#بسیارزیباست
🌸 مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز، پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! و اشک در چشمانش جمع شد...
🌺 عروس جواب داد: مادر، داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟ میگویند: سنگ بزرگی، راهِ رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین، نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد؛
🌼 مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم... مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست؛ اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد.
🌷 طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت: چه میگویی؟! من نود و نه ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
🍁 مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من، نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم؛ و دومی گفت: همهی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
🍀 قاضی گفت: مرد اول، نود و نه جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او نود و نه ضربه را نمیزد، ضربهی صدم نمیتوانست به تنهایی سنگ را بشکند.
🌟 و تو مادر جان! سی سال در گوش فرزند، خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی... و اکنون من فقط ضربهی آخر را زدم!
💫 چه عروس خوشبیان و خوبی که نگذاشت مادر، در خود بشکند؛ و حق را، تمام و کمال به صاحب حق داد؛ و نگفت: بله مادر، من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم... این گونه، مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بیثمر نبوده است.
✨ اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود میدانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذرهها سؤال خواهد كرد.
🌹 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کاملترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار میکند.
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁
🌹 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَاحْشُرْنا مَعَهُمْ وَ العَنْ أعْدَاءَهم» 🌹
✨✨
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشوید
👇👇👇👇👇👇👇
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
💎 آﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻋﺎﺑﺪﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻛﻮﻫﻰ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﺒﻮﺩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻳﻚ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﺎﺭ ﻭ ﻳﻚ ﭼﺸﻤﻪ ﺁﺑﻰ ﺳﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ; ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺎﺭ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﻰ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪ ﻭ ﺭﻓﻊ ﺧﺒﺎﺛﺖ ﻭ ﻧﺠﺎﺳﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ. ﺗﺎ ﻣﺪّﺕ ﺷﺶ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺤﻮ ﻣﻰ ﺯﻳﺴﺖ ﺭﻭﺯﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺠﺪﻩ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ ﻛﻨﺪ، ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍﻯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﺎﺟﺖ ﻋﺎﺑﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻛﺮﺩ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﻮ. ﻋﺎﺑﺪ ﻋﺮﺽ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ: ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﭘﺲ ﺍﺟﺮ ﻭ ﻣﺰﺩ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺶ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ، ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻰ. ﺧﻄﺎﺏ ﺭﺳﻴﺪ: ﺍﻯ ﻣﻠﺎﺋﻚ! ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﻋﺪﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﻭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺎﺭﻫﺎ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﻄﺎﺏ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ: ﺷﻜﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻡ ﻛﺠﺎﺳﺖ. ﻋﺎﺑﺪ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﻮﺩ، ﺳﺮ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭘﻴﺶ ﻣﻰ ﺍﻓﻜﻨﺪ. ﺧﻄﺎﺏ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ: ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﻨّﻢ. ﺁﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﺑﺪ ﻛﺮﺩﻡ;... ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻓﻀﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻦ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﮔﺮﺩﺍﻥ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ.
بنده ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﻪ ﺯﺗﻘﺼﻴﺮ ﺧﻮﻳﺶ
ﻋﺬﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻯ ﺁﻭﺭﺩ
ﻭﺭﻧﻪ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻳﺶ
ﻛﺲ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﺁﻭﺭﺩ.
برای خواندن دیگر داستانها به ما بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#پند_پیرمرد
پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان درحال مرگ به فرزندش:
✅منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
✅زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
✅به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
✅گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد،پس حکمتش را قبول کن)
✅عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه (تو این دقیقه های کم،کسی را از دست خودت ناراحت نکن)
✅انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود
✅قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
✅انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش.
@DastaneRastan_ir
🌴🐪🌴🐪🌴🐪🌴🐪🌴🐪
💎بگذار مردم بیشترین پولشان را در آرایشگاه ها بگذارند و راضی باشند از اینکه قیافه یشان هر چه بهتر شود میتواند باطن خرابشان را بهتر بپوشاند، تو همچنان هرشب روحت را ارزیابی کن.
بگذار مردم با هر سوژه ای دوربین به دست شوند و خاطراتشان را در حد یک عکس و چند جمله کوتاه کوچک کنند و تشنه ی تایید و تحسین مردم بمانند، تو همچنان با دیدن هر سوژه قلمت را به دست گیر.
بگذار مردم منتظر باشند پزشک جسمشان را درمان کند و مردم از خود راضی با نشان دادن حد و مرز برایشان روحشان را مداوا کند، تو همچنان با فکر کردن به روحت جسمت را درمان کن و با سپردن خودت به خدا روحت را مداوا کن.
بگذار مردم شبانه روز درباره تو و افراد مانند تو با نفرت و شاید هم حسرت حرف بزنند، تو همچنان برای مردم دعا کن.
تو همچنان بنگر به خدایی که خورشید را برای همه افرید اماقدرت درک نور را ارزانی همه نکرد
به ما بپیوندید:
@DastaneRastan_ir
🌴🐪🌴🐪🌴🐪🌴🐪🌴🐪
#داستان
بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود.
او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند.
هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند.
یک روز که بلدرچین به لانه برگشت، جوجه ها به او گفتند: اتفاق خیلی بدی افتاده است. امروز صاحب مزرعه و پسرش به اینجا آمدند و گفتند: همۀ گندمهای مزرعه رسیده است. دیگر وقت درو کردن است. پیش همسایه ها و دوستان برویم و از آن ها بخواهیم که در درو کردن محصول کمک کنند، مادر، ما را از اینجا ببر چون آنها می خواهند مزرعه را درو کنند.
بلدرچین گفت: نترسید فردا کسی این مزرعه را درو نخواهد کرد.
روز بعد بلدرچین از لانه بیرون رفت و شب که آمد، جوجه ها به مادرشان گفتند: صاحب مزرعه باز هم به اینجا آمده بود. او مدت زیادی منتظر ماند. ولی هیچکس نیامد. بعد به پسرش گفت: برو به عموها و دایی ها و پسر خاله هایت بگو پدرم گفته است فردا حتما به اینجا بیایید و در درو کردن مزرعه به ما کمک کنید.
بلدرچین گفت: نترسید فردا هم این مزرعه را کسی درو نمی کند.
روز سوم وقتی بلدرچین به لانه برگشت، دوباره بچه ها گفتند: صاحب مزرعه امروز به اینجا آمد، اما هرچه منتظر ماند هیچ کس نیامد.
بعد به پسرش گفت: انگار کسی در درو کردن مزرعه به ما کمک نمی کند. پسرم، گندم ها رسیده اند. نمی توان بیش از این منتظر ماند. برو داس هایمان را بیاور تا برای فردا آماده شان کنیم. فردا خودمان می آییم و گندم ها را درو می کنیم.
بلدرچین گفت: بچه ها، دیگر باید از اینجا برویم. چون وقتی انسان، بدون منتظر ماندن برای کمک، تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد، حتما آن کار را انجام می دهد.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
ارواح مومنان بعدازمرگ به کجا میرود؟
مردم مى خواهند بدانند كه ارواح مؤمنان و كفار بعد از آن كه از بدنشان خارج شدند كجا مى روند و چه مى كنند. آیا جاى مخصوص دارند؟
در روایاتى وارد شده است: ارواح مؤمنان در (وادى السلام) نجف جمع مى شوند.
(وادى السلام) به معنى وادى امن و امنیت، سلام و سلامت است.
ظهور آن در این دنیا، در سرزمین نجف اشرف كه وادى ولایت است مى باشد و آن در پشت كوفه قرار دارد.
احمد بن عمر مى گوید: خدمت امام صادق علیه السلام عرض كردم: برادر من در بغداد است، مى ترسم در آنجا بمیرد.
حضرت فرمود: باك نداشته باش و ناراحت مباش،هر جا كه مى خواهد بمیرد؛ چون هیچ مؤمنى در شرق و یا غرب عالم نمى میرد مگر آن كه خداوند روح او را در ((وادى السلام)) با ارواح مؤمنان دیگر قرار مى دهد.
عرض كردم: ((وادى السلام)) چیست و در كجا واقع شده است؟ فرمود: در پشت كوفه.
آگاه باش، مثل اینكه من منظره اجتماع ارواح مؤمنان را مى بینم كه حلقه حلقه دور هم نشسته اند و با یكدیگر گفت و گو مى كنند.
نیز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: روح مؤمن را پس از مرگ به سوى (نهر كوثر) از نواحى ((وادى السلام)) مى برند. مؤمن در باغهاى اطراف آن، گردش مى كند و از شرابهاى آن مى آشامد...
حالا كه معلوم شد ارواح پیامبران و ائمه معصوم علیهم السلام و مؤمنان نیك كردار در ((وادى السلام)) نجف قرار دارند، یك سئوال پیش مى آید و آن این كه:
پس چرا به زیارت قبور مؤمنان رویم و كنار قبر آنان رفتن چه خصوصیتى دارد ؟
پاسخ: ارواح با اجساد خود ارتباط خاصى دارند. وقتى انسانى به زیارت اهل قبور مى رود و بر سر قبر مؤمن حاضر مى شود، روح آن مؤمن از ((وادى السلام)) فورا به سوى قبرش پرواز مى كند و از دیدار كننده خشنود مى گردد و با او انس مى گیرد و تا وقتى كه بر سر قبر او است شاد و خوشحال مى شود.
و موقعى از كنار قبرش بر مى گردد ناراحت مى شود و باز به ((وادى السلام)) بر مى گردد.
#بحارالانوارج٦ص٣٦٨
#انسان_ازمرگ_تابرزخ_نعمت_الله_صالحي
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
عذاب های آخرت بر جسم وارد می شود یا بر روح؟
پاسخ:
سوختن در آتش و دیگر عذابهای ذکر شده در نصوص دینی واقعی است، و بر جسم و جان هر دو وارد می شود.
از آموزههای وَحْیانی بر میآید که آتش جهنم بر خلاف آتش دنیا نه تنها تن و بدن بلکه جان و تن را با هم میسوزاند.
قرآن کریم در این باره میفرماید: "تو چه میدانی حطمه چیست! آتش برافروخته الهی است! آتشی که از دلها سر میزند.
این آتش بر آنها به صورت در بسته است در ستونهای کشیده و طولانی"(۱). در تفسیرآیه آمده:
این آتش بر خلاف تمام آتشهای دنیا (که نخست پوست را میسوزاند و سپس به داخل نفوذ میکند) اوّل بر دل شراره میزند و درون را میسوزاند! نخست قلب و بعد مغز و استخوان را و سپس به خارج سرایت میکند.(۱)
بین سوزش عذاب آخرت و دنیا از چند جهت تفاوت هست:
۱ـ از آتش دنیا فقط بدن میسوزد، ولی آتش آخرت روح و دل را هم میسوزاند.
۲ـ آتش دنیا خالص نیست و تا با اکسیژن ترکیب نشود نمیسوزد، ولی آتش آخرت خالص است و جز درد چیز دیگری نیست.
۳ـ در دنیا ادراکات ضعیف است، ولی در آخرت همه چیز به کمال نهایی خود رسیده و ادراک آدمی قوی است، از همین رو سوزش فوقالعادهای احساس میکند، همان گونه که لذت از نعمتهای بهشت قابل مقایسه با دنیا نیست.
۴ـ در دنیا پس از رسیدن سوزش به استخوان، احساس سوزش کم میشود، ولی در جهنم، خداوند دوباره گوشت تازه میرویاند و از کاهش عذاب جلوگیری میکند.
۱. همزه (۱۰۴) آیه ۶ ـ ۹.
۲. تفسیر نمونه، ج ۲۷، ص ۳۱۶، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۹ش.
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از گسترده | برند🎖
گوشیت تو خونه گم بشه چیکار میکنی؟ حالا فکر کن سایلنتم باشه😤😡
با این برنامه هر وقت گوشیت گم شد کافیه سه بار دست بزنی ، گوشیت موزیک پخش میکنه و پیداش میکنی👏👀📱
راحت پیداش کن💥نصب مستقیم👇
هدایت شده از 「 چیزمیز ایتا - ریوندی 」 روی عضویت کلیک کنید ✅
Claps Phone Finder 1 v1.0.1.apk
5.2M
مخصوص گوشی های اندروید ، همراه با تکنولوژی #هوش_مصنوعی☝☝
🌴🐪🌴🐪🌴🐪🌴🐪🌴🐪
#داستان
بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود.
او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند.
هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند.
یک روز که بلدرچین به لانه برگشت، جوجه ها به او گفتند: اتفاق خیلی بدی افتاده است. امروز صاحب مزرعه و پسرش به اینجا آمدند و گفتند: همۀ گندمهای مزرعه رسیده است. دیگر وقت درو کردن است. پیش همسایه ها و دوستان برویم و از آن ها بخواهیم که در درو کردن محصول کمک کنند، مادر، ما را از اینجا ببر چون آنها می خواهند مزرعه را درو کنند.
بلدرچین گفت: نترسید فردا کسی این مزرعه را درو نخواهد کرد.
روز بعد بلدرچین از لانه بیرون رفت و شب که آمد، جوجه ها به مادرشان گفتند: صاحب مزرعه باز هم به اینجا آمده بود. او مدت زیادی منتظر ماند. ولی هیچکس نیامد. بعد به پسرش گفت: برو به عموها و دایی ها و پسر خاله هایت بگو پدرم گفته است فردا حتما به اینجا بیایید و در درو کردن مزرعه به ما کمک کنید.
بلدرچین گفت: نترسید فردا هم این مزرعه را کسی درو نمی کند.
روز سوم وقتی بلدرچین به لانه برگشت، دوباره بچه ها گفتند: صاحب مزرعه امروز به اینجا آمد، اما هرچه منتظر ماند هیچ کس نیامد.
بعد به پسرش گفت: انگار کسی در درو کردن مزرعه به ما کمک نمی کند. پسرم، گندم ها رسیده اند. نمی توان بیش از این منتظر ماند. برو داس هایمان را بیاور تا برای فردا آماده شان کنیم. فردا خودمان می آییم و گندم ها را درو می کنیم.
بلدرچین گفت: بچه ها، دیگر باید از اینجا برویم. چون وقتی انسان، بدون منتظر ماندن برای کمک، تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد، حتما آن کار را انجام می دهد.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#حکایت
بهلول و سوداگر
روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.
سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟
تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
دوباره صبح شده بود و صدای زنگ ساعت داشت وظیفه ی هر روزش را انجام می داد و من باید از تخت خواب گرم و نرم دل می کندم تا بروم مدرسه که برای خودم کسی شوم!!!!!!
لباس هایم را پوشیدم و خودم را به خیابان رساندم و منتظر ایستادم تا دوستم بیاید...
چند سالی بود که با هم به مدرسه می رفتیم...
خانه شان دو خیابان با ما فاصله داشت
یک زمان را از قبل هماهنگ کرده بودیم برای اینکه سر خیابان همدیگر را ببینیم و با هم به مدرسه برویم...
انگار آن روز به جز ما تمام ابرهای باران زا هم همان جا قرار گذاشته بودند که با هم درد و دل کنند و یک دل سیر ببارند
زیر باران یک چشمم به خیابان بود که چرا او نمی آید و یک چشمم به ساعت که گذر زمان را نشان می داد
ده دقیقه ای گذشته بود و من همچنان منتظر بودم...
انتظار وقتی سخت تر می شود که از آمدنش مطمئن باشی...
زمان می گذشت و باران بند نمی آمد و خبری از او نبود که نبود
نیم ساعتی گذشت و حالا دیگر زنگ مدرسه هم زده شده بود و همه سر کلاس بودند
نا امید راه افتادم به سمت مدرسه
در کلاس را زدم و وارد شدم... معلم گفت ساعت خواب... چه وقت کلاس آمدن است... برو بیرون
داشتم از کلاس بیرون می آمدم که دیدم دوستم سر کلاس نشسته و دارد من را نگاه می کند... با ماشین به مدرسه آمده بود و به من خبر نداده بود
از آن روز سال ها گذشت و من یاد گرفتم که انتظار کشیدن هم اندازه دارد...
خیلی نباید منتظر کسی ماند...
انتظار تا وقتی درست است که تو را از زندگی عقب نیاندازد
گاهی انقدر برای کسی انتظار می کشی که یادت می رود او دارد زندگی اش را می کند و تو چشم به راه کسی هستی که قرار نیست بیاید
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از 「 چیزمیز ایتا - ریوندی 」 روی عضویت کلیک کنید ✅
IE.supermario norooz-v563.apk
19.17M
🍄 بازی جدید قارچ خور
مخصوص گوشی اندروید
دانلود کنید و با کیفیت عالی بازی کنید 👆👆👆
🌸🍃🌸🍃
🚩#عاقبت_زن_نق_نقو
#طنز
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.»
کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟»
کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟»
💠 حكايت و داستانهاي آموزنده 👇👇
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
مردها خیلی هم خوبند...
دوست داشتنی و مهربان..
عاشق محبت واقعی...
گاهی وقتا مثل یه بچه از ته دل خوشحالند..
و گاهی مثل یک پیرمرد خسته...
اکثرشان تنهایی را تجربه کرده اند...
بیشترشان درد کشیده اند...
و اکثرا غمهایشانرا در وجودشان مخفی کرده اند..
خیلی از اشک ها را نگذاشته اند از چشمانشان بیرون بریزد..
مردها میروند قدم میزنند تا یادشان نرود که به جای گریه باید قدمهای محکم داشته باشند..
همانهای که اگر عاشق شوند ؛
برایتان شاملو می شوند ،و بیستون میکنند...
و تو بهشت را روی زمین خواهی داشت...
اری اینها مرد هستند...
"فروغ فرخزاد".
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#داستان
باغ انار
وقتی بچه بودم، باغ انار بزرگی داشتیم.
اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن.
اون روز تعداد زیادی از كارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، بعد از نهار بود كه به بچه ها تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یكی از این درختان قایم شده بودم كه دیدم یكی از كارگرای جوونتر، در حالی كه كیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نیست، شروع به كندن چاله ای كرد و بعد هم كیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاك پوشوند، با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی؟ صبر كن بلایی سرت بیارم كه دیگه از این غلطا نكنی، بدون اینكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم، غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشونو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به كارگری كه انارها رو زیر خاك قایم كرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود كه من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم كه علیاصغر، انارها رو دزدید و زیر خاك قایم كرد! این كارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین.
پدر خدا بیامرزما، هیچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، یه سیلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه واسه زمستون. بعدشم رفت پیش علی اصغر و گفت شما ببخشش، بچه اس اشتباه كرد. پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، من گریه كنان رفتم تو اطاق،دیگم بیرون نیومدم،كارگرا كه رفتن، بابا اومد پیشم.
صورت منو بوسید،گفت میخواستم ازت عذر خواهی كنم. اما این تو زندگیت یادت نره كه هیچوقت با آبروی كسی بازی نكنی…
علی اصغر كار بسیار ناشایستی كرده اما بردن آبروی انسانی جلو فامیل و در و همسایه، از كار اونم زشت تره.
شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پایین بود و واستاده بود پشت در، كیسه ای دستش بود به مادرم گفت اینو بدید به حاج آقا بگید از گناه من بگذره.
كیسه رو که بابام بازش كرد، دیدیم كیسه ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولایی كه بابا بهش داده بود…
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#گزیده_ای_از_کتاب
ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﭼﻪ ﺩﻭﺍﻡ ﻭ ﺛﺒﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﻋﺸﻖ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ، ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ هیچکس ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻗﯿﻮﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻋﻠﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻘﺮﻩ گدﺍﺧﺘﻪ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺻﯿﻘﻠﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
@DastaneRastan_ir
✨﷽✨
✍جراح آمریکایی و بینی آیت الله بهجت
💠یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه
است ، در آنجا اینقدر از چشم برزخی و توانایی
های معنوی مرحوم آیت الله بهجت تعریف کردند
که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند ...
حضرت اقای بهجت گفتند زیاد نیایند حدودا
بیست نفر رسیدند خدمت آقا ، خیلی جالب است
ای کاش عکس های آن را به نمایش بگذارند
حضرت آقا چند جمله ای آنها را نصیحت کردند ،
یکی از این ها جراح بود در دل خودش گفت:
این عارفی که چشم برزخی دارد ای کاش میآمد
من بینی او را عمل میکردم... و در دلش میخندید
مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد
ایشان رفتند نوبت به این پزشک که رسید
حضرت آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید
وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی
من نخندد ، این پزشک دق کرد و نشست...
📚نقل از آیت الله احدی از شاگردان معظم له
*************
✨﷽✨
✍ارزش تا آخر خوندن و داره
🌹پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
👌زیباترین منش انسان راستگویی است
🌸🍃🌸🍃
#انتظار_يا_اميد
امید در لغت به معنی گمان وقوع خیری ممکن، در آینده است.
انتظار به معنای چشم به راه بودن و نگران بودن است.
امید یک حالت روحی و روانی و برانگیزانندهی انسان به کار و فعالیت است.
انتظار، تحمل سختی که همراه با امید و گشایش است که شخص با شیرینی و دلآرامی، مشکلات را تحمل میکند و در عین حال هر لحظه منتظر گشایش است.
قالَ وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ (56 - حجر)
گفت: جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش نوميد مىشود؟
در قرآن و احادیث خیلی بر روی امید تأکید شده، بزرگترین ابزار شیطان که انسان را به قعر جهنم میکشاند، ناامیدی است.
پس از دعا، از خدا باید امید داشت نه انتظار.
انتظار در نتیجه آن حاصل میشود که انسان گمان میکند حقی ایجاد کرده است و باید پاداشی بگیرد.
انتظار از خدا با تکبر همراه است. به خدا باید امید داشت. امید آن است که انسان کاری را که انجام داده است وظیفه خود میداند و انتظارِ هیچ پاداشی را ندارد.
اگر انسان از خداوند انتظار مزد و پاداشی دنیوی را داشته باشد و آن را نگیرد، ممکن است از عبادت سرد شود ولی در امید به خدا اگر انسان مزدی هم از خدا نگیرد هرگز احساس خستگی و یأس نمیکند.
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از
تبلیغات همسران موفق فاطمی
animation.gif
149.9K
🔹 قرار گذاشته ایم هر روز تعدادی صلوات هدیه به امام زمان (عج) کنیم و شما را نیز دعوت می کنیم.
🔹به همراه:
+ برگزاری کمپین های هدیه سوره یس و...
+ بخش مدیریت نذرها
+ محاسبه دقیق امار
+ و...
🔶 دانلود نرم افزار «هدیه صلوات» از کافه بازار: 👇👇👇
https://cafebazaar.ir/app/abstractarrow.hadiesalavat/?l=fa
🔶 دانلود مستقیم برنامه: 👇👇👇
هدایت شده از 「 چیزمیز ایتا - ریوندی 」 روی عضویت کلیک کنید ✅
haaajat-ir.apk
2.36M
♥نرم افزار هدیه صلوات انلاین
به امـــــــــام زمـــــــــان (عج)♥
🌸🍃🌸🍃
#عجیب_اما_واقعی
پُمپی؛شهر مجسمه های سنگی
موقعیت شهر پُمپی:
این شهر در نزدیکی شهر ناپل ایتالیا واقع شده است.و آتشفشان کوه وزوو در بین این دو شهر(ناپل و پمپی) قرار گرفته است.
این شهر نماد انحطاط اخلاقی در روم باستان بوده است.
پمپی؛ در ایام پادشاهی نرون از آبادترین شهرهای کشور ایتالیا بود. مردم این شهر اما آلوده به انواع گناه های غیراخلاقی بودند بطوری که از در ملا عام حتی با حیوانات و کودکان خود نزدیکی می کردند.
آتش فشان وزوو بعنوان یکی از نمادهای ایتالیا شناخته می شود آتش فشانی که آخرین بار دوهزار سال قبل فعال شد.
در سمت راست کوه وزوو،شهر ناپل و در سمت شرق آن،شهر پمپی قرار دارد.
نزول عذاب الهی:
همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد؛
در روز 9 آگوست سال 79 قبل از میلاد مسیح،آتشفشان فوران کرد و در کسری از ثانیه هوا پر از گازهای سمی شد و خورشید محو گردید.
گازهای سمی تا 15 کیلومتر از محدوده را پر کردند به گونه ای که بسیاری از مردم شهر حتی فرصت کوچکترین واکنشی از خود نداشتند و در جای خود تبدیل به مجسمه های سنگی شدند.
مواد مذاب و خاکستر ناشی از فوران آتشفشانی که دو هزار سال پیش روی داد حیات را از این شهر برچید. حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود، دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است. گویی زمان منجمد شده است.
ابتدا مواد مذاب شهر را محاصره و زیر خود دفن کرد و طوفان آب بلافاصله بعد از آن آمد و آن را خاموش کرد تا انسان ها با سوختن از میان نروند و به شکلی که در تصاویر می بینید برای آیندگان و عبرت آنها باقی بمانند...
عده ای از مردم که توانسته بودند خود را به نزدیکی سواحل برسانند به خاطر تاریک شدن هوا و گازهای سمی،کشتی هایی که برای امداد رساندن به آنها از آن سوی ساحل آمده بودند نتوانستند نزدیک شوند و چند دقیقه بعد این شهر تبدیل به تاریک ترین نقطه جهان شد.
شهر پمپی با همه ساکنین خود به مدت ۱۵۰۰ سال مدفون شد و در سال ۱۵۹۹ بطور اتفاقی کشف شد! کاشفین ابتدا از دیدن مجسمه های سنگی شگفت زده شده بودند همه ساکنین شهر در اثر گازهای آتشفشانی به مجسمه های سنگی تبدیل شده بودند.
علت عذاب مردم پمپی؟؟
اجسادی که برخی همدیگر را در آغوش کشیده اند و در همان حال عذاب الهی را چشیده اند!!
اینکه شهر پمپی از صفحه زمین با چنین بلایی محو شد، بی هدف و اتفاقی نبوده است. اسناد تاریخی نشان می دهد که این شهر به مرکز و اوج هرزگی و فساد تبدیل شده بود.
در این شهر مردان به شکل کاملا عریان بر در فاحشه خانه ها می ایستادند. این کار بر اساس یک سنتی که ریشه در اعتقادات میتراپرستی داشت، انجام می شد. بر اساس این اعتقاد انحرافی، اندام انسان و مقاربت های جنسی نبایست پوشیده باشند، بلکه باید کاملا آشکارا به نمایش درآیند.
جالب ترین جنبه این حادثه آن است که هیچ کس نتوانسته است در مقابل فوران آتشفشان وحشتناک وزوو بگریزد. یک خانواده در حال صرف غذا در یک لحظه تبدیل به سنگ شده اند. زوج های بسیاری پیدا شدند که در حین انجام عمل مقاربت تبدیل به سنگ شده بودند.
از همه جالبتر آن است که این زوجها هر دو از یک جنس و یا زوجهایی از دختران و پسران کم سن وسال بوده اند. صورت برخی اجساد سنگ شده که از داخل زمین کشف شده اند همچنان سالم و صحیح باقی مانده است. بر چهره برخی از این اجساد حالتی از تحیر و سرگشتگی نشسته است.
شغل مردم پمپی؟؟
آثار بدست آمده از دیواره های شهر پمپی نشان می دهد که این شهر بزرگترین مرکز فحشا در دوران باستان بود و از همه جای روم برای زنا به آنجا می آمدند و تقریبا همه ساکنین آن به عمل فحشا مشغول بودند و از این راه کسب در آمد می کردند و حتی موظف به پرداخت مالیات به حاکم شهر از در آمد خود بودند
کودکانی که بدنیا می آمدند نیز برای سو استفاده جنسی در آینده بصورت برده نگهداری می شدند.در این شهر تصاویری از پیکره های سنگی دیواره پمپی بدست آمده است که یک مرد را در حال زنا با یک زن و یک مرد دیگر را در حال لواط با آن مرد نشان می دهد.
#ادامه_دارد
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#داستان
باغ انار
وقتی بچه بودم، باغ انار بزرگی داشتیم.
اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن.
اون روز تعداد زیادی از كارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، بعد از نهار بود كه به بچه ها تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یكی از این درختان قایم شده بودم كه دیدم یكی از كارگرای جوونتر، در حالی كه كیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نیست، شروع به كندن چاله ای كرد و بعد هم كیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاك پوشوند، با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی؟ صبر كن بلایی سرت بیارم كه دیگه از این غلطا نكنی، بدون اینكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم، غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشونو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به كارگری كه انارها رو زیر خاك قایم كرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود كه من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم كه علیاصغر، انارها رو دزدید و زیر خاك قایم كرد! این كارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین.
پدر خدا بیامرزما، هیچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، یه سیلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه واسه زمستون. بعدشم رفت پیش علی اصغر و گفت شما ببخشش، بچه اس اشتباه كرد. پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، من گریه كنان رفتم تو اطاق،دیگم بیرون نیومدم،كارگرا كه رفتن، بابا اومد پیشم.
صورت منو بوسید،گفت میخواستم ازت عذر خواهی كنم. اما این تو زندگیت یادت نره كه هیچوقت با آبروی كسی بازی نكنی…
علی اصغر كار بسیار ناشایستی كرده اما بردن آبروی انسانی جلو فامیل و در و همسایه، از كار اونم زشت تره.
شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پایین بود و واستاده بود پشت در، كیسه ای دستش بود به مادرم گفت اینو بدید به حاج آقا بگید از گناه من بگذره.
كیسه رو که بابام بازش كرد، دیدیم كیسه ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولایی كه بابا بهش داده بود…
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#داستان
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟ خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه
مجبوری پررو بازی دربیاری!!!
قبل از تقلید از دیگران اول خودتونو کامل ارزیابی کنید!
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از گسترده | برند🎖
میدونستی IQ بالا فقط 20 درصد موفقیت رو تضمین میکنه ، اما EQ بالا 45 درصد ؟
💥همه ی ما احتمالا یک بار تست IQ دادیم اما میدونید EQ تون چنده؟
شناخته شده ترین و معتبر ترین تست سنجش هوش👇👇
هدایت شده از 「 چیزمیز ایتا - ریوندی 」 روی عضویت کلیک کنید ✅
MBTI Test 16 v1.0.7.apk
4.62M
#brand_11
🔺تست هوش چندگانه گاردنر رو بزنید و ببینید تو چه زمینه ای استعداد بیشتری دارید!
🌸🍃🌸🍃
#داستان_هابيل_و_قابيل
#قسمت_اول
#وسوسهء_شيطان
آدم و همسرش حوّا در باغهای پهناور و زیبای بهشت خوش میگذارندند و از سایهی درختان و میوهها و آبهای روان استفاده میکردند و هیچ ناراحتی و نگرانی زندگی آرام و بیسر و صدایشان را بر هم نمیزد. پس در میان انبوه باغهای زیبا پنهان میشدند و خداوند بر آنان ناظر و شاهد بود.
روزی از روزها در حالی که آن دو مشغول گردش بودند، به درختی رسیدند که شاخهها و میوههایش با درختان دیگر فرقی نداشت. اما (از طرف خداوند) به آنان فرمان رسید که به این درخت نزدیک نشوند و از میوههای آن نخورند و این فرمان خداوند برای آزمایش آن دو بود که تا چه اندازه فرمان خدا را اطاعت میکنند و از منع او خود را باز میدارند.
شیطان آن دو را وسوسه کرد که این درخت، درخت جاودانگی است. اگر شما دو نفر از آن بخورید، هر دو به ملایکهی جاودان تبدیل خواهید شد که هیچگاه نخواهید مرد و نابود نمیشوید. آن دو در ابتدا از وسوسهی شیطان اطاعت نکردند و از او گریختند. اما شیطان دستبردار نبود و دوباره بازگشت و بخشید و اصرار کرد که از میوهی درخت بخورید؛ چون به نفع شماست. تا اینکه آن دو (آدم و حوّا) از میوهی درخت خوردند. در این موقع بود که آن دو به صورت برهنه در مقابل همدیگر ظاهر شدند و چشمشان بر عورتهای همدیگر افتاد و از شرمندگی با برگ درختان باغ بهشت آنها (عورتها) را میپوشانیدند، تا هر کدام عیب خود را پنهان نماید و در این هنگام از خواب غفلت بیدار شدند و متوجه شدند که چه گناه بزرگ و خطای آشکاری مرتکب شدهاند.
#ادامه_دارد
@DastaneRastan_ir