی‌بینم کسی فقیرتر از من باشد.» 🍂2. کسی به اویس قرنی عرض کرد: «چگونه صبح کردی؟» فرمود: «چگونه صبح می‌کند مردی که نمی‌داند آیا به شب می‌رسد یا نه؟ و هرگاه به شب می‌رسد، نمی‌داند به صبح وارد می‌شود یا نه؟» 🍂3. ابوذر فرمود: «صبح می‌کنم درحالی‌که شکر خدا می‌نمایم و از نفْسم شاکی هستم.» 🍂4. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کسی که صبح کند و همّتش غیر خدا باشد، هرآینه صبح کرده درحالی‌که از زیان‌کاران و دور شدگان از رحمت خداست.» 📚(مصباح الشریعه، باب 78) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷مثل خیلی از رزمندگان کربلای ایران یادگاری از جبهه با خودش آورده بود؛ موج انفجار و گاز شیمیایی خردل!! سال ۱۳۷۵ چشمش مشکل پیدا کرد. دکترها گفتن از آثار موج انفجار هست که حالا داره خودش رو نشون می‌ده. سال ۱۳۷۷ هم علائم گاز خردل عود کرد و بعد از تحمل چند ماه بیماری تاریخ ۱۳۷۸/۰۲/۳۰ در بیمارستان امام خمینی (ره) تهران مستانه به عرش سفر کرد و به دوستان شهیدش پیوست. پس از حکم بنیاد مبنی بر دستور کالبدشکافی، تاریخ ۱۳۷۸٫۳٫۲ به خانه ابدی رفت. پرونده جانبازی ثبت نکرد و جزو شهدای مظلوم رفت. 🌷احمدرضا متولد ۱۳۴۵ بود. تو یه خانواده مذهبی بزرگ شد، از طبقه پایین. تو یه محله بودیم. خونه‌هامون دو تا کوچه با هم فاصله داشت. خانواده پر جمعیتی داشتن. هفت تا برادر بودن و سه تا خواهر. خودش پنجمی بود. بیشتر وقت‌ها جبهه بود. اکثر مناطق؛ از کردستان تا اهواز. سال ۶۴ ازدواج کردیم و صاحب سه فرزند، یک پسر و دو دختر شدیم. بعد از جنگ هم با وجود یادگاری‌های جبهه فعال بود. تو محل، تو هئیت‌ها، مساجد، خلاصه همه‌جا در حال خدمت به مردم بود. 🌹خاطره اى به ياد جانباز شهيد معزز احمدرضا خوشحال : همسر گرامی شهيد [خواهر دو شهيد] ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دزدی که در نماز جماعت شرکت می کرد... استاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ صداقت، تنها امتحانی‌ست که تقلب ندارد 🔹چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر به خوش‌گذرانی پرداختند. 🔸اما وقتی به شهر خود بازگشتند متوجه شدند که درمورد تاریخ امتحان اشتباه کرده‌اند و به‌جای سه‌شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. 🔹بنابراین تصمیم گرفتند با استاد صحبت کنند و علت جاماندن را برای او توضیح دهند. 🔸آن‌ها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه بازگشت لاستیک خودرویمان پنچر شد. و از آن جایی که زاپاس نداشتیم مدت زمانی طول کشید تا کسی را برای کمک بیابیم و به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم. 🔹استاد پذیرفت که آن‌ها روز بعد امتحان بدهند. 🔸روز بعد استاد آن‌ها را برای امتحان به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی داد. 🔹آن‌ها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سؤال خیلی آسان بود و به‌راحتی به آن پاسخ دادند. 🔸سپس ورق را برگرداندند تا به سؤالی که ۹۵ نمره داشت، پاسخ بدهند. 🔹سؤال این بود: کدام لاستیک پنچر شده بود؟!! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾 🔆صعصعه 🍃«احنف بن قیس» می‌گوید: روزی به عمویم صعصعه از درد دل خود شکایت کردم. او مرا بسیار سرزنش کرد و گفت: پسر برادر وقتی یک نوع ناراحتی پیدا می‌کنی اگر به دیگری مانند خود شکایت می‌کنی از دو حال خارج نیست، یا آن شخص دوست توست که البته او هم برایت ناراحت می‌شود و یا دشمن توست که در این صورت شادمان خواهد شد. 🍃ناراحتی خویش را به مخلوقی مانند خود که قدرت برطرف کردن آن را ندارد ابراز مکن؛ به کسی پناه ببر و بگو که تو را به آن ناراحتی مبتلا کرده او خود می‌تواند برطرف نماید. پسر برادر، یکی از چشم‌های من مدّت چهل سال است که هیچ‌چیز را نمی‌بیند، از این پیشامد احدی را مطلع نکرده‌ام حتی زنم نیز نمی‌داند که این چشم من نابینا است. 📚(پند تاریخ، ج 5، ص 188 -الکنی و الالقاب، ج 2، ص 13) ✾📚 @Dastan 📚✾