eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴هیچ وقت ناامید نشوید ✍ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. عده‌ای ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﮐﻤﮏ کنند. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ناامید شده و ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎت ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍرد. ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ تلاش شما ﺑﯽ‌ﻓﺎﯾﺪﻩ است ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ مُرد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮد. ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ تمام تلاشش را برای نجات از آب به کار گرفت. ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ‌ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ‌ﻓﺎﯾﺪﻩ است … ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ آن ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ رسیدن به خواسته‌هایت می‌گویند... امیرالمؤمنین علیه‌ السلام فرمودند: فی القُنُوطِ اَلتَّفرِيطُ نااميدی، موجب کوتاهی در عمل می‌شود. 📚 ميزان الحكمة ج٣ صفحه 2632 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
👌حتماًبخونیدجالب وآموزنده ✍داستان‌ بسیار زیبا وشنیدنی از امام رضاعلیه السلام ⭕️شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكند كه: كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود. اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟ گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم، تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره، جلوش رو نتونستند بگیرند شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته: «اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا» گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو • ‎‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🏴درسی از مکتب حضرت اباالفضل العباس(ع) ✍ماجرای داش علی مست و روضه حضرت عباس(ع) .... یکى از جاهل‌هاى محل ما «داش على» بود که چند سال پیش فوت شد، در زمان حیاتش یک روز من از توى بازار رد مى‌شدم، دیدم داش على بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهدا(ع ) مى‌رفتم، از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت: از قاطر پیاده شو، پیاده شدم، گفت: کجا مى‌روى؟ دیدم مست مست است و باید با او راه رفت، گفتم: به مجلس روضه مى‌روم! گفت: یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان، چون چاره‌اى نداشتم، یک روضه اباالفضل(ع ) برایش خواندم، داش على بنا کرد گریه کردن، اشک‌ها روى گونه‌اش مى‌غلتید و روى زمین مى‌ریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد، بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه‌اش شده بود. چند سال بعد داش على مرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم، حال او را پرسیدم ، مثل اینکه مى‌دانست مى‌خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم، گفت: راستش این است که تا آمدند از من سؤال‌هایی بکنند، سقائى آمد، مقصودش حضرت ابوالفضل(ع) بود و فرمود: داش على غلام ما است، کارى به کارش نداشته باشید • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❌تصاویر و ❌ ⭕️ اگه دندونت برات مهمه 😁 ⭕️ اگه از خسته شدی و خجالت زده ای😔 ⭕️ اگه دندونات جرم گرفته و می‌ترسی بری 😰 ⭕️ اگه دندونات به و غذاها شده 🤕 📌 فقط کافیه یه سر به ما بزنی و رو ببینی👇 https://eitaa.com/joinchat/926285879C15078c1d52 ✅ مناسب برای همه حتی مواد شیمیایی ⭕️ ضمانت 🔴 پرداخت‌ در محل ویژه شهر 💵
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
👨‍⚕علی هستم ۱۹ساله و رتبه دورقمی کنکور، تا قبل کنکور بخاطر حجم زیاد کتاب ها حالم از مطالعه و درس به هم میخورد ❌تمرکز نداشتم🤯 ❌همه‌ش حواس پرتی😱 ❌سرعت مطالعه پایین😭😡 تا اینکه ۵ ماه قبل کنکور با کانال نخبگان آشنا شدم و الان سرعت مطالعه‌م ۴ برابر شده😍💪 🗣اگه دانشجو،دانش آموز،طلبه و اهل مطالعه هستی حتما برو داخل کانال شون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2828730429Ca3ed80a7ad 🎁جهت دریافت کتاب تندخوانی عضوشو👆
💠معجزه امام حسین(ع) 🦂عقربی که جان زائران حسینی(ع) را در اربعین نجات داد 👥زائران ایرانی و دیگر کشورها که امسال در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند ،گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است،برای استراحت وارد یکی از خیمه ها شده و در خواب عمیق و طولانی فرو رفت طولانی شدن خواب این زن باعث شد که دیگران را متوجه خودش کنند،به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است زنان وقتی تلاش می کردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند ، احساس کردند که جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار زدند کمربندی(بمب) انفجاری را دیدند که به دور کمرش بسته شده بود پس از کشف کمربند انفجاری،نیروهای امنیتی خود را به محل رساندند و به راحتی و بدون هیچ تلفاتی آن را خنثی کردند. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴🔴🔴🔴با این رو فرشی ها حال فرش خونه را تغییر بده انواع روفرشی شیک و درجه یک در طرح های زیبا و جذاب و کلی کارای خاص جهیزیه و پرفروش😍 ❌خرید به صورت تک و عمده ارسال از کارگاه تولیدی تو این کانال ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/1338048605C2d4b88a383 تجربه یک خرید ایدآل 💫
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
👨‍⚕علی هستم ۱۹ساله و رتبه دورقمی کنکور، تا قبل کنکور بخاطر حجم زیاد کتاب ها حالم از مطالعه و درس به هم میخورد ❌تمرکز نداشتم🤯 ❌همه‌ش حواس پرتی😱 ❌سرعت مطالعه پایین😭😡 تا اینکه ۵ ماه قبل کنکور با کانال نخبگان آشنا شدم و الان سرعت مطالعه‌م ۴ برابر شده😍💪 🗣اگه دانشجو،دانش آموز،طلبه و اهل مطالعه هستی حتما برو داخل کانال شون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2828730429Ca3ed80a7ad 🎁جهت دریافت کتاب تندخوانی عضوشو👆
✨﷽✨ 🏴آیت‌الله بهجت و روضه‌های دروغین ✍آیت‌الله بهجت(ره) تأکید فراوانی بر نقل صحیح و مستند و معتبر وقایع عاشورا و مصائب داشتند و می‌فرمودند: «خداوند توفیق دهد که در تعلیمات و تبلیغات از ثقلین، از قرآن و عترت خارج نشویم، هر چه یقینی است به همان اکتفا کنیم. حتی مصائب را هم تا می‌توانیم و ممکن است از مدارک صحیح نقل کنیم. آدم باید تا می‌تواند رعایت کند اگر دید ممکن نیست اقلاً مطلب را به کتاب نسبت بدهد نه اینکه بگوید واقع چنین است.» در عین حال می‌فرمودند بعضی امور حتی کذب‌ها و تحریفاتش کمتر از واقعیتش است. و تأکید می‌کردند که «مصائب سیدالشهداء علیه السلام هم همین طور است؛ واقعیتش از همه این اکاذیب بالاتر است. واقعیتش چیزی است که مسلمان‌ها در خواب هم نمی‌دیدند. حتی بعضی از آن مهمّین آن زمان گفتند: «فعلوا؟» (راستی چنین کاری شده؟!)» 🖊 احمدحسین شریفی • 🆔 @Alnafs_almotmaenah ♦️مشاوره مذهبی انلاین رایگان☝️ ♦️مشاوره مذهبی تلفنی باهزینه☝️ 🌟کانال‌ اختصاصی آیت‌الله‌بهجت(ره)🔗 📒 @ayatolahbahjat اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
کوتاه "افلاطون و مرد جاهل گویند روزی افلاطون نشسته بود. مردی جاهل نزد او آمد و نشست و شروع کرد به حرف زدن. در میانه ی سخن، گفت: ((. ای حکیم ! امروز فلان مرد را دیدم که سخن تو میگفت و تو را دعا میکرد و می گفت: افلاطون، بزرگ مردی است که هرگز کس چون او نبوده است و نباشد، خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم.)) افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد. این مرد گفت: (( ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟)) افلاطون گفت: (( از تو رنجی به من نرسید ولیکن برای من از این بدتر چیست که جاهلی اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
‌ # داستان کوتاه پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند، آن تابلو ها، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در چمن می دویدند، رنگین کمان در آسمان، پرنده و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد... اولی، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود، در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد، اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود، آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است، بعد توضیح داد: آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود، بلکه معنای حقیقی آرامش این است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹 برای یکی از شهدا مراسم گرفته بودند. دوستی گفت، با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. پیرمردی جلو آمد؛ او را نمی‌شناختم، پدر شهید بود؛ همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. . سلام کردیم و جواب داد. لحظاتی بعد گفت آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم از دست شما ناراحت است! . لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود. بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود؛ چشمانش خیس از اشک بود و بعد ادامه داد که : شب گذشته پسرم را در خواب دیدم. می‌گفت در مدتی که ما گمنام و بی‌نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به ما سر می‎زد، اما از وقتی پیدا شدم، دیگر چنین خبری نیست. می‌گویند شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند. . دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم روان بود؛ ابراهیم گمشده‌اش را پیدا کرده بود؛ گمنامی. . ابراهیم همیشه می‌گفت خوشگل‌ترین شهادت را می‌خواهم. اگر جایی بمانی که کسی تو را نشناسد، خودت باشی و مولا هم بالای سرت بیاید و سرت را به دامن بگیرد، این خوشگل‌ترین شهادت است. . سرانجام ابراهیم هادی در 22 بهمن سال 61 پس از پنج روز که در کانال کمیل واقع در فکه مقاومت کرد، در عملیات والفجر مقدماتی، بعد از فرستادن رزمندگان باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست که گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد. 📙[برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم] 🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande