eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
27.7هزار دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
31.1هزار ویدیو
341 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ پیرمردی بود زاهد که در دل کوه، توی دخمه‌ای عبادت می‌کرد و از علف‌ها و میوه‌های جنگلی کوه هم می‌خورد. روزی از کوه به زیر آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزدیک ده رسید، مزرعه گندمی دید. خیلی خوشش آمد، پیش رفت و دو تا سنبله از گندم‌ها چید و کف دستش خرد کرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنکه چند قدمی به طرف ده پیش رفت، به خودش گفت: «ای مرد! این گندم از مال که بود خوردی؟… حرام بود؟… حلال بود؟…» زاهد سرگردان و پریشان شد و گفت: «خدایا! من طاقت و توش عذاب آن دنیا را ندارم ـ هرچه می‌خواهی بکنی و به هر شکلی که جایز می‌دانی مجازاتم کن و تقاص این چند دانه گندم را در همین دنیا از من بگیر!» خدا دعا و درخواست او را قبول کرد و او را به شکل گاوی درآورد و به چرا مشغول شد. صاحب مزرعه که آمد و یک گاوی در گندم‌زارش دید هرچه در حول و حوش نگاه کرد کسی را ندید ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر که از گوشت و پوست او هم استفاده کرد، کله خشک او را برای مزرعه‌اش «داهول» کرد یعنی مترسک کرد و توی زمین سر چوب کرد ـ روزی که صاحب زمین مزرعه‌اش را چید و کوبید و گندم را خرمن کرد، شب دزدها آمدند و جوال‌هاشان را از گندم پر کردند ناگهان صدای غش‌غش خنده از کله خشک گاو بلند شد، دزدها مات و حیران شدند و خشکشان زد، هرچه به این طرف و آن طرف نگاه کردند دیدند هیچکس نیست اول خیلی ترسیدند و گندم جوال کردن را ول کردند. 💥بعد آمدند پیش کله و ایستادند و گفتند: «ای کله! ترا خدا بگو ببینم چرا می‌خندی؟ تو که هستی؟ چرا اینطور می‌خندی و ما را مسخره می‌کنی؟» کله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنین مکافاتی می‌بینم ـ وای به حال شما که جوال جوال می برید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹نصیحت امام حسین (علیه السلام) مردى آمد خدمت امام حسين عليه السلام و گفت مردى گناهكارم و نمى توانم از گناه خودارى كنم مرا موعظه كن. امام عليه السلام در پاسخ فرمود: پنج كار انجام بده بعد هر چه خواستى گناه كن: 1ـ روزى خدا را نخور هر چه مى خواهى گناه كن؛ 2ـ از حكومت و سرپرستى خدا خارج شو، هر چه دلت مى خواهد انجام ده؛ 3ـ جايى را انتخـاب كن كه خـدا تـو را نبيند بعـد هر چه مى خواهى گناه مرتكب شو؛ 4 ـ زمانى كه عزرائيل آمد روح ترا از بدنت بگيرد او را از خودت دور كن هر چه خواستى انجام بده؛ 5 ـ وقتى كه مالك جهنم خواست تو را وارد آتش كند وارد نشو بعد هرگناهى كه مى خواهى انجام ده . 📚موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)،ح 559 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅حکایت‌های پندآموز ✍پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را در کل شهرخواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی راگذاشت. مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت: «پسر از رفتارت خوشم آمد. به خاطراینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم.» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند. 💥کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود را بسنجیم. 📚مجموعه شهر حکایات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آیت الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت :نه با تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟ جواب داد هدیه مولایم حسین است! گفتم چطور؟ با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه "س"؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین "علیه السلام" حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ... ... آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت : به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم ... جالب است بدانید 🔸 درباره محل خاکسپاری امیرکبیر در همه منابع تاریخی آمده است که پیکر میرزا تقی خان امیرکبیر ابتدا در همان کاشان دفن شد. 🔹به گفته میرزا جعفر حقایق‌نگار خورموجى، پیکر امیر را روز بعد از شهادت به قبرستان «پشت مشهد» کاشان بردند و به رسم امانت کنار قبر «سید محمد تقی پشت مشهدی» از علمای مشهور کاشان به خاک سپردند. ♨️چند ماه بعد، با پیگیری‌های عزت‌الدوله همسر امیرکبیر، جسدش را به کربلای معلی منتقل کردند. پیکر او در مقبره‌ای در رواق شرقی حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) دفن شد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. 💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. 📚 مجموعه شهر حکایات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ •| قلـــب انسان همانند حوضی است ڪه چهار جویبار، همیشه آبشان در آن می ریزند... اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد، قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند اما اگر آب یڪی یا دو تا یا چهارتاے این جویبارها آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند. جویباراول: چشم است جویبار دوم: گوش است جویبار سوم: زبان است جویبار چهارم: فڪرو ذهن ‌ 📚:سی‌تدبیر سی‌تلنگر استاد رنجبر •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💢 بذر دين ✍پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد! کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود. سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه! پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت: 💥چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛ مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت. و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! 💥از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود. قدر هر کسی رو بدونیم تا یه روزی پشیمون نشیم... 📚 مجموعه شهرحکایات •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❗️ صیاد برای گرفتن ماهی، قلاّب بکار می‏برد. بر سر قلاّب، طعمه‌ای که ماهی دوست دارد می‏گذارد. ماهی قلاب را همراه طعمه می‏بلعد. قلاّب که بلعیده شد، تکانی به نخ قلاب وارد میشود؛ اگر ماهی کم ‌وزن باشد، صیاد با یک ضرب آن را بالا می‏کشد و اگر سنگین باشد، صیاد بطور متناوب آن را می‏کشد و رها می‏کند تا خسته و بی‏جان ‏شود. وقتی مطمئن شد که ماهی دیگر توانی ندارد آن را بیرون می‏کشد. شیطان گاهی قلاّبش به انسانی گیر می‏کند. طعمه سر قلاّب، آرزوی دراز،رابطه با نامحرم, ریاست طلبی و در یک کلمه علاقه به دنیا است بعد از این‏که انسان را به دنیا علاقه مند کرد، قلاب را شل و سفت می‏کند. ولی مواظب است بند قلاب پاره نشود . چندین بار او را می‏آورد و می‏برد تا بالاخره او را اسیر خود کند 💥مواظب وسوسه های شیطان باشید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❗️ آه جانکاه زاهد هنگام مرگ ✍زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند. زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند. زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا دو سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد. 📚 منهاج الشارعین - منهج 13، ص593 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌ابلیس به 5 علت بدبخت شد: ➊اقــرار به گــناه نڪرد ➋از ڪرده پشـیمان نشد ➌خـود را مـلامـت نڪرد ➍تصـمیم به تـوبه نگرفت ➎از رحـمت خدا نامید شد. 👌آدم به 5 علت سعادتمـند شد: ➊اقــرار به گـــناه ڪرد ➋از ڪرده پشــیمان شد ➌خـود را ســرزنش ڪرد ➍تعـجیل در تـوبه ڪرد ➎به رحمت حق امید داشت. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا