1.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷پنجشنبه تون
🌸قـشنگ و شـاد
🌷دستهاتون پرگل
🌸شـادیاتـون پاینده
🌷زنـدگیتـون عـاشقانه
🌸و خنده ارزانی چشماتون
🌷سلام آخر هفته در كنار خانواده
🌸و دوستـانتون بـخیر و شـادی
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 تلاوت زیبا و آرامش بخش سوره مبارکه فاتحه با صدای رعد محمد الکوردی
#تلاوت_زیبا
جرعهای نور از کلام وحی 💫📗
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
#پندانه
✍ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... قاضی پرسید : با تو سخن گفت ...؟چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت: حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن بعد به مثلی تبدیل شد;
🔴 «جواب ابلهان خاموشی ست»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
3.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام مولای من مهدی جان❤️
از شما سپاسگزارم
که هر صبح رخصت میدهید
سلامتان کنم، یادتان کنم...
من با این سلام ها
تازه میشوم،
جان میگیرم،
پرواز میکنم...
من با این سلام ها
یادم میآید پدر دارم،
جان پناه دارم،
راه بلد دارم...
من با این سلام ها زندهام...
#اللهمعجللولیکالفرج🌤
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔘 داستان کوتاه واقعی
دل از سیاست اهل ریا بِکَن!
خود باش...
مقدس اردبیلی رفت حمام...
دید حمامی دارد، در خلوت خود میگوید:
خدایا شکرت که شاه نشدیم،
خدایا شکرت که وزیر نشدیم،
خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم!
مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟
گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد؛ شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی، نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب... کمک کن!
مقدس گفت: بله شنیدم ...
حمامی گفت: اونجا، نصفه شب، کسی بوده با مقدس؟
مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده ...
حمامی گفت: پس چطور همه خبر دار شدند؟
پس معلوم میشود خالص خالص نیست!!
مقدس میگوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که:
"ریا در مردم، پنهانتر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک ..."
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
798.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکمتهایامیر💠
درود خدا بر او فرمود:
سخن را تا نگفتهای در بند توست!
و چون گفتی تو در بند آنی.
همانگونه که
طلا و نقرهات را نگه میداری
زبانت را نیز نگه دار.
بسا کلمهای که نعمتی را برباید
و عذابی را نزد تو آورد...
#نهجالبلاغهعلیعلیهالسلام✨
#حکمت۳۸۱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•