eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍️ درون آد‌هاست که جایگاهشان را مشخص می‌کند 🔹در یک شهربازی پسرکی سیاه‌پوست به مرد بادکنک‌فروشی نگاه می‌کرد.  🔸بادکنک‌فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین‌وسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می‌کردند، جذب خود می‌کرد. 🔹سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. 🔸بادکنک‌ها سبک‌بال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. 🔹پسرک سیاه‌پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! 🔸تا اینکه پس از لحظاتی به بادکنک‌فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می‌کردید آیا بالا می‌رفت؟ 🔹مرد بادکنک‌فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود، برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت. 🔸پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج‌گرفتن بادکنک می‌شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد. 💢 زندگی هم همین طور است. چیزی که باعث رشد آدم‌ها می‌شود رنگ و ظاهر آن‌ها نیست. مهم درون آدم‌هاست که تعیین‌کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایسته‌تری نصیبشان می‌شود. ‌‌‌‌. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
. ✅ العبد محمدتقی بهجت: 🔸 نباید مغرور شویم تا نزدیکی‌های وفات و تا [آن] زمانی که شیطان زنده است، انسان در مخاطره است! به خدا پناه می‌بریم. 🔹 إلهي لا تَکلْنِي إِلی نَفْسِي طَرفَةَ عَینٍ أَبَداً؛ 🔹 معبودا! هیچ‌گاه، به اندازه‌ی چشم بر هم زدنی، مرا به خود وامگذار. 🔸 اگر انسان طرفةالعینی به خود واگذار شود، از خدا جدا خواهد شد، و شیطان کار خود را کرده و انسان را فریب خواهد داد. 📚 در محضر بهجت ، جلد ٢ ، صفحه ١٩۵ . . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ دیگر نیازمند نشدم... شخصی از اهل علم می‌گفت: در کربلا یا نجف که بودیم، گاهی در مضیقه قرار می‌گرفتیم به‌حدی که آب و نان نداشتیم. خانواده می‌گفت: فلان آقا مرجع است، برو از او بخواه. من می‌گفتم: این کار را نمی‌کنم و اگر اصرار بکنید، می‌گذارم و از خانه بیرون می‌روم. آن شخص می‌گفت: شب خواب دیدم کسی در می‌زند. امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بود. دستش را بوسیدم. وارد خانه شدند و مقداری نشستند و هنگام تشریف بردن دیدم چیزی زیر تشک گذاشتند. پس از تشریف بردنشان در عالم خواب نگاه کردم ببینم چه گذاشته‌اند، دیدم یک فلس عراقی را گذاشته‌اند، [که کوچک‌ترین واحد پول عراق و أَقَل ما یباعُ وَ یشْتَری بِهِ (کمترین مبلغی که می‌توان با آن چیزی را خرید و یا فروخت) است که شاید فقرا هم آن را قبول نکنند] از خواب بیدار شدم و بعد از آن خواب دیگر به فقر گرفتار نشدم. از اصفهان حواله صد یا هشتاد تومان رسید و وضع ما رو به بهبودی رفت. 👌ما که چنین ملاذ و ملجئی (تکیه‌گاه و پناهگاهی) داریم، چه احتیاجی به دیگران داریم؟! 📚در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۹ . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ عاقبت بخیری ✍ آیت الله فاطمی نیا: گاهی وقتها یک نقطه روشن در زندگی انسان، در یک مواقع خاصی از انسان دستگیری میکند. بعضی ها که عاقبت بخیر میشوند، مربوط به همان نقطه روشن در وجودشان میباشد...اما کسی که عاقبت بخیر نشده و جهنمی میشود، معلوم میشود همان نقطه روشن را هم ندارد! حدود سی سال قبل در تهرآن شخصی بود که در همه جا مشهور به فسخ و فجور بود.یک مرتبه می بینند این شخص از عباد و زهاد شد! رفیقی داشتم در تهرآن، آدم خوبی بود، از شاگردان آقا شیخ محمد حسین زاهد (ره) بود. آن دوست ما گفت: علت اینکه آن شخص فاسق عاقبت بخیر شد این بود که: شب عروسی اش رفت توی اتاق عروس و دید عروس دارد گریه میکند، میفهمد که این گریه، گریه معمولی نیست، خیلی جدی است! علت گریه را میپرسد، عروس میگوید: من به پسر عمویم علاقمند بودم، مرا به او ندادند، الان هم حرفی ندارم که با تو زندگی کنم اما این را بدان که عمری در ناراحتی خواهم بود! این شخص بلافاصله از منزل میرود و عالم محل را با دو شاهد می آورد و میگوید: من وکالت دادم که طلاق این دختر را بخوانید، طلاق را میخوانند. بعد میفرستد دنبال پسر عموی دختر و میگوید: عقد اینها را هم بخوانید! جوان را می آورند و عقد آنها را میخوانند.وقتی که او چنین جوانمردی و فداکاری میکند، پسر عموی دختر رو میکند به او و میگوید: خدا تو را عاقبت بخیر کند. همان که آن شخص معروف به فسق و فجور، این گذشت را انجام میدهد. پایش را از اتاق بیرون میگذارد متحول میشود، حالش تغییر میکند و در مسیر سعادت قرار میگیرد. 📚نکته ها از گفته ها . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️ وهابیت، ادامه‌دهنده راه جِیشِ اَبرهه 🎙 آیةالله جوادی آملی 🏴 هشتم شوال، سالروز تخریب قبور أئمه بقیع (علیهم‌السلام)🥀 به دست وهابیت پلید(لعنة‌الله علیه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 مبادا به تجمّلات دنیا و زر و زیور آن دل خوش کنی بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم و امام سجّاد علیه السلام فرمود : اسماء بنت عمیس حکایت کرده است : روزی امیرالمؤ منین علیّ علیه السلام در یکی از جنگ ها غنیمتی به دست آورد و گردنبندی برای همسرش فاطمه علیها السلام خریداری کرد و به عنوان هدیّه تحویل او داد و حضرت آن را پوشید . روز بعد ، حضرت رسول صلوات اللّه علیه به منزل ایشان آمد و گردنبند را در گردن دخترش دید ، فرمود : دخترم ! مردم و دنیا تو را نفریبند ، تو دختر رسول خدائی ، مبادا به تجمّلات دنیا و زر و زیور آن دل خوش کنی . حضرت زهراء علیها السلام با شنیدن این سخن ، گردنبند را از گردن خود در آورد و پس از فروش با پولش غلامی خرید و او را آزاد کرد و پیامبر خدا شادمان و مسرور گشت مستدرک الوسائل : ج 5 ، ص 244 ، ح 1 . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 مسلمان شدن فرستاده پادشاه فرنگ با تربت امام حسین علیه السلام در زمان شاه عباس از فرنگستان پادشاه فرنگ شخصی را فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما علمای مذهب خود را بگوئید با فرستاده من در امر مذهب و دین مناظره کنند اگر او ایشان را محکوم کرد شما به دین ما درآئید و اگر علمای دین شما او را محکم کردند ما به دین شما ایمان می‏ آوریم . و آن فرستاده کارش این بود که هر کس هر چه بدست می‏ گرفت او اوصاف آن شی را می‏ گفت و می‏ دانست که چیست. پس سلطان علما را جمع کرد و سرآمد آن مجلس ملامحسن ‏فیض بود. ملا محسن فیض به آن سفیر گفت: مگر سلطان شما عالمی نداشت تا به نزد ما بفرستد که مثل تو عوامی را فرستاده که با علماء امت اسلام مناظره کند؟ آن فرنگی گفت: که شما از عهده من نمی ‏توانید برآئید اکنون چیزی در دست بگیر تا بگویم آن چیست. ملا محسن تسبیحی از تربت سیدالشهداء در دست داشت آن را در میان مشتش گرفت و گفت: بگو ببنم این چیست؟ فرنگی به دریای فکر غوطه ور شد هر چه فکر کرد چیزی نگفت. فیض فرمود: چرا عاجز ماندی؟ گفت:عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می ‏بینم که در دست تو قطعه‏ ای از خاک بهشت است و من در این فکرم که چگونه بدست تو رسیده. مرحوم فیض فرمود: راست گفتی در دست من قطعه ‏ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی است که از تربت پاک فرزند پیغمبر ماست که امام است پس حقیقت دین ما و بطلان دین شما معلوم گشت.پس آن فرنگی اسلام را اختیار کرد. منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)جلد 1 ✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 ‌"احنف بن قیس" نقل می کند:روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم این چه طعامی است؟ معاویه جواب داد: مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند. بی اختیار گریه ‏ام گرفت.معاویه با شگفتی پرسید: علّت گریه ‏ات چیست؟ گفتم به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم؛آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: در این سفره چیست؟پاسخ داد نان جو.گفتم شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟ علی فرمود این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند. گفتم مگر این کار حرام است؟ علی فرمود نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که فقر مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. معاویه گفت:ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد. 📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱ ‌ ‌ . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍الراجحی میلیاردر سعودی تعریف می کند : فقیر بودم ..به اندازه ای که حتی برای رفتن به سفر تفریحی که در مدرسه برای بچه ها تدارک دیده بودند یک ریال سعودی هم نداشتم ..با وجود گریه های شدید پیش خانواده ام بازهم نتیجه ای نگرفتم و پولی نبود که به من بدهند ... یک روز مانده به سفر در کلاس جواب همه سؤالهای معلمم را دادم ، اسم او فصل الفلسطینی بود ، معلمم یک ریال سعودی به من جایزه داد !!!درست در زمانی که حتی فکرش را هم نمی کردم !! برای من سورپرایزی بسیار بزرگ بود و از خوشحالی درپوست خود نمی گنجیدم ...بعد از کلاس به سرعت دویدم و بلیط سفر را خریدم ..گریه های شدیدم به سعادتی بزرگ تبدیل شد که یکماه به آن روز شیرین فکر می کردم ... بزرگ شدم و روزهای سخت گذشت مدرسه تمام شد و بعد از سالها به فضل الله زندگی من از این رو به آن رو شد ..تا جاییکه در مؤسسه خیریه ثبت نام کردم و به مستمندان کمک می کردم ..روزی از روزها به یاد آن معلمم افتادم خیلی دوست داشتم دوباره او را ببینم و علت آن کارش را بدانم ..آیا به من صدقه داد یا جایزه ؟! ...به جواب نمی رسیدم ..اما گفتم او هر نیتی داشت بهر حال کار مرا راه انداخت ..و بزرگترین مشکل مرا آنموقع حل کرد ..برای همین مشتاق شدم که به مدرسه بروم وسراغ او رابگیرم بالاخره پس جستجوی زیاد سراغی از او‌پیدا کردم .. الراجحی می گوید : دیدارش نصیبم شد و توانستم او را ببینم ، او را در حالی یافتم که در زندگی سخت و فقیرانه ای افتاده بودو بیکار بود .بعد از احوالپرسی گفتم شما بر گردن من حق بزرگی دارید من سالهاست که به شما بدهکارم .معلم خندید و گفت : کسی به من بدهکار است ؟؟!؟! چگونه ممکن است ؟ وتو آمده ای که قرض مرا بدهی ؟ گفتم : بله و ماجرا را برایش بازگو‌کردم .. و او یادش آمد و خندید ..و گفت : و حالا آمده ای که یک ریال مرا پس بدهی ؟! گفتم : بله ..او با من مناقشه می کرد اما من اصرار کردم که با من بیاید تا دینش را ادا کنم ..بالاخره با من سوار ماشین شد و راه افتادیم تا رسیدیم به ویلایی قشنگ و پیاده شدیم و داخل ویلا شدیم ، سپس گفتم : ای استاد بزرگوارم این ویلا و این ماشین برای شماست ..گفت: این خیلی بیشتر از آن چیزیست که به تو دادم ..گفتم : نه زیاد نیست ، شما طول زندگی مرا تغییر دادید و این دربرابر راهی که پیش من گذاشتید چیزی نیست ..من اکنون انسانی خیرم و این را از شما آموختم ..هر گز آن خوشحالی که به خاطر شما نسیبم شد را فراموش نمی کنم ..الراجحی میلیاردر در پایان می گوید : او زمانی کسی راشاد کرد و خداوند در زمانی دیگر گره از کار او گشود.... نکته : الراجحی بزرگترین نخلستان روی زمین را وقف خیریه کرده است ، که در آن دوهزار درخت خرما وجود دارد ، (مزرعه راجحی در منطقه قسیم ) او این مزرعه را وقف راه خدا کرده است و در رمضان مبارک خرمای این نخلستان در مکه و مدینه توزیع می شود . ‌‌‌‌. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🟢 ماجرای اذان معجزه آسای شهید « هادی» در یک سحرگاهی در یک جای بحرانی از جنگ، تصمیم می گیرد اذان بگوید. همه به او می گفتند: «چه شده که الان می خواهی اذان بگویی؟» ولی او دلیلش را برای هیچ کسی توضیح نمی دهد و با صدای بلند مشغول اذان گفتن می شود. وقتی که اذان می گوید: به سمت او تیراندازی می کنند و یکی از تیرها به گلوی او می خورَد. همه می گویند: «چرا این کار را انجام دادی؟!» بعد او را داخل سنگر می برند و در حالی که خون از بدنش جاری بود، کمک های اولیه امدادی را برایش انجام می دهند.بعد از مدتی یک دفعه ای می بینند که عراقی ها با دستمال سفید دارند می آیند این طرف. اول فکر می کنند شاید این فریب دشمن است. لذا اسلحه ها را آماده می کنند، اما بعد می بینند که این عراقی ها با فرمانده خودشان تسلیم شده اند. می گویند: چرا تسلیم شدید؟ می گویند: آن کسی که اذان می گفت کجاست؟ گفتند: او یکی از بچه های ما بود که شما به او تیر زدید. گفتند: ما به خاطر اذان او تسلیم شدیم و ماجرای خودشان را توضیح می دهند... این اثر نَفَس یک جوان ورزشکار است که اهل گود زورخانه بود. او در دوران دبیرستان در ورزش کُشتی، قهرمان بوده و می گوید: من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف های حریفم انگشت نگذارم. در حالی که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف هایش به زمین می زنند. این نشان می دهد که ابراهیم هادی فوق قهرمان و فوق پهلوان بوده است. . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔😭 🌸دل شکسته‌ی ما گرم ربنای حسین 🌿گرفته پَر به هواخواهی هوای حسین 🌸شبم گذشته به فکر و خیال شش‌گوشه 🌿سلام؛ صبح ِدل انگیز کربلای حسین ⚘ السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⚘ وعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⚘ وعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⚘ وعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌤. ع