داستان ذوالنون و قضاوت
مرد جوانی به نزد “ذوالنون مصری” آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان.
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد.
مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد.
ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است.
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند!
مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت.
پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است.
قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری!
خدایا چنانم دار که هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
در زمان موسی بن عمران (ع ) قحطی پدید آمد،
آن حضرت برای طلب باران دعا کرد.
خداوند به او وحی فرمود:
من نه دعای ترا مستجاب می کنم و نه دعای کسانی که با تو هستند، چون در میان شما یک سخن چین هست که در سخن چینی خود نیز، مصر است!
حضرت عرضه داشت:
پروردگارا!
او را به ما معرفی کن تا از میان خود بیرونش کنیم!
خدا فرمود:
ای موسی من تو را از سخن چینی نهی می کنم، چگونه خودم سخن چین باشم؟! سپس همگی توبه کردند و با آمدن باران، سیراب شدند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
زینبی برخاست از ملک سلیمان آفرین
هست بانوی نجیب و فخر ایران آفرین
حاج قاسم دخترش را تربیت بنموده خوب
هم دگر فرزندها با حجب و ایمان آفرین
دختر قاسم سلیمانی پس از هجر پدر
آبروی آن پدر باشد چو شیران آفرین
کل فرزندان قاسم خوب هستند و بصیر
جمله باشند حافظ خون شهیدان آفرین
زینب قاسم سلیمانی سخنگو گشته است
بین این اولاد صالح این عزیزان آفرین
آبروی حاج قاسم را صیانت کرده اند
کل فرزندان او مثل کریمان آفرین
زینب قاسم سلیمانی پس از هجر پدر
زینت باباست در طوفان دوران آفرین
از کلامش دشمنان در خشم و اما دوستان
راضی و خشنود می باشند از ایشان آفرین
حاج قاسم دخترانش دختران انقلاب
هم پسرهایش همه از نیک نامان آفرین
زینب قاسم که باشد دختر سردار عشق
هست در خط امام و خط قرآن آفرین
رهبرش را دوست دارد او ز بابا بیشتر
هم که دارد دوست او را برتر از جان آفرین
جمله فرزندان قاسم عاشقان رهبرند
بر چنین اولاد سردار دلیران آفرین
زینب قاسم سلیمانی خودش را ساخته
فارغ از نام پدر شد شیر میدان آفرین
گرچه قطعا از پدر بسیار درس آموخته
خود ولی چون چشمه ای باشد خروشان آفرین
کل فرزندان قاسم خویشتن را ساخته
با عمل به سیره سردار کرمان آفرین
شیر کرمان شیر ایران شیر دوران قاسم است
بر چنین اسطوره آزاد مردان آفرین
چشم وا کن قاسما فرزندهایت را ببین
هر یکی دلبسته پیر خراسان آفرین
آفرین بر زینب و خواهر برادرهای او
بر چنین اولاد بانویی مسلمان آفرین
حاج قاسم حاج قاسم شد به لطف همسرش
آفرین بر همسر سردار خوبان آفرین
بر پدر هم مادر سردار دلها صد درود
با چنین فرزند صالح همچو سلمان آفرین
همچو سلمان پاک بود و مثل مالک شیر جنگ
درد ناامنی به دستش گشت درمان آفرین
هم زمان بودنش هم با نثار خون خویش
نقشه های خصم را بنمود ویران آفرین
حاج قاسم ای شهید کربلا در عصر ما
بر تو و کل شهیدان صدهزاران آفرین
📝 علی شیرازی
.
💎3 راهکار برای مقابله با استرسهای زندگی
مسائل خود نزد همه بازگو نکنید. بازگو کردن مسائل وزن آنها را زیاد میکند.
فقط به زمان حال فکر کنید گذشته تمام شده است و آینده هنوز نیامده است.
به خودتان استراحت بدهید: استراحت های روزانه مانند خواب روزانه، فیلم دیدن و استراحت هاي هفتگی مانند وقت گذراندن با خانواده و دوستان در آخر هفته ها و استراحت های ماهانه یا سالانه مانند مسافرت.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزی چهار هندو برای ادای نماز به مسجدی وارد شدند.
و موقعی که در حال نماز خواندن بودند، مؤذن وارد مسجد شد!
در این لحظه یکی از هندویان در وسط نماز با دیدن موذن از وی پرسید:
که آیا اکنون که بانگ اذان برآوردی وقت نماز بود!؟
هندوی دوم که در کنار هندوی اول ایستاده بود به وی معترض شد که با صحبت کردن نماز خود را باطل کردی!
و هندوی سوم هم هردوی دیگر را سرزنش کرد که بیهوده به هم طعنه نزنید که نماز هر دوی شما به علت حرف زدن باطل شده است!
در این میان هندوی چهارم در وسط نماز خود با خشنودی زمزمه کرد که:
«خدا راشکر که من مانند این سه تن در چاه گمراهی نیفتادم!»
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیب گویان بیشتر گم کرده راه
ای خوشا آنکس که عیب خویش دید
هرکه عیبی گفت آن بر خود خرید!
#مولوی
📙#مثنوی_معنوی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
ڪسے ڪه چهار پسر داشٺ
نور چشم ترَش
بدونِ ماه چہ شبها ڪه صبح شد
سحرش
اگر چہ صورٺ او را ڪسے
ڪبود ندید
بہ وقٺ دادنِ جان یڪ نفر
نمانده برَش
#وفاٺ_حضرٺ_ام_البنین_س🏴
#تسلیٺ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#جهـــت_مستـجــاب_شــــدن_دعــــا
✍🏻امام_سجاد(علیه السلام)فرمودند:گناهانی که موجب رد شدن دعا می شوند عبارتند از:
✅نيت بد
☑️پليدي باطن
✅دورويي با برادران ديني
☑️باور نداشتن اجابت دعا
✅تاخير در نمازهاي واجب تا وقتش بگذرد
☑️ترک كار خير و صدقه
✅گفتن كلمات زشت و ناسزا
📚معاني الأخبار،ص271
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹🌹چند_خط_تلنگر🌹
ای فرزند آدم:
💟⇦•از تاریکی شب میترسی،
اما از عذاب قبر چرا نه؟
✳️⇦•در جنت میخوای داخل شوی
اما در مسجد چرا نه؟
✴️⇦•رشوه میدی
اما به یک فقیر غذا چرا نه؟
💠⇦•کتاب های متنوع جهان را میخوانی
اما قران پاک را چرا نه؟
💭⇦•برای قبولی در امتحانات دنیوی
تمام شب بیداری میکشی
اما برای امتحان آخرت آمادگی چرا نه؟
شب تا صبح ساعتهاباذوق وشوق بازی فوتبال وفیلمهای آنچنانی تماشا می کنی اما برای نماز وقت و ذوق وشوق چرا نه ؟؟
👌خداوند مراقب اعمال ماست
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
معاویه پسر یزید چرا به خلافت پشت پا زد ؟
وقتی یزید از دنیا رفت طبق معمول فرزندش که معاویه نام داشت ، جانشین او شد . معاویة بن یزید وقتی که شب می خوابید ، دو کنیز ؛ یکی کنار سر او و دیگری پایین پای او بیدار می ماندد تا خلیفه را از گزند حوادث حفظ کنند . هنوز چهل روز از خلافتش نگذشته بود که شبی دو کنیزش به خیال این که خلیفه به خواب رفته ، با همدیگر سخنانی رد و بدل کردند .
کنیزی که بالای سر خلیفه بود به کنیزی که پایین پای او قرار داشت گفت : خلیفه مرا از تو بیشتر دوست می دارد ، اگر روزی سه بار مرا نبیند آرام نمی گیرد . کنیز پایینی در پاسخ گفت : مرده شوی تو و خلیفه ات را ببرد که جای هر دوی شما جهنم است !
معاویه این مطلب را شنید ، بسیار خشمگین شد . می خواست برخیزد و آن کنیز را به قتل رساند ولی با خود گفت : بگذار همچنان خود را به خواب بزنم ببینم بحث این دو نفر به کجا می کشد . کنیز بالا سر گفت : به چه دلیل جای من و خلیفه در دوزخ است ؟ کنیز پایین پایی گفت : زیرا هم پدرش یزید و هم جدش معاویه غاصب این مقام بودند ، اینک این خلیفه جای پدرش نشسته و در واقع حق کسانی را که سزاوار این مقام هستند غصب کرده است ، معلوم است که جایگاه غاصب و ظالم جهنم است .
معاویة بن یزید که خود را به خواب زده بود ولی در واقع بیدار بود ، این مطلب را که شنید ، در فکر فرو رفت . در افق ژرفای اندیشه خود سخن حق را دریافت ، با خود گفت : کنیز پایین پا ، درست می گوید ، سخنش مطابق حق است . وقتی از بستر بلند شد ، بدون آن که چیزی بگوید وانمود کرد خواب بوده و چیزی نشنیده است .
فردا که شد ، فداکاری عجیبی کرد ، او فرمان داد که اعلام کنند مردم به مسجد بیایند تا مطالب تازه ای را به آنان گزارش دهد ، مردم از کارها دست کشیده برای شنیدن خبر تازه خلیفه به مسجد هجوم آوردند ، مسجد و اطراف آن پر از جمعیت شد . معاویه بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی و درود و سلام بر رسول خدا - ص - گفت : ای مردم بدانید که بدن من جز پوست و استخوان چیزی نیست و طاقت آتش سوزان جهنم را ندارد و حقیقت این است که من لیاقت خلافت را ندارم ، خلافت مال من و آل ابوسفیان نیست ، خلیفه بر حق و امام واجب الاطاعه فرزند رسول خدا - ص - علی بن الحسین امام سجاد(ع ) است ، بروید و با او بیعت کنید که سزاوار خلافت اوست . و من در این مدت حق او را غصب کردم . این را بگفت و از منبر پایین آمد و به طرف خانه خود رهسپار شد ، مردم گروه گروه می آمدند و با او مسافحه می کردند ، به آنها می گفت :
شما را به خدا سوگند می دهم دیگر به من کاری نداشته باشید مرا به خود واگذارید ، حقیقت آن بود که گفتم .
بعضی از مردم گمان می بردند که معاویه این مطالب را می گوید تا مردم را بیازماید و آنها را بشناسد ، ولی بر خلاف این گمان ، معاویه به خانه آمد و در را به روی خود بست . تمام امور خلافت را رها ساخت . مادرش وقتی از جریان مطلع شد نزد او آمد ، دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت : ای معاویه کاش نطفه تو خون حیض می شد و به کهنه می ریخت و ننگ دودمان خود نمی شدی . معاویه گفت : ای کاش همان طوری بود که به ننگ فرزندی یزید گرفتار نمی شدم .
معاویه در را همچنان به روی خود بسته بود و طرفداران بنی امیه دیدند که کار خلافت در پرتگاه هرج و مرج افتاده است ، از این رو مروان حکم را خلیفه کردند . او هم زن یزید را که نامادری همین معاویه و مادر خالد بود ، گرفت و بر تخت نشست . بعدها دید که با بودن معاویه به مرادش نمی رسد . شخصی را ماءمور کرد معاویه را مسموم نمود .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#نیایششبانه
مهربانا..
دلم خوش است به بودنت
به سفره ای که پهن کرده ای
و بدون منت به همه میبخشی
الهی ...
دلم خوش است به بخشنده بودنت
و اینکه مرا میبخشی و در آغوشت میگیری،،
الهی...
دلم خوش است به قدرتت
که از عدم،، زندگی می آفرینی
الهی ...
دلم خوش است
به معجزه ات که اتفاق می افتد
ومن شاد شاد فقط سر بر سجده میگـــذارم
و میان اشـــکهای شوقم فقط میگویم ..... ،،
بودنت را شــــکرت...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌿🌺﷽🌿🌺
.میرزا اسماعیل دولابی(ره)
🍃🌺از بلاها فرار نکن، سفارشی مال خودته، گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده است.
یک بچّه ی ناجوری به تو داده است،
یک زن ناجور داده است،
یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست،
یک چیز ناجور به تو داده...با تو کار دارد.
یا بر عکسش،یک چیز خوب و جور به تو داده است،باز با تو کار دارد.
یک معصومی را در خانه ات گذاشته است. اگر حقّ او را ادا کنی کارَت بالا می گیرد.
خلاصه اش در امتحان ها چیزهای ارزشمند خوابیده است.حواست را جمع کن تا ان شاءالله از عهده امتحان مافوق خودت برآیی.
#کتاب_طوبای_محبّت
#یک_جرعه_کتاب
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•