eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبا ترین آوا 🎤 با نوای حاج مهدی سلحشور 🔻زیباترین آوای من حسینه اهل جهان آقای من حسینه ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نصرانی تشنه امام صادق عليه السلام راه ميان مكه و مدينه را طى مى كرد. مصادف ، غلام معروف امام ، نيز همراه امام بود. در بين راه چشمشان به مردى افتاد كه خود را روى تنه درختى انداخته بود. وضع عادى نبود. امام به مصادف فرمود: به طرف اين مرد برويم ، نكند تشنه باشد و از تشنگى بى حال شده باشد. نزديك رسيدند، امام از او پرسيد:تشنه هستى ؟. بلى . مصادف به دستور امام پايين آمد و به آن مرد آب داد. اما از قيافه و لباس و هيئت آن مرد معلوم بود كه مسلمان نيست ، مسيحى است . پس از آنكه امام و مصادف از آنجا دور شدند، مصادف مسئله اى از امام سؤ ال كرد و آن اينكه : آيا صدقه دادن به نصرانى جايز است ؟ امام فرمود:در موقع ضرورت ، مثل چنين حالى ، بلى . 📚وسائل ج 2، ص 50. ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت شیخ محمدحسن نجفی معروف به «صاحب جواهر» مرجع بزرگ شیعه 🔹 آیت اللّه شیخ محمد حسن نجفی، در سال ۱۲۰۰ ق در نجف اشرف دیده به جهان گشود. پس از طی مقدمات، در نوجوانی به درس خارج فقه و اصول راه یافت و خوشه چین حلقه درس آیات عظام شیخ جعفر کاشف الغطاء، سید مهدی بحرالعلوم، سیدجواد عاملی و شیخ موسی کاشف الغطاء گردید. 🔸 در ۲۵ سالگی به درجه اجتهاد رسید و از همان سال نگارش کتاب گرانقدر «جواهر الکلام» را آغاز کرد. جواهر الکلام، دائرة المعارف فقه شیعه، ثمره ۳۲ سال تلاش شبانه روزی اوست و اینک، معتبرترین متنِ درسی عالی‌ترین سطح دروس حوزه های علمیه شیعه، یعنی درس خارجِ فقه است. 🔻 وی که در حوزه نجف، کرسی تدریس داشت شاگردان فراوانی تربیت نمود که حضرات آیات سیدحسین کوه کمری، شیخ جعفر شوشتری و ملاعلی کنی از آن جمله اند. صاحب جواهر تا آخرین لحظات عمر شریفش به تألیف مشغول بود. در اواخر عمر تصمیم به شرح کتابی دیگر گرفت، امّا پیمانه عمرش به سرآمد. 🔺 این عالم کم نظیر در ۶۶ سالگی در نجف اشرف وفات یافت و پس از تشییعی باشکوه، بدن مطهر او را در مقبره ای که خود جنب مسجدش در نجف آماده کرده بود، به خاک سپردند. او در پایان عمر زمام امور دینی را پس از خود به شاگرد فقیه و فرزانه اش شیخ مرتضی انصاری سپرد و در ۱ شعبان ۱۲۶۶ ق، جان به جان آفرین تسلیم نمود. ✾📚 @Dastan 📚✾
📩 | روزی برای ادب کردن خود ⚠️ اگر عمرت دو روز به تاخیر افتاد ... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆ابن سیابه عبدالرحمن بن سيابه كوفى ، جوانى نورس بود كه پدرش از دنيا رفت . مرگ پدر از يك طرف ، فقر و بيكارى از طرف ديگر، روح حساس او را رنج مى داد. روزى در خانه نشسته بود كه كسى در خانه را زد. يكى از دوستان پدرش بود. به او تسليت گفت و دلدارى داد. سپس پرسيد: آيا از پدرت سرمايه اى باقى مانده است ؟ نه . اين هزار درهم را بگير، اما بكوش كه اينها را سرمايه كنى و از منافع آنها خرج كنى . اين را گفت واز دم در برگشت و رفت . عبدالرحمن خوشحال و خرم پيش مادرش رفت و كيسه پول را به او نشان داد و جريان را نقل كرد. طبق توصيه دوست پدرش به فكر كاسبى افتاد. نگذاشت به فردا بكشد. تا شب آن پول را تبديل به كالا كرد. دكانى براى خود در نظر گرفت و مشغول كار وكسب شد. طولى نكشيد كه كار و كسبش ‍ بالا گرفت . حساب كرد ديد، گذشته از اينكه با اين سرمايه زندگى خود را اداره كرده ، مبلغ زيادى نيز بر سرمايه افزوده شده است . فكر كرد به حج برود. با مادرش مشورت كرد. مادر گفت :اول برو پيش همان دوست پدرت و هزار درهم او را كه سرمايه بركت زندگى ما شده بده ، بعد برو به مكه . عبدالرحمن پيش آن مرد رفت و كيسه اى داراى هزار درهم جلو او گذاشت و گفت :((پولتان را بگيريد)) آن مرد اول خيال كرد كه مبلغ پول كم بوده است و عبدالرحمن پس از چندى عين پول را به او برگردانده است ، گفت :اگر اين مبلغ كم است ، مبلغى ديگر بيفزايم ؟. عبدالرحمن گفت :((خير، كم نيست ، بسيار پول پربركتى بود. و چون من اكنون از خودم داراى سرمايه اى هستم و به اين مبلغ نيازمند نيستم ، آمدم ضمن اظهار تشكر از لطف شما، پولتان را رد كنم . خصوصا كه الا ن عازم سفر حجم و ميل داشتم پول شما خدمت خودتان باشد. عبدالرحمن اين را گفت و از آن خانه خارج شد و بار سفر حج بست . پس از انجام مراسم حج ، به مدينه آمد، همراه جمعيت به محضر امام صادق رفت . جمعيت انبوهى در خانه حضرت گرد آمده بودند. عبدالرحمن كه جوانى نورس بود، رفت پشت سر همه نشست و شاهد رفت و آمدها و سؤ ال و جوابهايى كه از امام مى شد بود. همينكه مجلس ‍ كمى خلوت شد، امام صادق با اشاره او را نزدى طلبيده پرسيد:((شما كارى داريد؟)) من عبدالرحمن پسر سيابه كوفى بجلى هستم . احوال پدرت چطور است ؟. پدرم به رحمت خدا رفت . ((ايواى ! ايواى ! خدا او را رحمت كند. آيا از پدرت ارثى هم براى شما باقى ماند؟)). خير، هيچ چيز از او باقى نماند. ((پس چطور توانستى حج كنى ؟)). قضيه از اين قرار است : ما بعد از پدرمان خيلى پريشان بوديم ، مرگ پدر از يك طرف و فقر و پريشانى از طرف ديگر بر ما فشار مى آورد، تا آنكه روزى يكى از دوستان پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسليت به ما گفت ، من اين پول را سرمايه كنم ، همين كار را كردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم ... همينكه سخن عبدالرحمن به اينجا رسيد، امام پيش از اينكه او داستان را به آخر برساند فرمود:بگو هزار درهم دوست پدرت را چه كردى ؟. با اشاره مادرم ، قبل از حركت به خودش رد كردم . ((احسنت ! حالا ميل دارى نصيحتى بكنم ؟!)). قربانت گردم ، البته ! بر تو بود به راستى و درستى ، آدم راست و درست شريك مال مردم است .... 📚سفينة البحار، ج 2، ماده عبد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دعای مستجاب خدايا مرا به خاندانم برنگردان ! اين جمله اى بود كه ((هند)) زن عمرو بن الجموح  پس از آنكه شوهرش ‍ مسلح شد و براى شركت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنيد. اين اولين بار بود كه عمرو بن الجموح با مسلمانان در جهاد شركت مى كرد، تا آن وقت شركت نكرده بود. زيرا پايش لنگ بود و اتفاقا به شدت مى لنگيد. و مطابق حكم صريح قرآن مجيد، بر آدم كور و آدم لنگ و آدم بيمار جهاد واجب نيست (1). او هرچند خود شخصا در جهاد شركت نمى كرد، اما چهار شير پسر داشت كه همواره در ركاب رسول اكرم حاضر بودند، و هيچكس گمان نمى كرد و انتظار نداشت كه عمرو با عذر شرعى كه دارد، خصوصا با فرستادن چهار پسر برومند، سلاح برگيرد و به سربازان ملحق شود. خويشاوندان عمرو، همينكه از تصميم وى آگاه شدند آمدند مانع شوند، گفتند:اولاً تو شرعا معذورى ، ثانيا چهار فرزند سرباز دلاور دارى كه با پيغمبر حركت كرده اند، لزومى ندارد خودت نيز به سربازى بروى ! گفت :به همان دليل كه فرزندانم آرزوى سعادت ابدى و بهشت جاويدان دارند من هم دارم . عجب ! آنها بروند و به فيض شهادت نايل شوند و من در خانه پيش شما بمانم ، ابدا ممكن نيست . خويشاوندان عمرو از او دست برنداشتند و دائما يكى پس از ديگرى مى آمدند كه او را منصرف كنند. عمرو براى خلاصى از دست آنها به خود رسول اكرم ملتجى شد:يا رسول اللّه ! فاميل من مى خواهند مرا در خانه حبس كنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شركت كنم . به خدا قسم آرزو دارم با اين پاى لنگ به بهشت بروم . يا عمرو! آخر تو عذر شرعى دارى ، خدا تو را معذور داشته است ، بر تو جهاد واجب نيست. يا رسول اللّه ! مى دانم ، در عين حال كه بر من واجب نيست باز هم .... رسول اكرم فرمود:مانعش نشويد، بگذاريد برود، آرزوى شهادت دارد، شايد خدا نصيبش كند. از تماشايى ترين صحنه هاى احد، صحنه مبارزه عمرو بن الجموح بود كه با پاى لنگ ، خود را به قلب سپاه دشمن مى زد و فرياد مى كشيد ((آرزوى بهشت دارم )). يك از پسران وى نيز پشت سر پدر حركت مى كرد. آن قدر اين دو نفر مشتاقانه جنگيدند تا كشته شدند. پس از خاتمه جنگ ، بسيارى از زنان مدينه از شهر بيرون آمدند تا از نزديك از قضايا آگاه گردند، خصوصا كه خبرهاى وحشتناكى به مدينه رسيده بود. عايشه همسر پيغمبر يكى از آن زنان بود. عايشه اندكى كه از شهر بيرون رفت ، چشمش به هند زن عمرو بن الجموح افتاد در حالى كه سه جنازه بر روى شترى گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدينه مى كشيد. عايشه پرسيد: چه خبر؟ الحمدللّه ! پيغمبر سلامت است ، ايشان كه سالم هستند ديگر غمى نداريم . خبر ديگر اينكه :رَدَّاللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ خداوند كفار را در حالى كه پر از خشم بودند برگردانيد اين جنازه ها از كيست ؟ اينها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است . كجا مى برى ؟ مى برم به مدينه دفن كنم . هند اين را گفت و مهار شتر را به طرف مدينه كشيد، اما شتر به زحمت پشت سر هند راه مى رفت و عاقبت خوابيد. عايشه گفت : بار حيوان سنگين است ، نمى تواند بكشد. اين طور نيست ، اين شتر ما بسيار نيرومند است . معمولاً بار دو شتر را به خوبى حمل مى كند. بايد علت ديگرى داشته باشد اين را گفت و شتر را حركت داد، تا خواست حيوان را به طرف مدينه ببرد دو مرتبه زانو زد و همين كه روى حيوان را به طرف احد كرد ديد به تندى راه افتاد. هند ديد وضع عجيبى است ، حيوان حاضر نيست به طرف مدينه برود، اما به طرف احد به آسانى و سرعت راه مى رود. با خود گفت ، شايد رمزى در كار باشد. هند در حالى كه مهار شتر را مى كشيد و جنازه ها بر روى حيوان بودند، يكسره به احد برگشت و به حضور پيغمبر رسيد: يا رسول اللّه ! ماجراى عجيبى است ، من اين جنازه ها را روى حيوان گذاشته ام كه به مدينه ببرم و دفن كنم ، وقتى كه اين حيوان را به طرف مدينه مى خواهم ببرم از من اطاعت نمى كند، اما به طرف احد خوب مى آيد، چرا؟ آيا شوهرت وقتى كه به احد مى آمد چيزى گفت ؟. يا رسول اللّه ! پس از آنكه راه افتاد اين جمله را از او شنيدم : خدايا! مرا بخاندانم برنگردان . پس همين است ، دعاى خالصانه اين مرد شهيد مستجاب شده است ، خداوند نمى خواهد اين جنازه برگردد. در ميان شما انصار كسانى يافت مى شوند كه اگر خدا را به چيزى بخوانند و قسم بدهند، خداوند دعاى آنها را مستجاب مى كند، شوهر تو عمرو بن الجموح يكى از آن كسان است . با نظر رسول اكرم ، هر سه نفر را در همان احد دفن كردند. آنگاه رسول اكرم رو كرد به هند:اين سه نفر در آن جهان پيش هم خواهند بود. يا رسول اللّه ! از خداوند بخواه من هم پيش آنها بروم .(2) 📚1-( لَيْسَ عَلَى اْلاَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى اْلاَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ ) (سوره فتح ، آيه 18) 2-شرح ابن ابى الحديد ج 3 (چاپ بيروت ) ص 566. ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی همین امروز است، امروز تنها چیزی است که به وجودش اطمینان دارید؛ پس به چیزی علاقه‌مند شوید. سرگرمی و فراغتی برای خود دست‌وپا کنید. بگذارید نسیم شور و اشتیاق به‌سمت شما بوزد. ✾📚 @Dastan 📚✾
دو تا از بچه‌های گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند و‌ های های می‌خندیدند. گفتم: 'این کیه؟' گفتند: 'عراقی' گفتم: 'چطوری اسیرش کردید؟ ' می‌خندیدند .. ! گفتند: 'از شب عملیات پنهان شده بود ..! تشنگی فشار آورده ، با لباس بسیجی‌ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود، پول داده بود! ' اینطوری لو رفته بود. بچه ها هنوز میخندیدند .. طنز_جبهه ✾📚 @Dastan 📚✾
22.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ چرا گلوله ها از کنارم می گذرند و نادیده ام می گیرند 🎦 تیزر رسمی فیلم سینمایی «صیاد» ◽️کارگردان: جواد افشار ◽️نویسنده: حسین تراب نژاد ◽️تهیه کننده: محمدرضا شفیعی ▪️مجری طرح: موسسه فرهنگی هنری صاد ▪️محصول: بنیاد سینمایی فارابی و بنیاد شهید و امور ایثارگران ▶️طراح تیزر: میثم میرزایی @companysad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عاقبت جوان مؤمنی که حرمت پدر و مادرش را نگه نمی‌داشت ... 🎥استاد عالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾📚 @Dastan 📚✾
📌وقوع غزوه بنی المصطلق 🔹 بنی المصطلق، گروهی از قبیله خزاعه بودند که با قریش هم جوار بودند. «حارث بن ابی ضرار»، رئیس قبیله، در صدد جمع کردن سلاح و سرباز بود و می‌خواست مدینه را محاصره کند. پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله، تصمیم گرفت فتنه را در نطفه خفه کند. از این جهت، یکی از یاران خود به نام «بریده» را، برای تحقیق رهسپار قبیله یاد شده کرد. 🔸 عامل پیامبر صل الله علیه وآله و سلم، به صورت ناشناس با رئیس قبیله تماس گرفت و از جریان آگاه شد. سپس به مدینه برگشت و گزارش را تأیید کرد. در این موقع، پیامبر با یاران خود، به سوی قبیله «بنی المصطلق» حرکت کرد، و در کنار چاه «مریسیع» با آنها روبرو شد. 🔹 این قائله در ۲ شعبان سال پنجم یا ششم قمری با جنگ میان دو دسته آغاز شد. ایثار و جانبازی مسلمانان، و رعبی که در دل قبائل عرب از ناحیه مسلمانان افتاده بود، سبب شد که پس از زد و خورد کوتاهی با کشته شدن ده نفر از دشمن و یک نفر از مسلمانان، سپاه دشمن متفرق گردند. 🔸پس از شکست دشمن، مسلمانان تعداد ۲۰۰ اسیر و ۲۰۰۰ شتر و ۵۰۰۰ گوسفند به غنیمت گرفتند. آیات نخست سوره مبارکه منافقون، درباره رفتار منافقان در خلال این جنگ نازل شد. اسرا و غنایم میان مسلمانان تقسیم شد و شرط آزادی اسرا پرداخت فدیه‌ای بود که پیامبر(ص) تعیین کرد. 🔹جویریه دختر حارث رئیس قبیله بنی‌مصطلق نیز در این جنگ اسیر شد که پیامبر(ص) با پرداخت فدیهٔ او، آزادش کرد. جویریه نیز پس از آزادی به دین اسلام گروید و با پیامبر(ص) ازدواج کرد. ✾📚 @Dastan 📚✾