#زن_آلوده_و_عابد_بنی_اسرائیل
زنی فاسد و هرزه گرد،
با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد.
با قیافه زیبا و آرایش کرده خود آنها را فریفت.
یکی از آن جوانان به دیگری گفت: «اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد.»
زن آلوده چون این سخن را شنید گفت: «به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.»
پس شب به خانه عابد رفت و درب را کوبید و گفت: «من زنی بی پناهم! امشب مرا در خانه خود جای بده.» ولی عابد امتناع ورزید.
زن گفت: «چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی، از چنگشان خلاصی نخواهم داشت.»
عابد چون این حرف را شنید به او اجازه ورود داد. همین که آن زن داخل خانه شد لباسش را از تن خود بیرون آورد و قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد. چون چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد. در این موقع ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که چه کاری از او سرزده است. به طرف دیگی که برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود رفت و دست خود را در آتش گذاشت.
زن پرسید: «این چه کاری است که می کنی؟»
او جواب داد: «دست من، خودسرانه کاری انجام داد، حالا دارم او را کیفر می دهم.»
زن از دیدن این وضع طاقت نیاورد و از خانه او خارج شد. در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد کرد و گفت: «فلان عابد را در یابید که خود را آتش زد.» و وقتی آنها رسیدند مقداری از دست او را سوخته یافتند..
دینداری به این شکل زیباست که حتی زیباترین و سمج ترین موجودات توان فریب دادن ما را نداشته باشند...
@DastaneRastan_ir
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌼🍃از یک قاضی سئوال کردند آیا تا کنون در رأس قضاوت شکات عجیبی پیشت آورده اند؟
گفتند : بسیار اتفاق مى افتد که داستانهاى شنیدنى پیش قضاوت مى آورند، مایلیم یکى از آنها را برایمان نقل کنى .
🌼🍃 قاضی گفت : همین طور است .
🌼🍃روزى پیره زن فرتوتى پیش من آمد با تضرع و زارى تقاضا مى کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم . پرسیدم از دست چه کسى شکایت دارى ؟ گفت : دختر برادرم .
🌼🍃دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند، وقتى آمد ، بعد از جویا شدن جریان گفت : من دختر برادر این زن و او عمه من محسوب مى شود، کودکى یتیم بودم پدرم زود از دنیا رفت و در دامن همین عمه پروریده شدم ، در تربیت و نگهداریم کوتاهى نکرد، تا اینکه به حد رشد و بلوغ رسیدم با رضایت خودم مرا به ازدواج مردى زرگر در آورد، زندگى بسیار راحت و آسوده اى داشتم از هر حیث به من خوش مى گذشت ، عمه ام بر زندگى من حسد ورزید پیوسته در اندیشه بود که این وضع را اختصاص به دختر خود بدهد، همیشه دخترش را مى آراست و به چشم شوهرم جلوه مى داد.
🌼🍃بالاخره او را فریفت و دخترش را خواستگارى کرد عمه ام شرط نمود در صورتى به این ازدواج تن در مى دهد که اختیار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، آن مرد راضى شد هنوز چیزى از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا کرد، در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود بعد از بازگشت از مسافرت روزى به عنوان دلدارى و تسلیت پیش من آمد. من هم خود را آراستم و دلش را در اختیار گرفتم ، طورى که در خواست ازدواج با من کرد.
🌼🍃با این شرط راضى شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، رضایت داد به محض وقوع مراسم عقد عمه ام را طلاق دادم و به تنهایى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با این شوهر بسر بردم تا او از دنیا رفت.
🌼🍃 روزى شوهر اولم پیش من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را نمود و گفت که : مى دانى من به تو بسیار علاقمند بوده و هستم اینک چه مى شود دوباره زندگى را از سر بگیریم . گفتم من هم راضییم اگر اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، پس راضى شد و دیگربار ازدواج کردیم ، چون اختیار داشتم ، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم اکنون قضاوت کنید. آیا من هیچ گناهى دارم غیر از اینکه حسادت بیجاى عمه خود را تلافى کرده ام .
🌼🍃از مکافات عمل غافل مشو...
گندم از گندم بروید جو زه جو...
@DastaneRastan_ir
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌸🍃🌸🍃
امام صادق (علیه السلام) :
شدیدترین بلاها در بین آفریدگان ، نخست به پیامبران و سپس به اوصیاء می رسد ، و آنگاه به مثل و شبیه ترین مردم به آنها ، مؤمن به مقدار نیکیهایش آزموده میشود ، هر که دینش درست و کارش نیک باشد، بلایش شدیدتر است .چرا که خدای عز وجل دنیا را مایه پاداش مؤمن قرار نداده ، و همینطور دنیا را وسیله عذاب کافر نیز قرار نداده ، اما آن که دینش نادرست و کارش سُست باشد ، بلایش اندک است بلا به انسانِ مؤمنِ پرهیزکار زودتر می رسد تا باران به سطح زمین .
#اصول_كافي_ج٢ص٢٥٩
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#نگرش_توحيدي_به_مرگ
۱-اکبر عمل صالح و اطاعت خدا کرده ولی نگران از مرگ و ملاقات با خداست و ترس دارد که مبادا اعمال صالح او درست نباشد و پذیرفته نشوند و دوزخی شود؟! هر چند به رحمت خدا امیدوارتر از اعمال نیک خود است.
۲-اصغر عمل صالح و اطاعت خدا کرده از مرگ نگران است؛ چون نمیداند خدا او را مورد رحمت خود قرار میدهد یا نه؟
۳-احمد عمل صالح و اطاعت خدا کرده، از مرگ نگران نیست؛ چون مرگ حق است و میداند خدا به وعده خود در پاداش دادن به اعمال نیک عمل خواهد کرد.
۴-افضل عمل صالح و اطاعت خدا کرده، از مرگ نگران نیست؛ چون میداند خودش فرموده که از هیچ کس بیش از تکلیف او انتظار ندارد.
به نظر شما کدام یک از این 4 نفر نگرش توحیدی به مرگ دارد؟
برای پاسخ به این سوال تنها منبع ما مراجعه به کتاب خدا و احادیث معتبر است.
حضرت حق در آیه 60 سوره مؤمنون در تعریف صفات مؤمنون میفرماید:
والَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ
و آنان که آنچه وظیفه بندگی و ایمان است به جای آورده و باز از این که (روزی) به خدای خود رجوع میکنند دلهاشان ترسان است.
۱-پس با دقت در این آیه، اکبر نگرش توحیدی به مرگ دارد؛ چون به اعمال صالح خود دل نبسته و امیدوار نیست؛ بلکه به رحمت خدا امید دارد و از مرگ و ملاقات با خدا در هراس است.
قلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (58 - یونس)
بگو که باید منحصراً به فضل و رحمت خدا شادمان شوند که آن بهتر و مفیدتر از ثروتی است که میاندوزند.
۲-اصغر از رحمت خدا ناامید پس مردود است.
۳-احمد به عبادات خود یقین و غرور دارد و بهشت را حق خود میداند و خود را به واسطه این اعمال از رحمت خدا بینیاز میبیند.
۴-افضل هم گمان میکند هر چه عمل صالح و عبادت وظیفهاش بوده تمام و کمال انجام رسانده است.
نبی مکرم اسلام (ص) میفرمایند: اگر شب و روز در عبادت خدا بودی تردید نکن ذرهای در به جای آوردن نعمات او نمیتوانی شکر عبادتش به جای بیاوری. اگر رحمت خدا نباشد حتی محمد (ص) هم روی بهشت بر خود نمیبیند.
پس به راحتی میتوان گفت: کسانی که زمان مرگشان میرسد میگویند: من از مرگ نمیترسم، مگر چه کردهام؟ مثل بقیه دزدی کردهام؟ و... این گروه اصلا نگرش توحیدی به مرگ ندارند و نمیدانند پیش چه کسی میروند و قرار است چه بر سرشان بیاید.
مرگ یعنی ملاقات پروردگار به طور مستقیم. وقتی طبق قرآن با تجلی خدا کوه ریز ریز شد و موسی (ع) بیهوش بر زمین به صورت افتاد این یعنی حساب ما چیست؟
به نوعی میشود اگر بخواهیم امروزه معادلسازی کنیم ترس از مرگ در ملاقات خدا ترس و وحشت نیست؛ میشود گفت: استرس است.
شما برای گرفتن جایزهای کاندید شدهاید قطعاً در یک سالن بزرگ و مجلل از دست بزرگی کادو گرفتن هر چند خیر است ولی استرس هم دارد.
شما بهترین پاسخ سوال را در کنکور داده باشید و از پاسخ خود مطمئن باشید باز زمان اخذ نتیجه استرس دارید.
انسان مؤمن هر اندازه هم دارای عمل صالح باشد زمان مرگ باید ترس با او باشد.
@DastaneRastan_ir
✨﷽✨
✍جراح آمریکایی و بینی آیت الله بهجت
💠یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه
است ، در آنجا اینقدر از چشم برزخی و توانایی
های معنوی مرحوم آیت الله بهجت تعریف کردند
که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند ...
حضرت اقای بهجت گفتند زیاد نیایند حدودا
بیست نفر رسیدند خدمت آقا ، خیلی جالب است
ای کاش عکس های آن را به نمایش بگذارند
حضرت آقا چند جمله ای آنها را نصیحت کردند ،
یکی از این ها جراح بود در دل خودش گفت:
این عارفی که چشم برزخی دارد ای کاش میآمد
من بینی او را عمل میکردم... و در دلش میخندید
مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد
ایشان رفتند نوبت به این پزشک که رسید
حضرت آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید
وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی
من نخندد ، این پزشک دق کرد و نشست...
📚نقل از آیت الله احدی از شاگردان معظم له
*****************
آیا ازدواج با دختر چشم رنگی نهی شده است؟!
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1839
♨️توبه جوان هرزه🔞
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1832
📛غــــلام و کنیز زیــــبا📛
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1739
😳اعجاز قرآن باعث مسلمان شدن کودک یهودی مقیم لندن شد!
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1737
آیا میتوان از خدا طلب مرگ کرد؟؟؟
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1597
قصه دخـــتــر بــا پــســر جــــوان
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1568
عواقب شوخی با نا محرم
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1498
داستان بسیار زیبا و شنیدنی از امام رضا
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1347
شیطان به حضرت یحیی گفت: میخواهم تو را نصیحت کنم.
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1315
گنجشکی که با خدا قهر بود !
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1202
حکایت وصل مهدی عج
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1170
زن بدکار
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1032
ماجرای آیت الله بهجت و جن!😰
https://eitaa.com/DastaneRastan_ir/1002
💕 شجاعالسلطنه ـ پسر فتحعلیشاه ـ
یک وقتی حاکم کرمان بود و اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود، او در کرمان تجربه کرده و متوجه شده بود ترکههای نازک انار میتواند کار سیخ کباب را بکند.
و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزهتر هم میشود.
بدین جهت پخت کباب با چوب انار را باب کرد که در کرمان به #کباب_حسنی معروف شد؛ و حاکم وقتی میل کباب داشت به نوکرها میگفت:
طوری کباب را بگردانید که نه سیخ بسوزد نه کباب.
این دستور او بعدها ضربالمثل شد و در واقع مصداق همان اعتدال است که این روزها ورد زبان این و آن شده است .
#ريشه_ضرب_المثل نه سيخ بسوزه نه كباب
📚❦┅┅
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.
💕 داستان کوتاه
"آسیابان پیری" در دهی دور افتاده زندگی میکرد.
هر کس گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد، "علاوه بر دستمزد" آسیاب کردن، "پیمانه ای" از آن را برای خود بر میداشت.
مردم ده با اینکه "دزدی" آشکار وی را می دیدند، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای جز "تمکین کردن" نداشتند و فقط او را "نفرین" میکردند.
پس از گذشت چند سال آسیابان پیرمرد، مرد و آسیاب او به پسرانش به "ارث" رسید.
پس از مدتی یک شب پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت مرا چاره ای اندیشه کنید که به سبب دزدی گندم های مردم از "نفرین آنها در عذابم."
پسران پس از مدتی تفکر هر یک راه کاری ارائه نمودند.
پسر کوچکتر پیشنهاد داد:
زین پس با مردم "منصفانه رفتار کرده" و تنها دستمزد آسیاب کردن را از مردم می گیریم.
ولی پسر بزرگتر گفت:
اگر ما به این روش عمل کنیم مردم چون انصاف ما را ببینند "پدر را لعنت کنند،" چون او "بی انصاف تر" بود.
بهتر است "مطابق وصیت پدر،" هر کسی که گندم برای آسیاب کردن می آورد "دو پیمانه گندم" از او برداریم.
با این کار مردم چون انصاف ما را ببینند بر پدر همواره "درود" فرستند و گویند: "خدا آسیابان پیر را بیامرزد، او با انصاف تر از پسرانش بود.!"
* پسران چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود.
مردم همواره پدر ایشان را دعا کرده و و پدر از عذاب "نجات" یافت. *
📚❦┅┅
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.
❌ عاقبت خیانت
دو سالی بود با محسن ازدواج کردە بودم زندگی خوب و راحتی داشتیم تا این کە پای رفیقش بە خونەی ما باز شد از رفیقش خوشم نمیومد چون خیلی زشت نگام میکرد.احساس میکردم میخواد خودشو بە من نزدیک کنە.
یە روز با شوهرم اومد خونە گوشیش رو داد تا براش شارژ بزنم گوشی رو براش تو شارژ گزاشتم بعد نهار خوردن با شوهرم رفتن ولی گوشیش یادش رفت .
دو ، سە ساعت گزاشت کە یکی در زد هنوز در رو کامل باز نکردە بودم کە درو محکم هل داد و اومد تو ؛زود در رو بست و منو محکم بە دیوار چسبوند و در گوشم خوند کە گوشی همش بهونە بود عزیزم الان ۳ سالە کە میخوام با تو باشم ؛با شوهرت دوست شدم کە بتونم بە تو برسم صدای جیغم بلند شد دستش رو روی دهنم گذاشت یهو گوشیم زنگ خورد صفحەی گوشی رو دیدم شوهرم بود تماس میگرفت ؛ گوشی رو برداشت پرت کرد یە گوشە و گوشی شکست.
خدا خدا میکردم شوهرم زود برگردە از دست این مرتیکە نجات پیدا کنم.
این نامرد هی منو میکشید بە سمت اتاق منم پافشاری میکردم و نمیزاشتم یە سیلی محکم بە صورتم زد و بیهوش شدم .
با صدای شوهرم چشمام رو باز کردم .نمیدونم چی شدە بود وچقدر بیهوش بودم ولی خوشحال بودم کە شوهرم پیشم بود .
بهش گفتم کە چی شد برگشتی ؟گفت:وقتی گوشیت خاموش شد خیلی نگران شدم و زود برگشتم رفیق نامردم رو دیدم کە داشت لباسات رو میکند اول فک کردم تو هم بە هم خیانت میکنی بعد کە نزدیکتر شدم دیدم بیهوشی فوری یە چاقو برداشتم تو شکمش فرو کردم و بە پلیس زنگ زدم الان چن ساعتی میشە کە اون نامرد رو روانەی بیمارستان کردند بعد هم میبرنش زندان.
💧عاقبت خیانت جز نابودی نیست هشیار باشیم کە در حق دوستانمان خیانت نکنی
💕 شجاعالسلطنه ـ پسر فتحعلیشاه ـ
یک وقتی حاکم کرمان بود و اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود، او در کرمان تجربه کرده و متوجه شده بود ترکههای نازک انار میتواند کار سیخ کباب را بکند.
و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزهتر هم میشود.
بدین جهت پخت کباب با چوب انار را باب کرد که در کرمان به #کباب_حسنی معروف شد؛ و حاکم وقتی میل کباب داشت به نوکرها میگفت:
طوری کباب را بگردانید که نه سیخ بسوزد نه کباب.
این دستور او بعدها ضربالمثل شد و در واقع مصداق همان اعتدال است که این روزها ورد زبان این و آن شده است .
#ريشه_ضرب_المثل نه سيخ بسوزه نه كباب
📚❦┅┅
✵━━┅═🌸‿🌸═┅━✵
.
🌸🍃🌸🍃
#ترس_از_مرگ
یکی از یاران امام هادی علیه السلام در حال احتضار بود و به شدت بی تابی می کرد. حضرت به عیادت او رفتند و چون او را در آن حال دیدند فرمودند:
ای بنده خدا، چون مرگ را نمی شناسی از آن می ترسی!
آیا اگر بدنت کثیف باشد یازخمی شده باشد، دوست داری به حمام بروی وکثافتها و زخمها را شستشو دهی؟ عرض کرد: بلی فرزند رسول خدا.
حضرت فرمودند: مرگ همان حمام است.
و چون از آن بگذری، از هر همّ و غمّی راحت می شوی و به خوشیهائی که در انتظار توست می رسی.
#شگفتيهاي_عالم_برزخ_ص١٤
@DastaneRastan_ir