#سلام_مولا_جانم ✋💞
صبحت بخیر ای عزیزتر از جانم 🌸
🌷 شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد
🌾 خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد
🤲 بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش
💐 کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد.
الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 💞
#امام_زمان عج ❤️
#لبیک_یا_خامنه_ای
✨﷽✨
💢داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری
✍زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو. من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم.
چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
💥زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ماجرای_تکان_دهنده_پیرزن❗️
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
اگه با این #روضه حال و هوای شما تغییر کرد ما رو هم دعا کنید.
🎬حاج حیدر خمسه
👈
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📌 ماجرای بهترین نماز حاج قاسم
✍🏻ابراهیم شهریاری، فرمانده گردان ۴۲۵ حضرت علی اکبر(ع) و همرزم شهید سلیمانی: اهمیت دادن به واجبات که یکی از اصلهایش بود. روزی به همراه همسرشان در مسیر قنات ملک بودیم. ظهر شد و اذان گفتند. گفت همان جا کنار بزنیم. گفتم اینجا بیابان است. خطر دارد. حاجی گفت: چه خطری؟ و کنار جاده سجاده را پهن کرد و همان جا نماز خود را به جا آورد. بعد از اتمام نماز و پوشیدن کفشهایش نزدیک تر شدم تا دستش را به نشانه مصافحه بفشارم. بعد از مصافحه، دستش را تکان داد و گفت: «ابراهیم! این نماز و آن نمازی که در کاخ کرملین خواندم یکی از بهترین نمازهایی بود که در طول عمرم خواندم.»
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد.
غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند.
غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
💐توصیههایی زیبا از شیخ رجبعلی خیاط
✍ سعي كنيد صفات خدايی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم كريم باشيد. رحیم است، رحيم باشيد. ستار است، ستار باشيد...
اي انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نكن، زیرا ملکوت و ملائکه دوستان تواند. عمل فقط وفقط بايد براي رضاي باري تعالي و با اخلاص باشد. اگر ما به قدر ترسيدن از يك عقرب از عقاب خدا بترسيم، همه كارهاي عالم اصلاح ميشود.تو براي خدا باش، خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود، من كان لله كان الله له.
مقدسها همه كارشان خوب است، فقط ((من))ِ شان را بايد با خدا عوض كنند. دعا كنيد كه خداوند از كري و كوري نجاتتان بدهد، وتا هنگامي كه انسان غير از خدا بخواهد، هم كور است و هم كر. دل جاي خداست، صاحب اين خانه خداست؛ آن را اجاره ندهيد. دل آيينه است. غير خدا را در آن راه ندهيد، كه اگر يك لكه كوچك پيدا كند زودنشان ميدهد. كار را فقط براي خدا انجام دهيد؛ نه براي ثواب، يا ترس از جهنم. دلت را انبار پنبه مكن، سعي كن دلت خدا را نشان دهد.
اگر انسان بخواهد راحت شود، بايد عمر خود را به خدا واگذار كند و هر چه او ميخواهد. حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد، يعني مظهر صفات حق شود. حال انسان بايد همچون فرهاد باشد، تيشهاي هم كه ميزد به ياد شیرین ميزد. اگر انسان، خودش علاقهاي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نميرسد.
اگر طالب زرق و برق دنیا هستي، آن را دير يا زود به دست ميآوري، ولي چيزي در آن نيست. اما اگر بخواهي وجود حق تعالي ترا صدا كند و دستت را بگيرد مقداري معرفت پيدا كن و با او معامله كن. اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نميبينند شما ميبينيد، و آنچه را ديگران نميشنوند شما ميشنويد. اگر كسي براي خدا كار كند، چشم دلش باز ميشود.
خداوند بقدري مهربان است كه گويا فقط همين يك بنده را دارد كه دائم به او ميگويد: اين كار را بكن و آن كار را مكن، تا درست بشوي. كسي كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش کثیف ميشود. آن كه آخرت را بخواهد خنثي است و آنكه خدا را بخواهد مَرد است.
📚منبع کلیپ و متن فوق: کرامات و حکایات عاشقان خدا، نویسنده: آقای جبرائیل حاجی زاده
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍️مالک دینار عارف بزرگی بود که در بصره زندگی میکرد. روزی از او پرسیدند: کدام قسمت نماز را بیشتر دوست داری؟! گفت: بپرسید کدام قسمت را دوست ندارم؟ گفت: اگر "إیَّاکَ نَعبُد وَ إیَّاکَ نَستَعینَ" آیه قرآن نبود، هرگز آن را نمیخواندم.
💥چون وقتی میگویم: خدایا! تنها تو را میپرستم در حالی که خود را میپرستم و میگویم: تنها از تو یاری میخواهم، در حالی که صورتم و نیّتم سمت همه کس میچرخد مگر خدا، از خود ننگ وشرمام میآید. میخواهم از نفاقی که در دل دارم بمیرم ولی این آیه را نخوانم.
🌘مالک، شبها نمیخوابید و همیشه در عبادت بود و روز در کار و قبل از ظهر اندکی خواب چشمانش را میگرفت. او شبها بیدار بود و مشغول راز و نیاز!
🥀شبی خسته بود و خواب عجیبی چشمان او را گرفت. به دخترش گفت: بیدار شو! مگذار من بخوابم. پرسید: پدر چرا؟ گفت: میدانم اگر بخوابم او به قدری مهربان هست که دلش نمیآید برای نماز شب بیدارم کند و میخواهد یک شب در عمرم بخوابم. ولی من اگر بخوابم و سحرگاهان رخسارش نبینم یقین دارم با طلوع آفتاب، آفتاب عمر من هم غروب میکند و میمیرم.
🌏مالک چهل سال گوشت بر لب نزد. روزی مجبور شد قدری گوشت گوسفند بخرد، در بین راه آن را بو کشید و با خود گفت: ای نفس من! همین اندازه تو را کفایت کند، گوشت به درویشی داد و دوباره با خود گفت: ای نفس! اندکی بیشتر صبر کن به زودی نعمتهای زیادی به تو خواهد رسید، و صبح از دنیا رفت.
📖برگرفته از کتاب: تذکرة الأولیاء عطار نیشابوری
•✾
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🖤اثرلقمه حرام
⚡️آورده اند درزمان قدیم کفندزدی که پسری ناخلف داشت در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند
پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟»
⚫️پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفندزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس میکنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی میکند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.»
🌱پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن وهمه جماعت را به دعایت مشغول سازم.»
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
☀️ از فردای آن روز پسر جهت عمل به وصیت پدرش باخود گفت چه کنم که وصیت پدرم را به فرجام رسانم،
وسرانجام لقمه حرام اثرخودراگذاشت و فرزندشغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق میدزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و از آن پس خلایق میگفتند:
👌 «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط میدزدید و چنین بر مردگان ما روا نمیداشت.»
⚡️وچنان شدکه فرزندناخلف به ظن خود دعا ومغفرت اهل آن دیار را درحق پدرش بدست می آورددرحالیکه بااین کارش همچنان برآتش عذاب پدرش می افزود...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
خرید نان به نرخ روز
امام صادق علیه السلام به معتب مسؤول خرج خانه ی خود فرمود:
- معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه گندم داریم؟
- بلی یا بن رسول الله! به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم.
- آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش!
- یابن رسول الله! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.
- سخن همین است که گفتم، همه گندمها را در اختیار مردم بگذار و بفروش!
- معتب بنا به دستور امام گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد
امام به او تاکید فرمود:
- بعد از این، نان خانه ی مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه ی
من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف میکنند، تفاوت داشته باشد. نان خانه ی من باید بعد از این، نیمی از گندم و نیمی از جو.
من - بحمدالله - توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمی کنم تا در پیشگاه الهی اقتصاد و محاسبه در زندگی را رعایت کرده باشم. [۱]
----------
[۱]: بحار، ج ۴۷، ۵۹
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💭 ؛ #قصه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت...
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را...
اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچیام ، حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشمها میگریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز میگشت، دستهایش به خون آغشته بود.
شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود.
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس میکشد .
این چیزی بود که او نمیدانست!
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانهای میکارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سالها آبش داد و نورش داد و عشق داد .
زمان گذشت و هر دانه ، دانهای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزهزار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بیبند و بیتیر و بیکمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید.
پس با دست خونیاش دانهای در خاک کاشت...!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#عرفان_نظر_آهاری
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 برای اموات غذا بفرستید!
✍ حکایت از علامه محمدحسین طهرانی صاحب کتاب معادشناسی:
يک روز شخصی از بستگان به عموی ما حاج سيّد محمّد رضا گفت: ديشب مادر شما را خواب ديدم و در عالم رؤيا به من گفت: به محمّدرضا بگو: چرا چند شب است غذای ما را نفرستادهای؟
عموی ما هر چه فكر كرد چيزی به نظرش نرسيد، فردای آن روز كه در منزل ما آمدند گفتند: معنی خواب را پيدا كردم.
من سی سال است عادتم اين است كه بعد از نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز والدين ميخوانم
و ثوابش را به روح پدر و مادرم هديّه ميكنم. اما چند شب است كه بواسطۀ پذيرائی از مهمانان نتوانستم بخوانم.
بخاطر همین مادرم به خواب فلانی آمده و از من گلايۀ نفرستادن غذای ملكوتی خود را کرده است.
(خواب بیننده ساكن سامرّاء و عموی ما ساكن تهران بود و ابداً از این عمل عموی ما مطّلع نبوده است و اين خواب موجب تعجّب همۀ حضّار شد)
📖 معادشناسی جلد3 صفحه199
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹کرامتهایی که یکی از رفقای شیخ رجبعلی خیاط از او دیده بود
🔸حجت الاسلام والمسلمین عالی
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande