فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸🍃
🌸روزم را با یادآوری ایمان
🍃به تو آغاز می کنم و می دانم که
🌸هر گاه جز با توکل به تو
🍃پیش بروم ، زیانکارم
سلام
صبح بخیر🍃🌸
@dastane_amozande
🔴داستان یک روحانی با ۷ دختر!
بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمیدانستم با این همه بیحجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.
یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود.
داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت آنها معروف به سوئیت اراذل و اوباش بود (اسمی که بچهها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودند و خودشان هم خوششان میآمد) و به قول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند و به قول یکی از آنها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد آمده بودند؛ لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با آنها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم.
سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟
گفتم: از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری میکنند؟
یکی از بچهها بلند گفت: حق با حاج آقا است خیلی وضعیت ما نامناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج آقا بیند یا گریه میکند یا میخندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف میکند
بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند ولی یکی از مخالفان گفت: حاج آقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیدهایم لذا نه تنها بلد نیستم! بلکه از چادر متنفرم! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم! حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادریها را میبینم حالم به هم میخورد و دلم میخواهد دختران چادری را خفه کنم.
گفتم: به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی ببینی در بازار تعجب نمیکنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسوول دختران بیچادری باشد؟ گفت: قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن!
گفتم: حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آنکه میخواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید.
بالاخره با بیمیلی تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر میکردند مثل بچههای خوب و مثبت همراه من به راه افتادند.
اگر کسی اولین بار آنها را میدید میگفت گروه امر به معروف خواهران هستند!
اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف همان دختر مخالف چادرکه میخواست دختران چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد.
ولی وقتی آن آقا دزده میخواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود بدزدد به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت موفق به گرفتن کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد و قضیه به خوبی تمام شد.
همین که این اتفاق به ظاهر ساده افتاد همان خانم پیش من آمد و گفت:
حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمیدانستم.
فکر نمیکردم چادر اینقدر بهدردم بخورد. حاج آقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازهای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم.
وقتی این حرفها را به من میگفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم میگفتم:
خدایاای کاش همه میدانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر چقدر زیاد است .
و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!
@dastane_amozande
🍃 امیرالمومنین علیهالسلام:
🍃دلها گاهی نشاط دارند و گاهی ملامت. اگر نشاط داشت آن را به مستحبات وادارید، و اگر ملامت دست داد به واجبات بسنده کنید.
#پیام_دوست
@dastane_amozande
#تک_فرزندی
✍️یکی از معایب بزرگ تک فرزندی، وقتگیر بودن آن است. برخلاف تصور برخی که گمان میکنند بچههای زیاد وقت بیشتری را از والدین میگیرند، وجود بچههای زیاد موجب میشود والدین وقت کمتری را برای بازی با بچهها بگذارند.
بهترین کسانی که وقت بچهها را پر میکنند، خود بچهها هستند؛ البته تعداد زیاد بچهها در صورتی میتواند در وقت والدین صرفهجویی کند که فاصلۀ سنی آنها زیاد نباشد. فاصلۀ سنی زیاد موجب میشود، درک بچهها از موقعیت سنی یکدیگر کم شده و نتوانند همبازی هم باشند.
@dastane_amozande
✍نقل است ...
جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم!
قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! شیخ نخودکی فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است
@dastane_amozande
✍امام على عليه السلام:
همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد
📚نهج البلاغه حکمت328
@dastane_amozande
روزی حضرت داوود به تنهایی به صحرا رفت، خداوند به او وحی فرمود:
چرا تنهایی به صحرا آمده ای؟
عرض کرد: خدایا شدت لقای تو حایل بین من و مخلوق تو شده هست، خطاب رسید ای داوود به میان مردم برگرد( و مشعول راهنمائی مردم باش که) اگر بنده گمراهی را هدایت نمودی و گناهکاری را از گناه کردن باز داشتی تو را جزو بندگان پسندیده خود بنویسم.
ارشاد القلوب/ترجمه ج۲؛ص ۲۱۹
@dastane_amozande
✍امام صادق (علیه السلام)
مـ💚ــهدی (عج) بین مردم رفت و آمد مے ڪند، در بازارها راه میرود و روی فرشهای آنهـا قدم میگذارد ولی او را نمے شناسند!!!
📚بحار،ج۵۲
@dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزتون عالی
🍃 عاقبت تون بخیر
زندگیتون پُر امید
🍃 روزگارتون پرازمعجزه
در لحظه لحظه ی
🍃زندگیتون خدا کنارتون باشه
🍃 #سلام_صبح_زیباتون_بخير🍃
@Benam_pedar_madar
🌺خداوند متعال در قرآن میفرماید:
وَوَصَّيْنَا ٱلْإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيْهِ إِحْسَٰنًا احقاف/15
ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند.
💎#حکایت
روزی حضرت موسی علیهالسلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض کرد: خدایا میخواهم همنشینی را که در بهشت دارم، ببینم که چگونه شخصی است!
جبرئیل بر او نازل شد و گفت: یا موسی قصابی که در فلان محل است، همنشین تو است، حضرت موسی درب دکان قصاب آمد، دید جوانی شبیه شب گردان مشغول فروختن گوشت است، شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل رفت، حضرت به دنبال او رفت تا به منزل رسید به جوان گفت: مهمان نمیخواهی؟
گفت: بفرمائید، موسی را به درون خانه برد. حضرت دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از طبقه بالا آورد، پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد، غذا را با دست خود به او خورانید.
موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد، پیرزن کلماتی را گفت که مفهوم نبود؛ بعد جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند.
آن حضرت سؤال کرد، حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: این پیرزن مادر من است، چون وضع مادیام خوب نیست کنیزی برایش بخرم، خودم او را خدمت میکنم، پرسید: آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ گفت: هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میخورانم میگوید: خدا ترا ببخشد و همنشین و هم درجه حضرت موسی در بهشت گردی..
حضرت موسی فرمود: ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند دعای مادرت را مستجاب کرده، جبرئیل به من خبر داد در بهشت تو همنشین من هستی.
@dastane_amozande
✨✨✨✨
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
صراط ، همان راه به سوی شناخت خداست و این دوتا ،دو صراط اند
راهی در دنیا و راهی در آخرت
و آن راهی که در دنیاست همان امام است که اطاعت این امام بر کسی که او را در دنیا شناخت واجب شده است .
و اقتداء کردن به هدایت امام خودش مرور کردن بر همان صراطی است که پل جهنم در آخرت محسوب می شود
و کسی که این امام ( صراط حقیقی) را در دنیا نشناسد قدمهایش در آخرت بر آن صراط می لغزد و در آتش جهنم سقوط می کند
استاد #صمدی_آملی
@dastane_amozande
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.
در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت…
یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.
پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت:
خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.
کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟
کشاورز گفت:
آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه
@dastane_amozande