eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 عادت‌ها به مرور کنترل ما را به دست می‌گیرند خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو، مأوا گزینم و هم‌خانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرومی‌رفت و او را مجروح می‌ساخت. اما مار از سر نجابت دم برنمی‌آورد. سرانجام مار گفت: نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده‌ام. می‌توانی لانه من را ترک کنی؟ خارپشت گفت: من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می‌توانی لانه دیگری برای خود بیابی! عادت‌ها ابتدا به‌صورت مهمان وارد می‌شوند. اما دیری نمی‌گذرد که خود را صاحبخانه می‌کنند و کنترل ما را به دست می‌گیرند. ↶
✳️ پیچِ ایمان! 🔻 آیت‌الله بهجت هر وقت قصهٔ کسی [امثال شمر و...] را نقل می‌کردند همیشه می‌فرمودند: «فکر نکنید ما از این امور بَری هستیم! باید جای آن پیش بیاید، در همان شرایط ببینیم که ما هم مثل آن‌ها رفتار می‌کنیم یا نه. دنیا خیلی به آن‌ها رو کرده بود.» 🔸 «اعمال» انسان در «تصمیم‌گیری» او خیلی اثر دارد؛ یعنی یک موقع از انسان نعوذ بالله «معصیتی» سر زده است، همین باعث می‌شود راحت‌تر از «ائمه» ببُرد. اما یک جایی «طاعتی» از انسان سر زده است، به همین خاطر با وجود وسوسهٔ شیطان، سخت‌تر از آن‌ها می‌بُرد. یعنی همهٔ اعمالی که انسان به‌طور روزمره انجام می‌دهد دائما دارد این پیچ را شل‌وسفت می‌کند. این‌طور نیست که یک پیچ سفتی تمام مانده باشد و خیال ما راحت باشد که دیگر آن را کنار بگذاریم و بقیهٔ فضائل را درست کنیم! نه، دائما دارد این پیچ شل‌وسفت می‌شود و آچار آن ‌دست انسان است که از کدام طرف بچرخاند. 🔺 ایستادن در مقابل وسوسه‌های شیطان، محکم کردن پیچ «ایمان» است و اجابت شیطان، شُل کردن آن پیچ و یک دفعه هم ممکن است کاملاً باز شود و از محبت «اهل‌بیت» و بلکه ایمان به خداوند سبحان جدا شود. ✍استاد محمدرضا عابدینی 📚 از کتاب تا ابد زندگی | ج ۱ 🔻
یکی هست که ما را می بیند فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: «هو الله الّذی یری کلّ احد و یعلم کلّ شیء؛ او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد. 📚 معارف اسلامی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یا مبدل السیئات‌ باالحسنات 🔻حسین(ع)، گذشتۀ آدم رو هم جبران می‌کنه! 🔻داستانی زیبا از عنایت امام حسین(ع) به یکی از زوار در پیاده‌روی اربعین 💚 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ 📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک... 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره‌ی غیبت، همه از تو نور می جویند؛ و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند. سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱 🤲🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی من باشم و در حسرت سقا بمانی من عبد تو بودم که عبدالله گشتم نعم الامیری، عالی اعلا بمانی فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟! 💔🥀 💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چشم برزخی شیخ رجبعلی خیاط استاد عالی: پیرمردی آمد پیش من گفت: آقا من خدمت شیخ رجبعلی خیّاط خیلی بودم. گفتم شما بودید در جلسات ایشان؟ گفت:بله زیاد بودم. شروع کرد یک مقدار گفتن دیدم نه درک کرد جلسات ایشان را. گفتم:چیزی از ایشان خودتان هم دیدید بدون واسطه؟گفت:زیاد. گفتم: مثلاً؟ گفت: یک مرتبه با ایشان و بعضی از رفقا در یکی از قبرستان های اطراف وارد قبرستان شدیم نزدیک شهر ری بود قبر مادر من در آن قبرستان بود ولی من نرفتم سر قبر مادرم گفتم حالا ما با یکدیگر هستیم در این جمع هستیم من خرجم را سوا نکنم از این ها حالا خودم تنهایی می آیم سر قبر مادرم. با ایشان رفتیم سر چند قبر زیارت و فاتحه خواندیم بعد داشتیم از قبرستان می آمدیم بیرون درب قبرستان که رسیدیم مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط رو کرد به من گفت: فلانی مادر شما اینجا دفن است؟گفتم بله آقا چطور مگر؟ گفت:چرا نرفتی سر قبرش؟ گفتم:چطور مگر؟ گفت: الان که داشتیم از قبرستان می رفتیم بیرون دیدم مادرت در عالم برزخ دارد گله می کند از تو که تو تا قبرستان آمد اما سر قبر من نیامد، برگردیم و برویم سر قبرش که ما جماعت را برگرداند سر قبر مادرم و فاتحه خواندیم. ✍حجت الاسلام والمسلمین استاد ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠 حکایت تکان دهنده فرزند شیخ رجبعلی خیاط از پدرش در مورد یک زن بی 🔰یکی از دوستان پدرم می‌گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می‌کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می‌گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می‌کند! فهمید! گفت: تو هم می‌خواهی ببینی که من چه می‌بینم! ببین! من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد! و آتش او به کسانیکه چشم‌هایشان به دنبال اوست سرایت می‌کند. جناب شیخ گفت: ... او راه می‌رود و مردم را همین طور با خودش به آتش می‌برد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❓غیرت ما کجا رفته؟ 🎤حاج شیخ احمد کرباسی(ره) 🔻لات های قدیم غیرتشان بیشتر از مردمِ الان بود. آنها حتی نسبت به فاحشه شان هم غیرت داشتند و وقتی کسی دیگر پیش فاحشه شان میرفت ناراحت میشدند؛ امّا مردمِ الان، اگر کسی به ناموسشان هم هتاکی کند عین خیالشان نیست. الان مردم، زنانشان را در کوچه و بازار رها میکنند و ذره ای نسبت به ناموس خود غیرت به خرج نمیدهند. زنانشان هر طور که میخواهند با نامحرم حرف میزنند و هرطور که میخواهند از خانه بیرون میروند، ولی انگار نه انگار که طوری شده است. باید غیر از این باشیم. باید صفات متقین را احیا کرد، وگرنه ا ز نجات خبری نیست. 📚دالان بهشت/ج1/ص32 ⬛️⬛️⬛️⬛️ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🍃 "شهید مجید قربانخانی"✨ مجید به قهوه‌خانه علاقمند بود و شبها تا دیر وقت در قهوه خانه می ایستاد و با دوستانش قلیان می کشید پدرش او را بسیار سرزنش می کرد و می گفت نباید بکشی و چند باری با او دعوا کرد به همین دلیل چند شب قهر کرد و به خانه نمی‌آمد و در مغازه می خوابید پسر جوان خیلی شری بود و همیشه در جیبش یک چاقو می گذاشت بدنش خالکوبی بود و در محل قلدری می‌کرد و باید همه حرف او را گوش می کردند.تا یک روز به کربلا سفر کرد کربلا او را به یک انسان کاملا متفاوت تبدیل کرد وقتی که از کربلا بازگشت کاملاً تغییر کرده بود در قهوه خانه با یک پسر جوان به نام مرتضی کریمی آشنا شد جوانی که شغلش پاسدار بود و این آشنایی باعث شد که شهید مجید قربانخانی به فکر سفر به سوریه بیفتد و تصمیم بگیرد که در راه مظلومیت حضرت زینب مبارزه کند به سوریه رفت و مدافع حرم شد و با تمام جان و دل برای محافظت از حرم حضرت زینب می جنگید شب قبل از شهادتش در حال وضو گرفتن بود و بازوهایش خالکوبی بود فرمانده به او گفت اینچه کاری است که کرده ای چرا بدنت خالکوبی است که شهید مجید قربانخانی به او گفت فردا حضرت زینب پاکش خواهد کرد. روحش شاد یادش گرامی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande