#داستان_آموزنده
🔆خمس بچه ها
يكى از رزمندگان داراى چهار برادر بود، مكرر به جبهه نور برضد جبهه ظلمت بعثى عراق مى رفت تا به شهادت رسيد. در وصيتنامه اش نوشته بود: خدايا خدايا وقتى كه مرا پاك كردى ، به سوى خود ببر - خدايا خدايا ستارگان رفتند، تو خورشيد را نگهدار يعنى رزمندگان به شهادت رسيدند و چون ستارگان غايب شدند ولى تو خورشيد را كه وجود امام خمينى است نگهدار.
و خطاب به پدر گفته بود: پدرم مى دانم فراق من براى تو سخت است ، زيرا 18 سال براى من زحمت كشيده اى ، ولى صبر كن و برايم گريه نكن ، و اگر گريه كردى براى مصائب امام حسين (ع ) گريه كن ، پدر جان تو پنج پسر دارى با رفتن من ، خمس (يك پنجم ) بچه هايت را دادى - هيچ نگران مباش .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#او_میتوانست....#اما...!
🌷شب عملیات پاوه، احتمال میرفت که پاوه سقوط کند، اصغر یک تعداد لباس کردی به پاسگاه آورد. خطاب به نیروهایش گفت: «هر کسی که میخواهد میتواند لباس کردی بپوشد و برود.» یکی از نیروها از دانشجویان فیزیک دانشگاه تهران بود. اصغر اصرار کرد که او برود و میگفت «در آینده، ما به افراد متخصصی همچون تو نیاز داریم.» آن دانشجو قبول نکرد و در عملیات شرکت کرد و به شهادت رسید.
🌷تمام نیروهای وصالی کنارش ماندند و اکثرشان هم شهید شدند. حدود ۲۰ نفر از نیروهای سپاه و باقی از مردم کرد بودند. از این جمع حدود هشت نفر زنده ماندند. شب عملیات پاوه همچون شب عاشورا شده بود. بعد از ازدواج، من و اصغر بسیار به مزار شهدا میرفتیم و او برایم از رشادت نیروهایش در عملیات میگفت. اصغر وصالی اهل پشت میز نشستن و عافیتطلبی نبود.
🌷او میتوانست در تهران بماند و در امنیت باشد، اما وقتی شرایط کردستان را شنید، به کردستان رفت. او و گروهش دومین گروهی بودند که وارد کردستان شدند. زمانی هم که جنگ شروع شد، بنابر نیاز و شرایط در منطقه ماند. جنگ در مناطق عملیاتی کردستان، بسیار دشوار بود. در آن شرایط هم راضی نشد از کردستان به مناطق عملیاتی جنوب برود تا کمی از مسئولیتهایی که بر دوش داشت، کاسته شود.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید علیاصغر وصالی طهرانیفرد فرمانده دستمال سرخهای پاوه که در چهلمین روز شهادت برادرش شهید اسماعیل وصالی طهرانیفرد کبوتر آسمانها شد.
#راوی: خانم مریم کاظمزاده (تنها خبرنگار خانمی که سال ۵۸ برای تهیه گزارش از استان کردستان و شهر پاوه به آن منطقه رفته بود.)
منبع: سایت خبر آنلاین
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای حمال جوانی که هر هفته با امام زمان عج دیدار داشت و در جوانی دلداده
#امام_زمان عج شد...
#اللهمعجللولیکالفرج
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ايثار و حمايت نسبت به مهاجران
پس از آنكه هجرت پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) از مكه به مدينه ، و سپس هجرت مسلمانان به سوى مدينه شروع شد، مردم مدينه كه آنها را انصار گويند، از مهاجران ، استقبال كرده و با جان و مال به حمايت از آنها برخاستند.
پيامبر (ص ) پس از پيروزى بر يهود بنى نضير (كه در سال پنجم هجرت واقع شد) به انصار فرمود: اگر شما مايل باشيد، اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم جنگى با آنها شريك شويد، و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان مال خودتان باشد ولى از اين غنائم ، چيزى به شما نرسد.
انصار در پاسخ گفتند: هم اموال و هم خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم و هر چشم داشتى به غنائم جنگى نداريم ، و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم .
اين ايثارگرى و فداكارى انصار موجب شد كه آيه 9 سوره حشر در شاءن و مقام و ستايش انصار، نازل گرديد، كه در قسمتى از اين آيه مى خوانيم :...ويؤ ثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون .: آنها (انصار) مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هر چند در فقر سختى بسر برند، و كسانى را كه خداوند آنها را از حرص و بخل نفس ، باز داشته ، رستگارند.
به اين ترتيب خداوند بزرگ ، انصار را به خاطر مهمان نوازى و ايثار و فداكاريشان نسبت به مهاجران مى ستايد، و به ما مى آموزد كه در سختيها و مشكلات (مانند مهاجرت جنگ زده ها در سرزمينهاى مورد هجوم دشمن به سرزمينهاى ديگر و...) مهمان نواز نيكى نسبت به مهاجران باشيم ، و تا حد ايثار و توان از آنها حمايت كنيم . و با فداكاريهاى دستجمعى و مردمى ، بارهاى سنگين اجتماعى را از دوش حكومت اسلامى برداريم و خود دوشى براى آن بارها باشيم ، تا چرخهاى اقتصاد كشور به طور طبيعى به گردش خود ادامه دهد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
📘 گناهی بنام دزدی
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮔﻨﺎﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﺳﺖ !
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ
ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ:
" ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ "
ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ
ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ .. ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ
ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ...
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ!
✾📚 @Dastan 📚✾
📩 #مجله_دینی | منشاء تمام آتشها
⚠️ از فرعون، نمرود، یزید و معاویه ها، یکی از آنها هم ما هستیم ...
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
زندگےدقیقامثلدوࢪبینعڪاسیہ📸
پسࢪوۍمسائلمھمتمࢪڪزڪن🤠
لحظاتخوبتُثبتڪن🔗💜
نڪاتمنفےࢪوبہترڪن🔍
اگہهࢪ روزیہنڪتہمنفےࢪوبھترڪنے🤪
زندگیتپࢪمیشہازعڪسھاۍخوبوقشنگ😍🦋
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺برای امروزتان
🌸آرزو کــردم
🌺که خدای مهربون
🌸هدیه دهد به شما
🌺طبقی از شادی های
🌸بی دلیل...
🌺روزی آرام و ذهنی پاک
🌸روزتون شاد و ایام به کام
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆برادران سلحشور
در جنگ جمل كه بين سپاه على (علیه السلام ) و سپاه طلحه و زبير، در بصره در سال 36 هجرت واقع شد، در سپاه على (علیه السلام ) سه برادر بنام زيد و سبحان و صعصعه (فرزندان صوحان ) از دلاور مردان سلحشور بودند، به گونه اى كه پرچم اميرمؤمنان على (علیه السلام ) در دست سحبان بود، وقتى او به شهادت رسيد، پس از او برادرش ، صعصعه ، پرچم را بدست گرفت و به نبرد ادامه داد.
جالب اينكه : وقتى على (علیه السلام ) كنار جسد پاك زيد آمد، فرمود:
رحمك الله يا زيد كنت خفيف المونة ، عظيم المعونهة : اى زيد خدا ترا مشمول رحمتش قرار دهد، تو مردى كم خرج (و بى اعتنا به زرق و برق دنيا) بودى ، و يارى تو به دين بسيار بود.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆 دغلباز خوش ظاهر!
گر چه اين داستان معروف است ، ولى بسيارى از نكات اين داستان ، معروف نيست ، بنابراين بجا است از آغاز تا انجام آن ، بى كم و كاست ذكر شود:
مرحوم صدوق (ره ) نقل مى كند، امام صادق (علیه السلام ) در معنى آيه 7 سوره حمد اهدنا الصِّراطّ المستقيمّ فرمود: يعنى ما را به راه راست ارشاد كن ، و ما را به التزام و تعهد در در راهى كه منتهى به محبت تو (اى خدا) مى گردد هدايت فرما، آن راهى كه مار به دين تو مى رساند و مانع از آن است كه از هواهاى نفسانى خود پيروى كنيم و در نتيجه به هلاكت برسيم يا به راهاى (خود در آورده ) خويش عمل كنيم و به هلاكت برسيم ، زيرا كسى كه از هواى نفس پيروى نمايد و خود راى باشد همچون مردى خواهد بود كه شنيده ام افراد پوچ و تهى مغز از عوام ، او را احترام شايانى مى كنند. و از فضائل او مى گويند.
(آنقدر از اين مرد تعريف كردند) كه علاقه پيدا كردم كه به طور ناشناس از نزديك او را ببينم و كارهايش را در نظر بگيرم و به درجه مقامات معنوى او پى ببرم !
به دنبالش رفتم ، ار دو ديدم جمعيت بسيارى او عوام نادان و خشك مغز به او خيره شده اند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزديك رفتم و كاملا مردم و آن مرد را تحت نظر گرفتم ، ديدم آن شخص همواره با نيرنگهاى خود، آن عوام را فريب مى دهد.
تا اين كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند، ولى من به دنبال آن شخص (فرى بكار) حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ، ديدم به يك نانوائى رسيد، نانوا را غافل كرد و در اين موقع دو قرص نان ، دزدى كرد.
با خود گفتم : شايد معامله كرد وآن دو نان را خريد.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسيد واو را به حرف گرفت و هنگامى كه او را غافل نمود، دو عدد انار دزدى كرد.
من از اين كار او تعجب كردم ، در عين حال گفتم شايد آن دو انار را از صاحبش خريده است و نيز با خود مى گفتم منظورش از دزدى چيست ؟
همچنان به دنبالش (بطورى كه نرفتم نفهميد) رفتم ، ديدم به بيمارى رسيد، و آن دو نان و دو انار را نزد آن بيمار گذاشت ، و از آنجا رفت و من هم رفتم تا اينكه ديدم او در صحرا داخل يك الونك شد. نزد او رفتم و گفتم : اى بنده خدا، آوازه تو را شنيدم ، از تو تعريف مى كردند، علاقمند شدم كه با تو ملاقات نمايم ، امروز تو را ملاقات نمودم ، ولى كارهائى از تو ديدم كه قبلم را پريشان كرده است ، و من سؤالى از شما مى كنم ، جوابش را بده بلكه قبلم آرام گردد.
گفت : سؤال تو چيست ؟
پرسيدم : ديدم به نانوائى رفتى و دو قرص نان دزديدى و سپس نزد انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزدديدى !!
قبل از هر چيز به من گفت : تو كيستى ؟ گفتم مردى از فرزندان آدم (علیه السلام ) گفت : روشنتر بيان كن تو كيستى ؟ گفتم : مردى از خاندان رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ).
گفت : در كجا سكونت دارى ؟ گفتم در مدينه .
گفت : شايد تو همان جعفربن الصّادق (علیه السلام ) هستى ؟
گفتم : آرى ، معترضانه گفت : با اينكه تو جاهل هستى ، شرافت نسب ، به حال تو سودى نخواهد داشت و با اينكه علم جدّ و پدرت را ترك كرده و آنچه راكه لازم است مورد سپاس و ستايش گردد به آن ناآگاه هستى .
گفتم : آن چيست ؟
گفت : آن ، قرآن ، كتاب خدا است .
گفتم : به كجاى قرآن ، ناآگاه هستم .
گفت : اين آيه 126 سوره انعام را كه خداوند مى فرمايد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّيه فلا يجزى الامثلها: هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت ، و هر كس كاربدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد.
و دو عدد انار را دزدى كردم ، براى هر كدام طبق اين آيه ، يك گناه كردم و جمعا چهار گناه كردم ، و وقتى كه آن نانها و انارها را صدقه دادم ، طبق همين آيه ، براى صدقه هر كدام ، ده پاداش به من مى رسد و در نتيجه جمعا چهل پاداش نصيب من مى شود، چهار گناه را از چهل كم مى كنيم ، ثواب براى من خواهد ماند.
ادامه
👇👇👇
گفتم : مادرت به عزايت بنشيند، اين توئى كه به كتاب خدا قرآن ، جاهل و ناآگاه هستى ، آيا اين (آيه 31 مائده ) را در قرآن نشنيده اى كه :
انمّا يتقبّل اللّه من المتّقين : بى گمان خداوند عمل افراد پرهيزكار را مى پذيرد.
تو وقتى كه دو نان و دو انار دزديدى جمعا چهار گناه كردى ، و وقتى كه بدون اجازه صاحبانش صدقه دادى ، چهار گناه ديگر كردى ، در نتيجه ، هشت گناه كرده اى بى آنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 32 پاداش از خدا باشى .
ديدم او، هاج واج به من نگريست و سپس سرش را پائين انداخت و رفت و من نيز از او دور شدم .
سپس امام صادق (علیه السلام ) فرمود: به مانند اين گونه راءى زشت و بى اساس ، مردم را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند، و اين گونه دغل بازى و فريبكارى در دگرگون جلوه دادن حقيقت را، معاويه نيز انجام داد، در آن هنگام كه عمار ياسر (يار مخلص 94 ساله على عليه السلام در جنگ صفين بدست دژخيمان معاويه ) كشته شد.
با كشته شدن او بسيارى از لشكر معاويه از شدّت ناراحتى لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه مى دانند كه رسول خدا (ص ) فرمود: فئه باغيه (گروه ستمگر) عمار را مى كشند بنابراين سپاه معاويه از گروه متجاوز هستند.
عمر وعاص (وقتى كه ديد چنين فكرى نزديك است لشكر معاويه را از هم بپاشد) نزد معاويه رفت و گفت : اى امير مومنان ! مردم ، سخت هاج و واج شده واز كشته شدن عمار، نگران گشته اند.
معاويه پرسيد: چرا؟
عمر وعاص گفت : آيا مگر رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) در مورد عمّار نگفت كه : او راگروه متجاوز مى كشند اينك ما به عنوان متجاوز شناخته شده ايم .
معاويه نيرنگ باز گفت : در سخنت مغلوب شدى ، آيا ما او را كشتيم ؟، بلكه على (علیه السلام ) او را كشت ، چرا كه على (علیه السلام ) او را زير نيزه هاى ما فرستاد.
اين خبر به على (علیه السلام ) رسيد فرمود: بنابراين بايد گفت : رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) حمزه راكشت ، زيرا آن حضرت او را به ميان نيزه هاى مشركان (در جنگ احد) فرستاد (و به اين ترتيب پاسخ مغلطه معاويه را داد).
آنگاه امام صادق (علیه السلام) فرمود:
طوبى للذين هم كما قال رسول اللّه (صل الله علیه وآله و سلم ) يحمل هذا العلم من كلّ خلف عدوله ، وينفون عنه تحريف الغالين ، وانتحال المبطلين ، وتاءويل الجاهلين :
خوشا به حال كسى كه او همانگونه است كه رسول خدا (ص ) فرمود:اين علم (اسلامى ) را در هر نسل و طبقه ، از افراد عادل آن مى گيرند، و امور تحريف شده گزافه گويان ، و نسبتهاى نارواى باطل گرايان و بافته ها و پندارهاى نادانان را از خود دور مى كنند.
ساده انديش نباشيم ، و گول معركه گيرهاى زاهدنما را نخوريم و با ديدى واقع بين ، اخبار و مطالب را بررسى كنيم . و در خبرگيرى ، به جوانب امر و شرائط زمان ، و راويان احاديث ، دقت نمائيم تا مبادا بر اثر تحريفات پول پرستان ، كوه ، كاه جلوه كند و كاه ، به كوه نمودار شود.
اندكى با تو بگفتم غم دل ترسيدم
كه دل آزرده شود ورنه سخن بسيار است
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ختم قرآن يا انديشه در آن
مرحوم شسخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از ابراهيم بن عبّاس حكايت كنند:
در طول مدّتى كه در محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام بودم و در محافل و مجالس گوناگون ، همراه با آن حضرت شركت داشتم ، هرگز نديدم سخنى و مطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛ مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود.
و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه بيان مى نمود در حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او آشناتر باشد.
همچنين ماءمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى ، سعى داشت تا آن حضرت را مورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امام عليه السلام در هيچ موردى درمانده نگشت ؛ و بلكه در هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحيح و كامل پاسخ ، بيان مى فرمود.
و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده از آيات شريفه قرآن بود.
آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود:
اگر بخواهم ، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت نمايم .
وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم درباره آن تاءمّل مى كنم و مى انديشم ، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه يا حادثه اى سخن به ميان آورده است ؛ و در چه زمانى فرود آمده است .
و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه ، از آن ها ردّ نمى شوم ، به همين جهت است كه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم .
إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 63، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 180، ح 4، كشف الغمّة : ج 2، ص 316، بحار: ج 49، ص 90، ح 3.
✾📚 @Dastan 📚✾
📩 #مجله_دینی | از این حالت بر حذر میدارم
⚠️ اقدام بیفکر و تصمیمگیری های سریع ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#واژه_قساوت_قلب_کم_میآورد!!
🌷اولین ماه مبارک رمضان در اسارت آغاز شده بود با هوایی بسیار گرم و طاقت فرسا. نه خبری از آب خنک در سحر و افطار بود و نه وسیله خنککنندهای برای روزهای گرم ماه رمضان وجود داشت. باید آفتاب داغ و گرمای شدید را با زبان تشنه و شکم گرسنه تحمل کرد. چند روزی از ماه رمضان به این ترتیب گذشت بعد از آن اسرا از فرمانده عراقی خواستند به خاطر ماه رمضان غذای ظهر را نصف کنند، نصفش را سحر و نصفش را افطار بدهند و اگر ممکن است، چند قالب هم یخ بیاورند. فرمانده عراقی چیزی نگفت و رفت. یادم میآید....
🌷یادم میآید روزهایی که برادران روزهدار بعد از ظهرها از شدت گرما بدنهایشان را بر روی زمین نمدار آسایشگاه میچسباندند تا شاید عطش آنها کمتر شود، بعد از نماز مغرب بود که بعثیها آمدند و گفتند ۱۰ نفر بیایند برای گرفتن غذا. مدتی طول کشید اما از غذا خبری نشد. یکدفعه متوجه شدیم که آن نامردها به جای دادن غذا، آن ۱۰ نفر را برده و در گل قرار داده و داخل گوش و دهان آنها را لجن کردهاند. وقتی برادران را با آن وضع به آسایشگاه برگرداندند، سربازها درحالیکه میخندیدند، گفتند: همه غذاها را اینها خوردهاند! اگر کس دیگری هم هوس غذا خوردن کرده خبر بدهد!
🌷....با وجود این، ماه رمضان با تمام مشکلات سپری شد....
#راوی: آزاده سرافراز ارسلان ساجدی سابق
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای عنایت عجیب امام رضا(علیه السلام) به حیدرقلی پیرمرد نابینا
#از_دستش_ندین
#استاد_مهدی_توکلی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ همیشه آن چیزی که تو فکر میکنی برایت خوب است، درست نیست
🔸مردی از ارتفاع پنجمتری روی زمين میپريد و هيچ اتفاقی برای او نمیافتاد.
🔹او هرگاه میخواست از ارتفاع بهسمت پايين بپرد نگاهش را بهسوی آسمان میكرد و از خدا میخواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند.
🔸اتفاقا هم هميشه چنين میشد و هيچ بلايی بر سرش نمیآمد.
🔹روزی اين مرد به ارتفاع پنجونيممتری رفت و سرش را بهسوی آسمان بالا برد و از خدا خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند.
🔸اما اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست.
🔹او آزردهخاطر نزد حکیم رفت و از او پرسيد:
من از ارتفاع پنجمتری میپريدم و هيچ اتفاقی برايم نمیافتاد. چرا اين بار فقط بهخاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا خداوند مرا حفظ نكرد؟
🔸حکیم تبسمی كرد و گفت:
اتفاقا اين دفعه هم خداوند بهنفع تو عمل كرد! چون میدانست كه تو بعد از پنجونيم، عدد شش و هفت را انتخاب میكنی، قبل از اينكه خودت با اين زيادهخواهی بیمعنا گردنت را بشكنی، پای تو را شكست تا دست از اين بازی بیهوده برداری و روی زمين قرار گيری.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆روش برخورد با مردم
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب رجال خود آورده است :
در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا عليه السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت .
هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام عليه السلام ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس ، به سخن چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.
و در اين بين حضرت رضا عليه السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.
يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم ، با چنين افرادى من معاشرت دارم ، در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت ؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا عليه السلام با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس ! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى .
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن .
اى يونس ! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنين گفتارى چه تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!
يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.
امام رضا عليه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى يونس ، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درك كرده باشى ؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.
بحارالا نوار: ج 2، ص 65، ح 5، به نقل از كتاب رجال كشّى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖💫سـلام و صـد سـلام
⚪️💫صبحتون زیبا تون بخیر
💖💫روزتون پر از سلامتی
⚪️💫با آرزوی پنجشنبه ای زیبـا
💖💫و آخر هفته ای خوب و عالی
⚪️💫قلبتون مملو از مهربانی
💖💫دست تون سرشار از بخشندگی
⚪️💫آرزوهــاتــون مـستـجــاب
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نصيحت عيسى (علیه السلام)
مردى كر بود و شغلش بنائى بود، در جائى اشتغال به بنائى داشت ، يك نفر به آنجا آمد و به او گفت خدا قوت بده ، او خيال كرد مى گويد: ديوار كج است ، ناراحت شد و كارش را رها كرد و با اوقات تلخ به خانه آمد و به زنش گفت : فلان فلان شده زود غذا را بياور خسته ام .
زن چون كر بود، خيال كرد راجع به لباس صحبت مى كند، گفت : هر رقم لباس مى خرى چه مخمل و چه غير آن ، اشكال ندارد.
بعد آن زن به دخترش كه كر بود گفت : بنظر شما چه رقم پارچه بخرد ؟ دخترش به خيالش راجع به داماد صحبت مى كند، گفت : پسر عمويم باشد يا پسر عمّه ام ، هركدام باشد اشكال ندارد!!.
بعد از آن دختر نزد مادر بزرگش كه او نيز آمد و گفت : به نظر شما كدام را انتخاب كنم ، پسر عمو را يا پسر عمه ام را؟، مادر بزرگ گفت : چيزى نرم بياور بخورم ، غذائى كه نرم نباشد نمى توانم بخورم ، به اين ترتيب بنّا و همسرش و دخترش و مادرش هر كدام به دلخواه خود سخن گفتند!! ضمنا از اين داستان به نعمت ناشنوايى پى مى بريم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆احترام به شاگرد نوجوان
يكى از علماء وارسته ، داراى جلسات درس بود، شاگردان از خرد و كلان در آن جلسات شركت مينمودند، و از آموزشهاى او بهره مند مى شدند، او در ميان شاگردان ، به يكى از شاگردانش كه نوجوان بود، احترام بيشتر مى كرد و او را ديگران مقدم مى داشت .
تا اين كه روزى يكى از شاگردان ، از آن عالم وارسته پرسيد: چرا اين نوجوان را آن همه احترام مى كنى او را بر ديگران مقدم مى دارى با اين كه ما سن و سال بيشترى نسبت به او داريم ؟!.
آن عالم وارسته ، چند مرغ آوردند، آن مرغها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هركدام كاردى داد و گفت :(هر يك از شما مرغ خود را در جايى كه كسى نبيند، ذبح كرده و بياورد).
وقت موعود فرا رسيد، و همه شاگردان ، مرغ خود را ذبح كرده و نزد استاد آوردند، امّا آن نوجوان ، مرغ رازنده آورد.
عالم به او گفت : چرا مرغ خود را ذبح نكردى ؟
او در پاسخ گفت : شما فرموديد در جائى ذبح كنيد كه كسى نبيند، من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا مى بيند.
عالم و شاگردانش ، به تيزنگرى و مراقبت او، پى بردند و او را تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا اين جون را آنهمه احترام مى كند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پير ابرو
حضرت حاج آقاى هاشمى زاده فرمودند:
اصفهان چهل بابا داشته كه همه از اولياء و از عجايب روزگار بودند البتّه از اين چهل باباها هفت هشت تاى آنها را مى شناسيم كه يكى هم ((بابا ابرو)) پير ابرو بوده .
ايشان شخص عجيبى بوده و هميشه در قبرستان تخت فولاد شب و روزش را بسر مى برده و از عُباد و زُهاد و اغتاب و اوتاد و رياضت كش ها بوده و ابروهايش بقدرى بلند بوده كه روى چشمانش را مى گرفته و طريقه ارشاد و هدايت ايشان اين بوده كه گنه كاران و بزه كاران و شيّادان را خدمت ايشان در جمع خانه مى آوردند.
يك شب يا يك روز ابروهايش را بالا مى زده ، يك نگاهى به آنها مى كرده و آنها را عوض مى كرده و تصفيه و پاك و روحانى ومنقلب مى شدند.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
با ارزش ترین
چیز در زندگی
داشتن خدایی است که همیشه و همه جا کنارمان حضور دارد و هیچ قوه و نیرویی از قدرت او بالاتر نیست.
پس هر وقت دلت گرفت کافیست بگویی
✨لا حول ولا قوه الا بالله✨
#خدا
✾📚 @Dastan 📚✾