eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.8هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31هزار ویدیو
341 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
✍گویند: دانایی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند. فرد دانا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند: تو چرا گریه می‌کنی؟ گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم یا پیر شدیم، آن را رها کرده و برای همیشه می‌رویم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅پادشاه و نوجوان ✍یکی از پادشاهان به بیماری هولناکی که نام نبردن آن بیماری بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گردید. گروه حکیمان و پزشکان یونان به اتفاق رأی گفتند : چنین بیماری ، دوا و درمانی ندارد مگر اینکه زهره (کیسه صفرا) یک انسان دارای چنین و چنان صفتی را بیاورند. پادشاه به مأمورانش فرمان داد تا به جستجوی مردی که دارای آن اوصاف و نشانه ها می باشد ، بپردازند و او را نزدش بیاورند. مأموران به جستجو پرداختند ، تا اینکه پسری (نوجوان) با را همان مشخصات و نشانه ها که حکیمان گفته بودند ، یافتند و نزد شاه آوردند. شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبید و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زیادی به آنها داد و آنها به کشته شدن پسرشان راضی شدند. قاضی وقت نیز فتوا داد که : ریختن خون یک نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتی شاه جایز است. جلاد آماده شد که آن نوجوان را بکشد و زهره او را برای درمان شاه ، از بدنش درآورد. آن نوجوان در این حالت ، لبخندی زد و سر به سوی آسمان بلند نمود. شاه از او پرسید : در این حالت مرگ ، چرا خندیدی ؟ اینجا جای خنده نیست .نوجوان جواب داد : در چنین وقتی، پدر و مادر ناز فرزند را می گیرند و به حمایت از فرزند بر می خیزند و نزد قاضی رفته و از او برای نجات فرزند استمداد می کنند و از پیشگاه شاه دادخواهی می نمایند ، ولی اکنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچیز دنیا ، به کشته شدنم رضایت داده اند و قاضی به کشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاکت من مقدم می دارد. کسی را جز خدا نداشتم که به من پناه دهد، از این رو به او پناهنده شدم. سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب کرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشکش جاری شد و گفت : هلاکت من از ریختن خون بی گناهی مقدمتر و بهتر است. سر و چشم نوجوان را بوسید و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسیار بخشید و سپس آزادش کرد. لذا در آخر همان هفته شفا یافت .(و به پاداش احسانش رسید.) همچنان در فکر آن بیتم که گفت پیل بانی بر لب دریای نیل زیر پایت گر بدانی حال مور همچو حال تست زیر پای پیل 📚گلستان سعدی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱 ✨خدایا... به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابر عظمت تو خود را نبینم... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠کاربرد محبت اهل بیت(ع) در هفت ایستگاه هولناک 🔹عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِي الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْكِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاط. 🔸حضرت امام باقر(ع) از پدرش امام سجاد(ع)، امام سجاد نیز از پدرش(ع) روایت کرد رسول خدا(ص) فرمود: محبت اهل بیت من در هفت جایگاه هولناک سودمند است: ◽️هنگام وفات، ◽️در قبر، ◽️هنگام رستاخیز، ◽️ هنگام دادن نامه اعمال، ◽️هنگام محاسبه بندگان، ◽️هنگام سنجش اعمال ◽️ بر پل صراط. 📚فضائل الشیعه، محمد بن علی بن بابویه«شیخ صدوق»، ص6 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅الان با امام زمان نباشی وقت ظهور مقابل او خواهی بود! 💠 «وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و با صادقان باشید [صادقانی كه كامل‌ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند.] (توبه، 119) ✍ خب این «با صادقان بودن» چطور باید باشه؟ فرمودند: «مِن جهادِ عدوّه» یعنی با دشمنان خدا باید پیکار کنید! آقا من منتظر امام زمان هستم! خب چیکار می‌کنید؟ هیچی، نشستیم دعا می‌کنیم ان‌شاءالله آقا بیاد دشمنان رو نابود کنه! خب او بیاد دشمنان رو نابود کنه، او نابود کرده پس تو چی؟ تو کجا با امام زمان بودی؟ می‌گه آقا وقتی ظهور کرد با او خواهیم بود! خیر، اگر الان با امام زمان نباشی وقتی ظهور کرد در برابر او خواهی بود! مردم کوفه رو فراموش کردیم؟ موقعی که امام حسین (ع) حضرت مسلم رو که پسرعموی او و فردی محدث، دانشمند و فرمانده بود به‌عنوان نماینده فرستاد اما مردم پشتش رو خالی کردند، گفتند حالا کار سخته، ابن‌زیاد قدرتش زیاده، از شام داره لشکر میاد، پس چکار کنیم؟ ما که نمی‌تونیم پیروز بشیم، مسلم هم که نمی‌تونه! صبر کنیم تا آقا خودش بیاد! مسلم شهید شد، یک ماه بعد امام آمد، همون‌هایی که پشت مسلم رو خالی کردند و گفتند صبر می‌کنیم تا آقا خودش بیاد، همونا در کربلا در برابر امام ایستادند! 📚 برگرفته از کتاب «دکترین انتظار و مبانی قرآنی آن»صفحات 60 و 61 ✨میلاد امام زمان ارواحنا فداء بر منتظران آن حضرت مبارک باد✨ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________________ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🚩صلوات هر روز ماه شعبان : در هر روز از شعبان در وقت زوال و در شب نيمه آن بخوانداين صلوات مَرْويّه ازحضرت امام زين العابدين عليه السلام را: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفِ الْمَلائِكَةِ وَمَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَاَهْلِ بَيْتِ الْوَحْىِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، الْفُلْكِ الْجارِيَةِ، فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها، وَيَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا، الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، الْكَهْفِ الْحَصينِ، وَغِياثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكينِ، وَمَلْجَأِ الْهارِبينَ، وَعِصْمَةِ الْمُعْتَصِمينَ، اَللّهُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،صَلوةً كَثيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضاً، وَلِحَقِ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَدآءً وَقَضآءً، بِحَوْلٍ مِنْكَ وَقُوَّةٍ يا رَبَّ الْعالَمينَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، الطَّيِّبينَ الْأَبْرارِ الْأَخْيارِ، الَّذينَ اَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ، وَفَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَوِلايَتَهُمْ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاعْمُرْ قَلْبى بِطاعَتِكَ، وَلا تُخْزِنى بِمَعْصِيَتِكَ، وَارْزُقْنى مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَنَشَرْتَ عَلَىَّ مِنْ عَدْلِكَ، وَاَحْيَيْتَنى تَحْتَ ظِلِّكَ، وَهذا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ، شَعْبانُ الَّذى حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ، الَّذى كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِه وَسَلَّمَ، يَدْاَبُ فى صِيامِهِ وَقِيامِهِ، فى لَياليهِ وَاَيَّامِهِ، بُخُوعاً لَكَ فى اِكْرامِهِ وَاِعْظامِهِ، اِلى مَحَلِ حِمامِهِ، اَللّهُمَّ فَاَعِنَّا عَلَى الْأِسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فيهِ، وَنَيْلِ الشَّفاعَةِ لَدَيْهِ، اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفَّعاً وَطَريقاً اِلَيْكَ مَهيَعاً، وَاجْعَلْنى لَهُ مُتَّبِعاً، حَتّى اَلْقاكَ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَنّى راضِياً، وَ عَنْ ذُنُوبى غاضِياً، قَدْ اَوْجَبْتَ لى مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ، وَاَنْزَلْتَنى دارَ الْقَرارِ وَمَحَلَّ الْأَخْيارِ، 🔹مفاتیح‌الجنان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 با تقوا کیست؟ 🌹 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ». باتقوا کیست؟ کسی که ایمان به غیب دارد. خدای نادیده را می پرستد. امام زمان را نمی بیند،؟ اما قبول دارد. «وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ». افراد باتقوا اقامه نماز می کنند. نماز می خوانند. «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ». خمس می‌دهد. هر چه خدا به او داده، خمسش را می‌دهد. یک خرده بیشتر، انفاق هم می‌کند. زکات می دهد. خمس می دهد. سور می دهد به مردم. اگر کسی خمس ندهد، باتقوا نیست. شخص باتقوا کسی است که خمس هم می دهد. سال خمسی دارد. سال به سال خمسش را می‌دهد. گاهی بعضی‌ها، ده تومان، صد تومان خمس می‌دهند. پانصد تومان اضافه آورده سر سال، صد تومان خمس می دهد. حتماً لازم نیست یک میلیون تومان بدهی. اگر شما سر سال پنج تا تخم مرغ اضافه آوردی، یکی اش را باید خمس بدهی. شخص باتقوا کسی است که همه واجبات را بجا بیاورد نه این که «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» باشد. نماز می‌خواند، ولی خمس نمی‌دهد. مستطیع شده، مکّه نمی‌رود. اینکه متقی نیست. متقی آن است که تمام دستورات اسلام را عمل کند. نه اینکه بعضی را عمل کند بعضی را نکند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
... مرحوم آقای حاج سید احمد معلم رحمة الله علیه نقل می کردند: در زمان های گذشته یکی از علماء، ساکن شهر حِلّه بودند ایشان در یکی از روستاهای اطراف مقداری باغ و زمین زراعتی داشتند که از عوائد آن زندگیشان تامین می‌شد، لذا باغبانی گمارده بودند که کارهای زمین و باغ را انجام دهد... باغبان با خانواده اش در همان‌جا زندگی می کرد، بعضی وقت ها به شهر می آمد و خدمت آقا می‌رسید گاهی هم آن عالم به روستا می رفتند و به باغ سر می‌زدند و مدتی می ماندند... روزی این عالم مثل همیشه به باغ آمد زمانی که وارد شد دید پسرهای باغبان آمدند و پذیرایی کردند اما از خود باغبان خبری نیست !! سراغ او را گرفت و گفت: "کجاست؟ مگر اینجا نیست؟!!" گفتند: "چرا هست" گفت: "پس چطور شد نیامد؟" گفتند: "مریض است و حالش خوب نیست عالم گفت: "چرا زودتر نگفتید، حالا کجا هست؟" گفتند: "در اتاق خودش" همان وقت بلند می‌شود و به اتاق می رود، اتاق تاریک بود و آن عالم وقتی وارد میشود فقط صدای ناله‌ای ضعیف می‌شنود بعد هم در همان تاریکی متوجه بستر باغبان می‌شود...! او می بیند باغبان را در پنبه گذاشته‌اند و چیزی جز چشمانش مشاهده نمی گردد... احوالش را می پرسد و می‌گوید: "چه اتفاقی افتاده است؟" باغبان می‌گوید: چند وقت پیش جریانی برایم پیش آمد ماجرا از این قرار است که:👇 من آخرین مرتبه‌ای که به شهر آمدم و خدمت شما رسیدم، شما روی منبر موعظه می‌کردید، در آن وقت مشغول بیان اوصاف قیامت و پل صراط بودید و از جمله فرمودید: "پل صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیز تر است" من با خودم گفتم: "پس بفرمایید هیچ نیست!!" مجلس تمام شد و من هم بعد از انجام کارها به روستا برگشتم، شب خوابیدم در عالم رویا دیدم قیامت برپا شده، و تمام خلائق در صحرای محشر حاضرند و مشغول حساب و کتاب هستند... هر کسی حسابش تمام می شُد پرونده اش را می گرفت و به طرف پل صراط میرفت، من هم حسابم تمام شد و به طرف پل صراط حرکت کردم... وقتی کنار پل رسیدم، دیدم بسیار عریض و پهن است به طوری که عرض آن را با چشم نمی شود دید...! با خودم گفتم: "پس کو...؟! می‌گفتند پل صراط از مو باریکتر است..." به هرحال پایم را روی پل گذاشتم و راه افتادم... مردم دیگری هم مثل من آنجا بودند که عبور می‌کردند... کم کم دیدم هر قدر جلو می‌روم عرض پل کم می‌شود و خلاصه آن قدر کم شد که به باریکی مو یا کمتر از آن گردید... در اینجا افرادی که عبور می کردند چند دسته شده بودند بعضی مثل برق ردّ می‌شدند و میگذشتند بعضی متوسّط بعضی آهسته بعضی هم نشسته بودند و به زور خودشان را به پل گرفته بودند و ذره ذره جلو می‌رفتند... بعضی هم پایشان می لغزید و آتش جهنم آنها را در امواج متلاطم خود می کشید و به قعر خود می‌برد و دیگر اثری از ایشان نبود... من به صورت عادی و معمولی در حال حرکت بودم، نه مثل برق می‌گذشتم و نه افتان و خیزان... کم‌کم آنطرف پل صراط دیده می‌شد متوجه شدم کنار پل و پهلوی بهشت، مردی ایستاده است فهمیدم این شخص 🌹آقا امیرالمومنین علیه السلام🌹 است، که هر کس می رسید حضرت تحویلش می گرفتند و وارد بهشت میشد. من دیگر فقط به صورت مولا نگاه میکردم و همینطور آرام آرام می رفتم... ولی ناگهان در یک چشم بر هم زدن، پایم لغزید و از روی پل پَرت شدم و آتش مرا با خود کشید، فقط کاری که توانستم بکنم این بود که فریاد زدم یا علی...! ناگاه دیدم 🌹آقا امیرالمومنین علیه السلام🌹 حرکتی کردند و بر روی جهنم خم شدند و دست مبارکشان را دراز کردند و ران پایم را گرفتند و بالا کشیدند و در همین لحظه از خواب بیدار شدم... ناگهان متوجه خودم شدم دیدم تمام بدنم سوخته است جز سه جای آن!! زبانم که گفت یاعلی... چشمانم که به جمال حضرتش نگاه می‌کردند... و همان قسمت از ران پایم که دست مولا به آن خورده بود... لذا خانواده ام مرا در میان پنبه گذاشتند.... 📙داستانهای_آموزنده •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: 《أربَعٌ لَیالیهِنَّ کأَیّامِهِنَّ و أیّامُهُنَّ کلَیالِیهِنَّ، یُبِرُّ اللّهُ فیهِنَّ القَسَمَ و یُعتِقُ فیهِنَّ النَّسَمَ و یُعطی فیهِنَّ الجَزیلَ، لَیلَةُ القَدرِ وَ صَباحُها، وَ لَیلَةُ عَرَفَةَ وَ صَباحُها، وَ لَیلَةُ النِّصفِ مِن شَعبانَ‏ وَ صَباحُها، وَ لَیلَةُ الجُمُعَةِ وَ صَباحُها》 ↫◄ چهار شب است که شب‏‌هایش همانند روزهایش و روزهایش همانند شب‏‌هایش است یعنى‏ خداوند در آنها خواسته‏‌ها را برمی‌آورد افراد را آزاد می‌کند و پاداش فراوان می‌دهد ◽️شب قدر و روز آن ◽️شب عرفه و روز آن ◽️شب نیمه شعبان و روز آن ◽️و شب جمعه و روز آن 📗کنزالعمال، 12/322 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دکتر ناصر رفیعی 💥 سفارشات ماه رحب ┄┅═✾•••✾═┅┄┈ رسول اکرم (ص) درباره ماه رجب فرموده ‏اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت‏ به پایه آن نمی ‏رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر کسی در ماه رجب حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور می‏گردد.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
(شفای بیمار به دست امام زمان‌ عج🌹) اندیشمند و محدث بزرگ "علی بن عیسی اربلی" صاحب کتاب "کشف الغمة" نقل می کند: "سید باقی بن عطوه" برای من نقل کرد که: پدرم "عطوه" زیدی مذهب بود، بیمار شد، و بیماری او طول کشید و همه پزشکان عصر از درمان او عاجز شدند... من و برادرانم که پسران او بودیم به مذهب شیعه دوازده امامی، تمایل داشتیم و پدرم از این جهت نسبت به ما دل خوشی نداشت😔 و مکرر به ما می گفت: "من مذهب شما را نمی پذیرم مگر اینکه صاحب شما=[حضرت مهدی عج] بیاید و مرا شفا دهد" اتفاقا شبی هنگام نماز عشاء، همه ما در یکجا جمع بودیم ، که شنیدیم : پدرم فریاد زد: "صاحب خود را در یابید که همین لحظه از نزد من بیرون رفت..!" ما با شتاب از خانه بیرون پریدیم، هر چه دویدیم و به اطراف نگریستیم، او را ندیدیم، برگشتیم و از پدر پرسیدیم ، جریان چه بود؟ گفت: شخصی نزد من آمد و فرمود: ای عطوه! گفتم: تو کیستی ؟ گفت: من صاحب پسران تو هستم، آمده‌ام به اذن خدا تو راشفا دهم..!🌸 سپس دستی بر موضع دردم کشید و هماندم به طور کلی بیماریم بر طرف شد و کاملا سلامتی خود را باز یافتم...🌹 📙داستانهای 14 معصوم(ع) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•