eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.8هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
31هزار ویدیو
341 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
امام صادق (ع) غلامی داشت که هر گاه سواره به مسجد تشریف می‌برد، غلام استر ایشان را نگه میداشت تا مراجعت فرماید. اتفاقا یک روز که افسار استر را به دست گرفته بود چند مسافر از خراسان آمدند، یکی از آنها پیش غلام آمد و گفت: میل داری من به جای تو غلام امام صادق علی شوم و تو به جای من صاحب اموال و ثروت من بشوی؟ غلام گفت: باید از حضرت تقاضا کنم و اجازه بگیرم شاید موافقت بفرماید. خدمت آن حضرت رفتم و عرض کردم: شما سابقه ی خدمتکاری مرا نسبت به خود می‌دانید. مدت زیادی است که نزد شما هستم. اگر خداوند از نظر مالی پیش آمد خوبی برای من ایجاد کند آیا جلوگیری می‌فرمایید؟ حضرت فرمود: من از خودم میدهم چه رسد که دیگری را منع کنم. غلام داستان مرد خراسانی و خواهش او را به عرض رسانید، حضرت فرمود: اگر تو نسبت به خدمت ما بی میل شده ای مانعی نیست؛ اما چون مدتی است پیش ما هستی تو را یک نصیحت میکنم آن گاه خواستی برای مختاری. فرمود: روز قیامت رسول اکرم به نور جلال خدا چنگ می‌زند. علی نیز به حضرت رسول تمسک دارد، ائمه به امیر مؤمنان متمسک می‌شوند، شیعیان ما نیز به ما وابسته خواهند بود، هر کجا ما داخل شویم آنها هم وارد می‌شوند. غلام تأملی کرد و گفت: پس من از خدمت شما جایی نمیروم در همین خدمتگزاری هستم و آخرت را بر دنیا مقدم میدارم. بیرون شد تا تصمیم خود را به خراسانی بگوید، همین که چشم خراسانی به او افتاد گفت: از قیافه ی تو آشکار است که انقلابی پیدا کرده ای؛ زیرا با آن وضعی که رفتی برنگشتی. آن گاه غلام، سخن حضرت را نقل کرد و او را خدمت آن حضرت برد و دوستی و ولای خراسانی را قبول فرمود و به غلام نیز هزار اشرفی داد. 📙پند تاریخ 2/ 238 - 239؛ به نقل از: منتهی الامال 2/ 120. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚عابد روزه دار و زن بهشتى در ميان بنى اسرائيل (قبل از سلام) عابدى يك عمر طولانى به عبادت خدا اشتغال داشت، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است. وقتى بيدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پيدا كرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببيند او چه عملى انجام مى دهد كه اهل بهشت شده است، وى در اين سه روز ديد، او يك زن عادى است، شبها كه عابد شب زنده دارى مى كند، او مى خوابد، روزها كه عابد روزه مى گيرد، او روزه نمى گيرد ... تا اينكه: به او گفت: "آيا غير از آنچه از تو ديدم عمل ديگرى ندارى؟" او گفت "نه به خدا سوگند، اعمالم همين است كه ديدى"، عابد اصرار كرد كه فكر كن و بياد بياور كه چه عمل نيكى دارى ... سرانجام زن گفت: من يك خصلت دارم (كه همواره راضى به رضاى خدا مى باشم) اگر در سختى باشم، آرزوى آسانى نمى كنم، اگر بيمار باشم، آرزوى سلامتى نمى كنم و اگر در گرفتارى باشم آرزوى آسايش نمى كنم (بلكه پسندم آنچه را جانان پسندد). عابد جريان را دريافت، دستش را بر سرش زد و گفت: "سوگند به خدا اين خصلت (رضا به رضاى الهى) خصلت بزرگى است كه عابدها از داشتن آن عاجزند. 📚 مجموعه ورّام، ص 230 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙سخنران: 💠موضوع: حیوان هم آرزوست...❗️ آمریکای جنایتکار •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅مردی خدمت حضرت امام صادق (ع) عرض كرد: در میان مخالفین شما كه ولایت شما را قبول ندارند، افرادی هستند كه بسیار خوبند، صادق و امینند ، اهل عبادت و خضوع و خشوعند ، آیا اینها از اعمالشان بهره ای نمی برند؟ ✍حضرت داستانی برای او نقل كردند و فرمودند: «إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ‏ اجتَهَدَ أَربَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَا فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ»؛ در بنی اسرائیل مردی عابد و زاهد بود، مشكلی برایش پیش آمد. چهل شبانه روز مشغول عبادت شد و از خدا تقاضای حل مشكل كرد و نتیجه ای نگرفت! ✨خدمت حضرت عیسی (علیه السلام) آمد كه نبی و ولیّ زمان بود.گفت: آقا عجیب است! من چهل شبانه روز عبادت كردم و خدا خدا گفتم ولی مشكلم حل نشد! از شما تقاضامندم دعایی درباره من بفرمایید تا مشكل من حل شود و بفهمم گیر كار من در كجاست و سر بی اعتنایی خدا نسبت به دعای من چیست؟ حضرت عیسی (علیه السلام) نمازی خواند و دست به دعا برداشت.خطاب آمد به این مرد بگو: از آن دری كه من باز كرده ام رو به من نمی آیی!من نبوت و ولایت عیسی (علیه السلام) را، راه بندگی بندگان خود قرار داده ام و تو از راه دیگر می روی و هرگز به هدف نمی رسی! اگر آن قدر بنالی كه رگ گردنت قطع شود، اجابتت نخواهم كرد. حضرت عیسی (ع) رو به او كرد و گفت: مگر تو در نبوت من شك داری؟ او شرمنده شد و گفت: بله، تاكنون در نبوت شما تردید داشتم و اینك توبه كردم و ایمان آوردم. 💥حضرت امام صادق (ع) پس از نقل این داستان فرمود: « صَارَ فِي حَدِّ أَهلِ بَيتِهِ ، كَذَلِكَ نَحنُ أَهْلَ الْبَيْتِ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلَ عَبْدٍ وَ هُوَ يَشُكُّ فِينَا»؛ ولایت اهل بیت (ع) نیز چنین است. عبادت هیچ عبادت كننده ای مقبول درگاه خدا نخواهد شد مگر اینكه از در ولایت ما وارد گشته و با هدایت ما رو به خدا برود و شك و تردید در امر ولایت ما نداشته باشد . 📚 بحار الأنوار ، ج 27 ، ص 191 📚کافی ، ج 2 ، ص 400 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کاش می شد فطر را کنار شما عید بگیریم با آب فرات و خرماهای کوفه افطار کنیم بعد هم به احترام شما دو زانو بنشینیم بگوئیم: السلام علی الحسین... کاش می‌شد... من که قوت غالبم حسرت دیدار تو بود فطریه چند سبد اشک نثارت کردم...😭❤️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱 نادانی بر آن شد تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد، پیاپی با درازگوش بیچاره حرف می زد و ‌به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود. خردمندی این را دید و به او گفت: ای نادان! بیهوده تلاش نکن و خودت را مضحکه ی دیگران قرار نده. الاغ از تو سخن گفتن نمی آموزد ولی تو می توانی خاموشی را از او بیاموزی! 📚 رساله دلگشا 👤 عبید زاکانی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 حسرت عجیب آیت الله قاضی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 استاد مسعود عالی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰تسبيح جبرئيل عليه السلام: سُبْحانَ الدّائِمِ الْقائِمِ، سُبْحانَ الْقائِمِ الدّائِمِ، سُبْحانَ الْواحِدِ الاَْحَدِ، سُبْحانَ الْفَرْدِ الصَّمَدِ، سُبْحانَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ، سُبْحانَ اللّه ِ وَ بِحَمْدِه، سُبْحانَ الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ، سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ، سُبْحانَ رَبِّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ، سُبْحانَ الْعَلِىِّ الاَْعْلى، سُبْحانَهُ وَ تَعالى. هر كس اين تسبيح را هر روز تا يك سال بگويد، از دنيا نمى رود تا آنكه جايگاه خويش را در بهشت ببيند. __ 📚(بحار الانوار : 84 / 6) مفاتیح الجنان انیس الصادقین •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
همین ڪه گردی بر دلتان پیدا می شود ↞ یڪ سبحان الله بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌↞استغفرالله بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید ↞الحمدلله بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد . با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ... 📚حاج اسماعیل دولابی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwACEadgr_AM47CnxT4fHjeLA6kTvixslgAC4QIAAjJcAAFRoG3MS-2v7_wfBA.mp3
9.3M
🔶تربیت فرزند پسر20ساله ای که باآبروی پدروپدربزرگ بازی میکند،آیا... 💥بسیارمهم است حتمابشنوید ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📌آورده اند که روزی یکی از بزرگان به سفر حج می رفت نامش عبدالجبار بود . هزار دینار طلا در کمر داشت … چون به کوفه رسید قافله دو سه روزی از حرکت باز ایستاد . 🔺عبدالجبار برای تفریح و سیاحت گرد محله های کوفه برآمد از قضا به خرابه ای رسید . 🔺زنی را دید که در خرابه می گردد و چیزی می جوید در گوشه مرغک مرداری افتاده بود آنرا به زیر لباس کشید و رفت. عبدالجبار با خود گفت: بی گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان می دارد. 🔺در پی زن رفت تا از حالش آگاه شود. چون زن به خانه رسید کودکان دور او را گرفتند که ای مادر ! برای ما چه آورده ای ؟ از گرسنگی هلاک شدیم ! 🔺مادر گفت: عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکی آورده ام و هم اکنون آن را بریان می کنم . 🔺عبدالجبار که این را شنید گریست و از همسایگان احوال وی را باز پرسید. گفتند : سیده ای است زن عبدالله بن زیاد علوی که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . 🔺او کودکان یتیم دارد و بزرگواری خاندان رسالت نمی گذارد که از کسی چیزی طلب کند. 🔺عبدالجبار با خود گفت: اگر حج می خواهی ، اینجاست. 🔺بی درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایی مشغول شد. 🔺هنگامی که حاجیان از مکه بازگشتند وی به پیشواز انها رفت مردی در پیش قافله بر شتری نشسته بود و می آمد. چون چشمش بر عبدالجبار افتاد خود را از شتر به زیر انداخت گفت: 🔺ای جوانمرد ! از آن روزی که درسرزمین عرفات ده هزار دینار به من وام داده ای تو را می جویم اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان. 🔺عبدالجبار دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وی به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد در این هنگام آوازی شنید که: ‌ 🔺ای عبدالجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته ای به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشی هر سال حجی در پرونده عملت می نویسیم تا بدانی که هیچ نیکو کاری بر درگاه ما تباه نمی گردد… •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزی عیسی بن مریم رو به حواریون خود گفت؛ من یک حاجت دارم و می خواهم آن را در مورد شما انجام دهم. آنگاه عیسی از جا بلند شد و پای یک یک آنها را شست. حواریون گفتند؛ ای روح خدا، شما استحقاق این را داشتید که ما پای شما را بشوییم. ما از این کار شما شرمنده می شویم. عیسی پاسخ داد؛ سزاوراترین مردم به خدمتگذاری شخص عالم، مشغول می باشند. من این گونه می خواستم، به شما تواضع کنم تا شما بعد از من با مردم اینگونه رفتار کنید. با تواضع حکمت رشد می کند، اما آفت علم، تکبّر است که مانع از رشد حکمت و علم می شود. یاران عیسی از زندگی و معاش دست کشیده و در پی عیسی حرکت می کردند. آنان می توانستند، همراه عیسی پای پیاده از روی آبها عبور کنند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•