eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.3هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
69 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ؟ ✍🏻 میرزا جواد آقا ملکی تبریزی خداوند به یکی ازصدیقین وحی فرمود که من در میان بندگانم کسانی را دارم که مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم. آنها مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنها مرا همواره یاد می کند، من نیز به یاد آنها هستم. در تمام کارها به من نظر دارند، من هم توجهم به آنهاست.  آن صدیق گفت: معبود من نشانه آنهاکه مورد توجه توهستند چیست؟  👈🏻فرمود: آنها کسانی هستند که درانتظار غروب آفتاب هستند تا شب فرا برسد و تاریکی همه جا گسترده شود و آنها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند. 👈🏻صورتهاشان را از روی خضوع روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند. 👈🏻در دل شب به خاطر نعمتهایی که به آنها داده ام مرا خالصانه سپاس می گویند. 👈🏻تا سحر با ضجه و استغاثه در قیام و رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من دارند، خودشان را در رنج و سختی می اندازند. اولین چیزی که به آنها می دهم این است که از نور خود به دلهاشان می‌تابانم تا به واسطه آن نسبت به من معرفت یابند. 📚رساله‌لقاء‌الله؛ص133 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🌹امام رضا علیه السلام میفرماید : بنده مؤمن، هیچ بهره ای نبرده است که بهتر از همسر خوب و شایسته ای باشد که هنگام حضور شوهر، مایه ی خوشحالی او و در غیاب شوهر، نگهدار ناموس و مال او باشد. حضرت زهرا(س) چگونه برای علی (ع) مایه آرامش بود؟ 🌹امام علی علیه السلام می فرماید: وقتی به خانه می آمدم و به زهرا نگاه می کردم، همه ی غم و اندوهم برطرف می شد. هرگز کاری نکردم که فاطمه از من خشمناک شود، فاطمه نیز هرگز مرا خشمناک نساخت. 📚مسند الامام الرضا علیه السلام، ج 2، ص 256 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت: سردت نیست؟ گفت:نه عادت دارم پادشاه گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود: به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای دراورد... مواظب وعده هایمان باشیم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
▪️کاش هرچه زودتر بفهمیم آنچه که شیعیان مدینه نفهمیدند: اینکه حضرت زهرا در روزهای پایانی عمر شریفش، برای دوری از پدری چون رسول الله، برای درد پهلوی شکسته؛ و حتی برای محسن از دست رفته اش گریه نمی‌کرد. ▫️زهرای مرضیه بر این گریه می‌کرد که با اینکه برای اتمام حجت بر شیعه با تمام وجود به دفاع از امامش برخواست، اما مردم بی بصیرت مدینه در دفاع از ولایت با او همراهی نکردند. ▪️حضرت زهرا گریه می‌کرد چرا که می دانست تا شیعه نخواهد، امامش در غربت و مظلومیت خواهد بود. ▫️مادرمان زهرا نه از آتش در، که از دیدن دست های بسته امام زمان خود سوخت. ▪️مادر جان ما را ببخش که سال های سال است به تماشای دست های بسته امام زمانمان، در زندان غیبت نشسته ایم. ما را ببخش و با همان دست شکسته برایمان دعا کن که برای یار او شدن، سخت محتاج دعای مادرانه شماییم... 🔘 شهادت سلام الله علیها را به محضر امام زمان و شما عزیزان تسلیت میگوییم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ: رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ. ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ. ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
◾️گفتگوی حضرت امیرالمومنین(ع) با پیامبر اکرم(ص) هنگام دفن پیکر مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) رُوِيَ عَنْهُ اءَنَّهُ قالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ النِّساءِ فَاطِمَةَع كَالْمُناجِي بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ص عِنْدَ قَبْرِهِ: السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوارِكَ، وَالسَّرِيعَةِ اللَّحاقِ بِكَ، قَلَّ يا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي، وَرَقَّ عَنْها تَجَلُّدِي، إِلا اءَنَّ لِي فِي التَّاءَسِّي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ، وَ فادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزِّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ، وَفاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ.  إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ، وَ اءُخِذَتِ الرَّهِينَةُ. اءَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ اءَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَى اءَنْ يَخْتارَ اللَّهُ لِي دارَكَ الَّتِي اءَنْتَ بِها مُقِيمٌ، وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضافُرِ اءُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِها، فَاءَحْفِها السُّؤ الَ، وَاسْتَخْبِرْها الْحالَ؛ هذا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ.  وَالسَّلامُ عَلَيْكُمَا سَلامَ مُوَدِّعٍ لا قالٍ وَ لا سَئِمٍ، فَإ نْ اءَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ، وَ إِنْ اءُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنِّ بِما وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ امام علی علیه‌السلام هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها چنین با پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله درد دل کردند: سلام بر تو اى رسول خدا(ص)، سلامى از طرف من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسيده است. اى پيامبر خدا، صبر و بردبارى من با از دست دادن فاطمه(ع) كم شده، و توان خويشتندارى ندارم اما براى من كه سختى جدايى تو را ديده، و سنگينى مصيبت تو را كشيدم، شكيبايى ممكن است، اين من بودم كه با دست خود تو را در ميان قبر نهادم، و هنگام رحلت جان گرامى تو ميان سينه و گردنم پرواز كرد.  همه ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم. پس امانتى كه به من سپرده بودى برگردانده شد، و به صاحبش رسيد. از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم، شب زنده دارى است، تا آن روز كه خدا خانه زندگى تو را براى من برگزيند. به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ستمكارى بر او اجتماع كردند، از فاطمه(ع) بپرس، و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير، كه هنوز روزگارى سپرى نشده، و ياد تو فراموش نگشته است. سلام من به هر دوى شما، سلام وداع كننده اى كه از روى خشنودى يا خسته دلى سلامى نمى كند، اگر از خدمت تو باز مى گردم از روى خستگى نيست، و اگر در كنار قبرت مى نشينم از بدگمانى بدانچه خدا صابران را وعده داده نمى باشد. 📚 نهج‌البلاغه خطبه202 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت  فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به آسمان رود و کار آفتاب کند .  پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!   وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .  فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم . شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند * به آسمان رود و کار آفتاب کند به عشق امیر مومنان علی (ع) به اشتراک بگذارید.... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
*بسیار زیبا وارزشمند* 👌تا آخر بخوانید؛ محاله تاثیر نپذیرید ✍ هروقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاقم،میگفت: چرااسراف؟چراهدردادن انرژی ؟ آب چکه میکرد،میگفت:اسراف حرامه ! اطاقم که بهم ریخته بود میگفت :تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه... حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد 🌸تااینکه روزخوشی فرارسید؛چون می بایست درشرکت بزرگی برای کارمصاحبه بدم باخودگفتم اگرقبول شدم،این خونه کسل کننده و پُراز توبیخ رو، رو ترک میکنم. صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول دادوبالبخندگفت:فرزندم! ۱_مُرَتب و منظم باش؛ ۲_ همیشه خیرخواه دیگران باش ۳_مثبت اندیش باش؛ ۴-خودت رو باور داشته باش؛ تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم ازنصیحت دست بردار نیست واین لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه! باسرعت به شرکت رویایی ام رفتم،به در شرکت رسیدم،باتعجب دیدم هیچ نگهبان وتشریفاتی نبود،فقط چندتابلو راهنمابود! به محض ورود،دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله... اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی ازجاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت:خیرخواه باش؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیوفته! از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..‌. پله ها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونارو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم ودیدم افراد زیادی زودترازمن برای همان کار آمدن ومنتظرند نوبتشون برسه چهره ولباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛خصوصاً اونایی که ازمدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن! عجیب بود؛ هرکسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون! باخودم گفتم:اینا بااین دَک و پوزشون رد شدن،مگرممکنه من قبول بشم؟عُمرا!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن! باز یادپند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم *اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد* توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن. وارداتاق مصاحبه شدم،دیدم۳نفرنشستن وبه من نگاه میکنند یکیشون گفت:کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه ای فکر کردم،داره مسخره م میکنه یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!! باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود. بادوربین مداربسته دیدیم، تنهاشما بودی که تلاش کردی ازدرب ورود تااینجا، نقصها رو اصلاح کنی... 👌 🔰 هدیه کن به هرکسیکه دوستش داری🌺 📚 @Dastan 📚
تاکنون امام_خامنه‌ای💞🍃امر به چه جهادهایی فرموده اند:؟؟؟ 1⃣ جهاد علمی؛ من عقیده‌ام این است كه كار علمی در دانشگاه و در كشور باید جهادی باشد؛ كار علمیِ جهادی انجام بگیرد. ۹۲/۵/۶ یکی از انواع جهاد با نفس هم این است که شما شب تا صبح را روی یک پروژه‌ی تحقیقاتی صرف کنید و گذر ساعات را نفهمید. ۸۹/۴/۲ 2⃣ جهاد اقتصادی؛ امروز هر کسی بتواند به اقتصاد کشور کمک بکند، یک حرکت جهادی انجام داده است. ۹۴/۱/۱ تعصب در مصرف کالای داخلی؛ محصولات داخلی را مردم مصرف کنند؛ نروند دنبال این نشانه‌ها. حالا مُد شده است بگویند «بِرَند» است، بِرَند فلان؛ بِرَند چیست! بروید سراغ مصرف تولیدات داخلی. آن چیزهایی که مشابه داخلی دارد، متعصّبانه و با تعصّبِ تمام، ملّت ایران، خارجیِ آن را مصرف نکنند. ۹۳/۱۱/۲۹ 3⃣ جهاد فرهنگی؛ واقع قضیّه این است كه كارزار فرهنگی از كارزار نظامی اگر مهم‌تر نباشد و اگر خطرناك‌تر نباشد، كمتر نیست؛ این را بدانید؛ واقعاً یك میدان كارزار است اینجا. ۹۲/۹/۱۹ 4⃣ جهاد سیاسی یک جهاد بزرگ در مقابل ملت مسلمان است. این جهاد لزوماً جهاد نظامی نیست؛ جهاد سیاسی است ... 87/7/10 باید احساس وظیفه را فراموش نکنیم؛ مجاهدت را فراموش نکنیم؛ جهاد در صحنه‏های مختلف، وظیفه‏ی ماست و ضامن پیشرفت و پیروزی ماست. در صحنه‏ی سیاسی هم جهاد هست ... 86/5/28 5⃣ جهاد تشکیل خانواده و فرزند آوری: مسئله‌ی جمعیّت یكی از خطراتی كه وقتی انسان درست به عمق آن فكر میكند، تن او میلرزد، این مسئله‌ی جمعیّت است ... یعنی مسئله‌ی جمعیّت از آن مسائلی نیست كه بگوییم حالا ده سال دیگر فكر میكنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند، دیگر قابل علاج نیست.92/9/19 فرزندآوری یكی از مهمترین مجاهدتهای زنان و وظائف زنان است؛ چون فرزندآوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست كه زحماتش را تحمل میكند، اوست كه رنجهایش را میبرد، اوست كه خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است.92/2/11 و...
💠 سپاه خدا 🔹وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُون 🔸و هميشه سپاه ما بر دشمن غالبند. 👈 ، آیه 173 پوستر با کیفیت طرح بالا در لینک زیر http://ahlolbait.com/media/24271 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 🌙نماد سرسختی 🌙 فکر می کنم دردی تو دلت داری که داره آزارت میده، تا حالا به دیوارهای اینجا دقت کردی؟ تو همه اتاق ها این عکس رو زدن، قطعا نمی شناسیش، چون نه بازیگره، نه خواننده، اسمش لئونید روگوزوفه، اون یه پزشک بوده، البته نه داروی خاصی کشف کرده نه بیماری عجیبی رو درمان کرده، اون فقط سرسخت بوده! روگوزوف وقتی بیست و هفت سالش بوده به عنوان پزشک یه گروه اکتشافی شوروی به قطب جنوب می آد و بعد از چند ماه احساس پهلو درد شدیدی می کنه و متوجه میشه که آپاندیسش داره می ترکه، واسه همین با پایگاه تماس میگیره و درخواست کمک می کنه، اما هر روز که می گذره حالش بدتر میشه، زمستون قطب جنوب رو فرا گرفته بود و تا چشم می تونست ببینه همه جا برف و بوران بود، تا اینکه از پایگاه اعلام می کنن تا سال آینده هیچ کمکی به اون جا نمیرسه! روگوزوف تصمیم می گیره به جای یه انتظار بیهوده خودش دست به کار بشه! اتاق عمل رو آماده می کنه و روی تخت دراز می کشه و کارهایی که بقیه باید انجام بدن رو مشخص می کنه، چون که به تنهایی باید عمل رو انجام می داد نمی تونست خودش رو بیهوش کنه، واسه همین فقط دیواره شکمش رو بی حس می کنه و بعد شکمش رو می شکافه و دل و رودش رو میریزه بیرون، تو حین عمل هم به اشتباه روده خودش رو زخمی می کنه و مجبور میشه اون رو بخیه بزنه. تا اینکه بالاخره آپاندیس رو پیدا می کنه و می بینه که کاملا سیاه شده و اگه دیرتر عمل رو انجام می داد قطعا آپاندیس می ترکید، آپاندیس رو با هزار زحمت بیرون میاره و دل و رودش رو میذاره سر جاش و بعد شکمش رو بخیه میزنه و از هوش میره. روگوزوف بعد از چند روز سر حال میاد و تبدیل میشه به نماد سرسختی و شجاعت، واسه همینه که عکسش رو به همه ی اتاق های اینجا زدن تا فراموش نکنیم که تو شرایط سخت حتی اگه کمکی هم نیاد، نباید تسلیم شد. حالا اگه تو احساس می کنی دردی تو دلت هست که داره می کشدت، منتظر کمک نشین، خودت دلت رو بشکاف و اون رو در بیار و بنداز دور! ~
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨گل صداقت ✨ سال ها پیش در چين باستان شاهزاده ای تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند . وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد به شدت غمگين شد. چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا . دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم . روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را برای من بياورد ، ملکه آينده چين می شود . دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت . سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبان های بسياری صحبت کرد و راه گل کاری را به او آموختند ، اما بی نتيجه بود ، گلی نروييد... روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند . لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود . همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ... همه دانه هايی که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود... ✾📚 @Dastan 📚✾•