eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅روایتی تکان دهنده و زیبا 🔴شب اول قبر آیت‌‌الله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور.  ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد.. 📘ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) 💯. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🏴حکایت خوبان ✍سید مهدی قوام روضه خوانی که پاکت روضه خوانی اش را به زنان بدکاره میبخشید. روضه خوان مشهور شهر بود ، یکی از شبهای محرم الحرام ، تهران قدیم ، بعد از آخرین مجلس به راننده گفت: فلانی! امشب مستقیم مرا به منزل نبر ، اول به لاله زار میرویم ، تا اسم لاله زار را آورد برق راننده را گرفت، آخر آن زمان در تهران هرکس میخواست به معصیت و عیش حرامی مرتکب شود میرفت آنجا، راننده روضه خوان میگفت: با تعجب و حیرت به سمت لاله زار رفتیم ، مدام بین راه باخود می‌گفتم سید مهدی را چه به لاله زار! وارد خیابان شدیم، چند کاباره اینجا بود که با وجود فرا رسیدن  ماه عزا همچنان فعالیت داشت، جلوتر کنار خیابان زن فاحشه ای منتظر ایستاده بود تا بقول معروف مشتری پیدا کند و خودش را به او بفروشد، همین که از مقابل آن زن بد کردار گذشتیم ، حاجی  زد بروی شانه ام و گفت:  نگه دار! میگم نگه دار! تعجب من صد چندان شد، خدای من! نکند سید مهدی... خیلی بهم ریختم و نگران شدم. ترمز کردم ، حاجی  پیاده شد، رفت بسمت زن بد کاره ، سرش را پایین انداخت ، سلام کرد، دستش را زیر عبایش برد، پاکتی از جیب عبایش بیرون آورد، به آن فاحشه با لحن پدرانه ای گفت: "این پاکت یک دهه روضه خوانی منه، تو رو به صاحب این عزا ، تا وقتی پول این پاکت تمام نشده از این راه پول درنیاور. یکسال گذشت ، سید مهدی عازم کربلا شده بود ، در حرم سیدالشهدا علیه السلام مردی جلویش را گرفت،حاج آقا ببخشید ، سلام علیکم جوان، بفرمایید، حاج آقا آنجا گوشه ی صحن خانمم ایستاده ، از وقتی شما را دیده گریه اش بند نمی آید ، بمن گفت با شما کار دارد، سید مهدی رفت به سمت خانم، سلام کرد، بفرمایید خواهرم ،صدای گریه زن از زیر پوشیه بگوش می‌رسید،حاج آقا میدونی من کی هستم، شب آخر محرم، خیابان لاله زار، از وقتی پول روضه خوانی ات در زندگی ام آمد دیگر از خانه بیرون نیامدم امام حسین علیه السلام مرا خرید، آن مرد شوهرم است ، دنیای نجابت و پاکیست ، خیلی مدیون شما هستم... 📙 روایتی آزاد از زندگی سید مهدی قوام ‌‌‌‌. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 دیـدن روی شمـا کاش میسـر می‌شد شام هجران شما کاش که آخرمی‌شد بین ما "فاصله ها" فاصله انداخته‌اند کاش این فاصله با آمدنت سر می‌شد 🌹🍃🌹🍃
♥️🍃 اعتماد کن :آرزوها و خواسته هایی که در انتظارش بودی به طور شگفت انگیزی با قدرت ایمان در زندگیت رخ خواهد داد،متوجه خواهی شد که چرا اینقدر طول کشید چرا که ارزش صبر کردن داشت،به نشانه های الهی و ایمان خودت اعتماد و باور داشته باش همه چیز برای تو از راه می رسد.. باخودت تکرار کن زندگی من شگفت انگیز است 😍🌸🌦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند...؛ پنجره های اتاق باز نمی شد . نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند . با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید . صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...! " او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!!! " افکار از جنس انرژی اند و انرژی، کار انجام می دهد... 👤فلورانس اسکاویل شین
آیت الله العظمی جوادی آملی: حضرت زهرا سلام الله علیها در اوج بی مهری های انسانهای جاهل به دخترانشان بیش ترین محبت را از پدر بزرگوارش احساس کرد و همه آن را در زندگی به دیگران بخشید.آن حضرت را حانیه نامیدند؛ یعنی بانویی که با شوهر و فرزندانش بسیار مهربان و دلسوز بود و حبیبه گفتند؛ یعنی دوست دار و محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و ام ابیها لقب گرفت؛ چراکه برای پدر گرامی اش نه فقط يك دختر بلکه چون مادر بود. حضرت زهرا سلام الله علیها با دیگران نیز مهربان و با محبت بود؛ زیرا باور داشت که: بشر فی وجه المؤمن يوجب لصَاحِبِهِ الْجَنَّةَ ؛ [۱]خوش رویی مؤمن نتیجه اش بهشت است. 📖[۱]بحارالانوار ج۷۲ ص۴۰۱ فاطمه سلام الله علیها اسوه بشر ص۱۴۶ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
📚 داستان کوتاه روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. این سوزن منبع در آمد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی! درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد بیاد آوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده, آن وقت تحمل ان رنجش آسان تر می شود... ❥. . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
📚وقتی یادِ من افتادی، برای امام زمان دعا کن! ذکر و یاد امام مهدی در رفتارهای او تاثیر فوق العاده‌ای داشت. دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر، همیشه وِرد زبانش بود. امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن یا زیارت عاشورا کند؛ انگار احساس می‌کرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نیست. دعا برای تعجیل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهایش بود. هر وقت قرار بود کسی به زیارت برود، یا در التماس دعا گفتن‌های مرسوم، می‌گفت: «برای امام زمان خیلی دعا کنید!» اگر قرار بود دوستی به زیارت برود، نشانه‌ای می‌داد تا به یاد او بیفتد و بعد تأکید می‌کرد: «وقتی یاد من افتادی، برای امام زمان دعا کن!» هیچ وقت نشنیدم که برای خودش دعایی بخواهد. بعد از شهادتش، یکی از دوستان، صحنه‌ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای وطنمان نیز، در میدان جنگ در حال یاری امام حسین بودند. آن بنده‌ی خدا در بین شهدا، آقا جواد را دیده بود که جلو آمده و به او گفته بود: «ما در حال یاری کردن امام حسین هستیم، خیلی کار داریم. شما هم باید برای ظهور آماده شوید. چندان دور نیست. خودتان را برای ظهور آماده کنید تا بتوانید امام را یاری کنید. سیره مهدوی شهید جواد الله کرم از زبان همسرش 📚 منبع: خبرگزاری شبستان ➥ . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
اولین وتنهاشهیدمدافع حرم، استان کردستان منوچهر سعیدی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✨اولین و تنها شهید استان کردستان است که دهم خرداد ۱۳۹۴ در شهر الرمادی عراق به شهادت رسید. او درست در روزی به دنیا آمده بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. یکم مهر ۱۳۵۹، در روستای میمنت‌آباد شهرستان قروه کردستان، فرزند پسری به دنیا آمد که هرچند سنش به جهاد در دفاع مقدس نمی‌رسید، اما مقدر بود سال‌ها بعد در جبهه دفاع از حرم حضور یابد و به شهادت برسد. 🌹شهید سعیدی به عنوان تنها شهید مدافع حرم استان کردستان، نمادی از مقاومت و ایستادگی مردمانی است که در همه حوادث و رویدادها، در کنار سایر هموطنان‌شان ایستادند و خون دادند.شهادت پدر، متولد شد. این شهید عاشق یك سال پس از ازدواج یعنی 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و لباس سبز پاسداری از مام وطن بر تن كرد و یك دهه بعد با اوج گرفتن جنگ در سوریه داوطلبانه برای مقابله با عوامل تكفیری - تروریستی داعش به این كشور اعزام شد. مدتی در این كشور در جنگ با داعشیان بود و پس از بازگشت از سوریه به صورت خودجوش و داوطلبانه و در راستای كمك به روستاهای محروم عراق برای 2 ماه به این كشور رفت اما این ماموریت فقط 10 روز طول كشید منوچهر سعیدی در دهمین روز از آخرین ماه بهار در حمله انتحاری عوامل تكفیری تروریستی داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. یادش گرامی وراهش پررهرو 🌼 شهید مدافع حرم🕊🌹 منوچهر_سعیدی🌱 . . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 🖌 اموزنده🎐 🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🥀🍃 دست بردیوارو محتاج عصا دیدم تورا... یارهجده ساله ام پیری برایت زودبود... 【س】🖤🥀 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•