🌸🍃🌸🍃
#داستان
باغ انار
وقتی بچه بودم، باغ انار بزرگی داشتیم.
اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن.
اون روز تعداد زیادی از كارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، بعد از نهار بود كه به بچه ها تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یكی از این درختان قایم شده بودم كه دیدم یكی از كارگرای جوونتر، در حالی كه كیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نیست، شروع به كندن چاله ای كرد و بعد هم كیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاك پوشوند، با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی؟ صبر كن بلایی سرت بیارم كه دیگه از این غلطا نكنی، بدون اینكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم، غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشونو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به كارگری كه انارها رو زیر خاك قایم كرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود كه من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم كه علیاصغر، انارها رو دزدید و زیر خاك قایم كرد! این كارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین.
پدر خدا بیامرزما، هیچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، یه سیلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه واسه زمستون. بعدشم رفت پیش علی اصغر و گفت شما ببخشش، بچه اس اشتباه كرد. پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، من گریه كنان رفتم تو اطاق،دیگم بیرون نیومدم،كارگرا كه رفتن، بابا اومد پیشم.
صورت منو بوسید،گفت میخواستم ازت عذر خواهی كنم. اما این تو زندگیت یادت نره كه هیچوقت با آبروی كسی بازی نكنی…
علی اصغر كار بسیار ناشایستی كرده اما بردن آبروی انسانی جلو فامیل و در و همسایه، از كار اونم زشت تره.
شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پایین بود و واستاده بود پشت در، كیسه ای دستش بود به مادرم گفت اینو بدید به حاج آقا بگید از گناه من بگذره.
كیسه رو که بابام بازش كرد، دیدیم كیسه ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولایی كه بابا بهش داده بود…
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#داستان
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟ خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه
مجبوری پررو بازی دربیاری!!!
قبل از تقلید از دیگران اول خودتونو کامل ارزیابی کنید!
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از حتما ببینید👇
میدونستی IQ بالا فقط 20 درصد موفقیت رو تضمین میکنه ، اما EQ بالا 45 درصد ؟
💥همه ی ما احتمالا یک بار تست IQ دادیم اما میدونید EQ تون چنده؟
شناخته شده ترین و معتبر ترین تست سنجش هوش👇👇
هدایت شده از 「 چیزمیز ایتا - ریوندی 」 روی عضویت کلیک کنید ✅
MBTI Test 16 v1.0.7.apk
4.62M
#brand_11
🔺تست هوش چندگانه گاردنر رو بزنید و ببینید تو چه زمینه ای استعداد بیشتری دارید!
🌸🍃🌸🍃
#داستان_هابيل_و_قابيل
#قسمت_اول
#وسوسهء_شيطان
آدم و همسرش حوّا در باغهای پهناور و زیبای بهشت خوش میگذارندند و از سایهی درختان و میوهها و آبهای روان استفاده میکردند و هیچ ناراحتی و نگرانی زندگی آرام و بیسر و صدایشان را بر هم نمیزد. پس در میان انبوه باغهای زیبا پنهان میشدند و خداوند بر آنان ناظر و شاهد بود.
روزی از روزها در حالی که آن دو مشغول گردش بودند، به درختی رسیدند که شاخهها و میوههایش با درختان دیگر فرقی نداشت. اما (از طرف خداوند) به آنان فرمان رسید که به این درخت نزدیک نشوند و از میوههای آن نخورند و این فرمان خداوند برای آزمایش آن دو بود که تا چه اندازه فرمان خدا را اطاعت میکنند و از منع او خود را باز میدارند.
شیطان آن دو را وسوسه کرد که این درخت، درخت جاودانگی است. اگر شما دو نفر از آن بخورید، هر دو به ملایکهی جاودان تبدیل خواهید شد که هیچگاه نخواهید مرد و نابود نمیشوید. آن دو در ابتدا از وسوسهی شیطان اطاعت نکردند و از او گریختند. اما شیطان دستبردار نبود و دوباره بازگشت و بخشید و اصرار کرد که از میوهی درخت بخورید؛ چون به نفع شماست. تا اینکه آن دو (آدم و حوّا) از میوهی درخت خوردند. در این موقع بود که آن دو به صورت برهنه در مقابل همدیگر ظاهر شدند و چشمشان بر عورتهای همدیگر افتاد و از شرمندگی با برگ درختان باغ بهشت آنها (عورتها) را میپوشانیدند، تا هر کدام عیب خود را پنهان نماید و در این هنگام از خواب غفلت بیدار شدند و متوجه شدند که چه گناه بزرگ و خطای آشکاری مرتکب شدهاند.
#ادامه_دارد
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از حتما ببینید👇
‼️ #عــیــدی تو الان بگیر ‼️
🔴 8 گیگ اینترنت #هدیه و #قطعی
مشترکین عزیزی که تاکنون موفق به دریافت عیدی خود نشده اند؛
هرچه سریع تر از طریق لینک زیر جهت دریافت عیدی رایگان خود با ثبت شماره اقدام نمایند.
👇💥 ( #عیدی_نوروز )💥👇
⭕️ https://bit.ly/2uCMcBa
⭕️ https://bit.ly/2uCMcBa
☝️☝️
‼️ #بدون_قرعه_کشی
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
💥اونایی که هنوز 8 گیگ(100% قطعی) نگرفتن بگیرن سریع من خودم گرفتم واقعی هس و میده
#از_دست_ندید 🔻🔻
http://emrooziaa.ir/landing/fandogh4/?source=sdg31
🌸🍃🌸🍃
💎روزی روزگاری شیری جوان حاکم جنگل شد و یک روباه پیر وزیر و مشاور او بود که در حیله گری شهرت بی نهایت داشت.
حیوانات جنگل پدر حاکم جوان که بر آنان حکومت میکرد را به قتل رساندند و بخاطر وعده بازگشت آب به رودخانه و برکه های جنگل ، پسر او را حاکم کردند و شیر جوان سد پشت قصر را باز کرد و آب به رودخانه و همه برکه ها آمد و حیوانات شادمان ماه های اول حکومت شیر جوان در کنار هم کار میکردند و از زندگی لذت میبردند.
روزی شیر به روباه گفت : ای وزیر این حیوانات زمان پدرم مالیات نمیدادند و همیشه از آذوقه قصر پدرم برای زمستان غذای مجانی دریافت میکردند و دیدی چه بر سر او آوردند و به قتل رساندند. آب سد قصر دارد تمام میشود و اگر خشکسالی شود ما خودمان چه کنیم و دوباره حیوانات بر علیه ما توطئه میکنند و مرا به قتل میرسانند.
روباه پیر رو به شیر کرد و گفت : سلطان جوانم من این حیوانات را به خوبی میشناسم ، اگر به روشی که من میگویم حکومت کنی تا آخر عمر حاکم جنگل خواهی بود چون این حیوانات اگر در رفاه و آسایش باشند دوباره بر علیه حاکم توطئه میکنند. شیر گفت پس روش کار تو چیست ای روباه پیر.
روباه جارچیان را به وسط جنگل فرستاد وبه آنها گفت که جار بزنند و بگویند بابت کمک به آبادانی جنگل از این به بعد باید هر ماه یک سکه به صندوق قصر مالیات دهید ، چند ماه گذشت و بخاطر آبادانی همه حیوانات مالیات دادند ، وقتی دیدند هیچ کاری از سوی قصر برای جنگل انجام نشد دو تا از حیوانات اعتراض کردند و شکایت نمودند و روباه به مامورین دستور داد آن ها را دستگیر کنند و چون به شیر حاکم جوان تهمت کم کاری زدند در حضور بقیه حیوانات سر آن ها را از تن جدا کنند شیر به روباه گفت چکار میکنی حیوانات خشمگین میشوند و به قصر حمله میکنند ، روباه گفت سلطان جوانم من این حیوانات را خوب میشناسم کارتان نباشد ، حکم اجرا شد و رعب وحشت در بین حیوانات بوجود آمد.
بعد از چند وقت روباه دستور داد از این پس هر هفته باید یک سکه به قصر مالیات دهند ، حیوانات معترض شدن ولی از ترس هیچ شکایتی نکردن و مالیات را پرداخت کردند ، روباه باز به حیوانات دستور داد هفته ای سه سکه باید مالیات دهید ، سه تا از حیوانات فقیر شکایت کردند که این چه وضعی هستش شیر دارد ظلم میکند ، روباه سریعا دستور داد معترضین را به خاطر توهین به حاکم جنگل را زندانی کنند ، حیوانات دیگر سکوت کردند.
روباه مالیات را هفته ای هفت سکه اعلام کرد و هر حیوانی اعتراض میکرد به جرم توهین به سلطان جنگل زندانی یا اعدام میکرد ، شیر جوان با سکه های که حیوانات داده بودند یک قصر بزرگ و مجلل ساخت و آب را هم بر روی حیوانات بست.
حیوانات به سختی کار میکردند و هر چی در میاوردند خرج شکم خودشان و مالیات نمیشد و همه در غم و اندوه بودند و از ترس سلطان و اعدام نشدن اعتراض و شکایت نمیکردند و فقط در دل خود را نفرین میکردند که چرا توطئه کردند و شیر پدر را به قتل رساندند.
روباه در دم مرگ به شیر گفت اگر میخواهی همیشه حاکم بمانی حیوانات را در غم و گرفتاری نگه دار و همیشه آن ها را بترسان که اگر شکم شان سیر شود تورا خواهند کشت.
نوشته اسکار وایلد داستان نویس بزرگ اروپا و ایرلند
برای خواندن دیگر داستانها به ما بپیوندید
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
#جزای_ارتباط_نامشروع
#با_زنان_شوهر_دار❗️
قریش برای آزار مسلمین در حبشه، دو نفر به نامهای «عمروعاص» و «عماره بن ولید» را با هدایای زیاد نزد سلطان حبشه فرستادند
آنها در بین راه شراب می خوردند و بد مستی می کردند و می رفتند.
عماره مردی خوش اندام و زیبا بود و در اثناء سفر تمایل جنسی به همسر عمروعاص پیدا کرد و درحال مستی به آن زن می گفت مرا ببوس.
عمروعاص که بر اثر مستی شراب، غیرت خود را از دست داده بود علاوه بر آنکه ناراحت نمی شد زنش را وادار می کرد که عماره را ببوسد و او هم می بوسید.
خلاصه بر اثر این تماسهای نامشروع، عشقی در عماره پیدا شد و پیوسته به زن عمروعاص اظهار علاقه می کرد و همین عشق و شهوت سبب شد که در فکر نابودی عمروعاص باشد تا با خیالی راحت و آسوده بتواند با عیال وی در این سفر، خوش باشد. بدنبال این فکر در پی بدست آوردن فرصت بود تا نقشه خود را پیاده کند.
از قضا روزی عمروعاص بر لب کشتی ایستاده بود #ناگهان👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
داستان راستان🇵🇸
🌸🍃🌸🍃 #عجیب_اما_واقعی پُمپی؛شهر مجسمه های سنگی موقعیت شهر پُمپی: این شهر در نزدیکی شهر ناپل ایتالیا
#ادامه_داستان_قبلی
آیا شهر پمپی همان شهر لوط است؟؟
درشهر پمپی (مشهور به شهر قوم
لوط) نوشته ای بردیوار حک شده که معنی آن بدین شرح است:
بِگِریید دختران! آلت من از شما دست کشیده،از الان به پشت مردان داخل میشود،خدانگه دار زنانگی پر رمزوراز!!
شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد داستان قوم لوط می تواند به شهر پمپی صدق کند.مثلا قوم لوط به عمل قبیح لواط که برخی از روشنفکرنماهای امروزی این عمل قبیح را یک مساله طبیعی می داند و از آن دفاع می کنند شهره بودند
در سوره العنکبوت آیه 28 و 29 نوشته شده است :
و لوط را فرستادیم هنگامی که به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی انجام میدهید که احدی از مردم جهان قبل از شما آنرا انجام نداده!(28)آیا شما به سراغ مردان میروید، و راه تداوم نسل انسان را قطع میکنید، و در مجلستان اعمال منکر انجام میدهید؟!، اما پاسخ قومش جز این چیزی نبود که گفتند: اگر راست میگوئی عذاب الهی را برای ما بیاور!(29)
در آیه ۳۲ سوره العنکبوت خداوند به خاکستر اشاره کرده است که می تواند به خاکستر های آتشفشانی دلالت داشته باشد.
(ابراهیم) گفت لوط [نیز] در آنجاست گفتند ما بهتر مىدانیم چه کسانى در آنجا هستند.او و کسانش را جز زنش که از باقى ماندگان [در خاکستر آتش] استحتما نجات خواهیم داد(32)
در ادامه سوره العنکبوت نوشته شده است:
ما بر مردم این شهر به [سزاى] فسقى که مىکردند عذابى از آسمان فرو خواهیم فرستاد(34)
ما از آن آبادی نشانه روشنی و درس عبرتی برای کسانی که تعقل میکنند باقی گذاردیم.(35)
همانطور که در آیه 28 و 29 نوشته شد این قوم به لواط شهره بودند که با شهر پمپی مطابقت دارد.در آیه 34 به عذابی از آسمان اشاره شده است که این مساله نیز به گازها و خاکستر های اتش فشانی که در ابتدا فوران کردند و آسمان شهر را پر کردند اشاره دارد و در ادامه در آیه 35 خداوند نیز اشاره کرده است که آثاری از این شهر را باقی خواهد گذاشت.
در سوره هود آیات 68 تا 84 نیز به داستان قوم لوط اشاره می شود:
در آیه 68 به بانگی اشاره شده است که به صدای ناشی از آتشفشان دلالت می کند و خداوند در این آیه به مردن افراد در خانه هایشان اشاره می کند که این مساله نیز درست است زیرا گازهای سمی بسیاری از افراد را در خانه های خود خشکاندند:
و کسانى را که ستم ورزیده بودند آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت و در خانههایشان از پا درآمدند(68)
در آیه 82 به مدفون شدن شهر زیر آتشفشان اشاره می کند :
هنگامی که فرمان ما فرا رسید آن (شهر و دیار) را زیر و رو کردیم و بارانی از سنگ: گلهای متحجر متراکم بر روی هم بر آنها نازل نمودیم.(82)
بسیاری از نکات بالا نشان می دهد شهر پمپی همان شهر لوط است.اگر این موضوع درست باشد می تواند پاسخ خوبی برای افرادی که این مساله را به زیر سوال می برند که چرا همه پیامبران در خاور میانه ظهور کرده اند باشد.
علاوه بر آن شهر هایی شبیه به شهر پمپی در سوئد و آمریکای جنوبی نیز یافت شده اند که نشان داده است عذاب الهی مشابه قوم لوط در این شهر ها نیز اتفاق افتاده و چه بسا در آینده نیز ممکن است اگر همه افراد شهری آلوده گناهان گوناگون شوند عذاب الهی به این صورت و صورت های دیگر اعمال شود.
تنها تناقضی که میان شهر پمپی و داستان قوم لوط به چشم می خورد این است که کمی تفاوت در بازه های زمانی این شهر با زمان حضرت لوط(که با حضرت ابراهیم همزمان بوده است) به چشم می خود که این موضوع نیز قابل بحث است
مثلا ممکن است زمان فوران آتشفشان وزوو شهر پمپی سال 79 قبل از میلاد نباشد و بسیار باستانی تر از آن باشد و مربوط به یک اشتباه در کتابهای تاریخی باشد که این موضوع نیز نیازمند تحقیق بیشتر است.
اما تمام نشانه هایی که در قرآن از این شهر ذکر شده واقعیت دارد.یا مثلا لوط بسیار بیشتر از ابراهیم عمر کرده باشد و سالها بعد به آن شهر رسیده باشد.
#ادامه_دارد
@DastaneRastan_ir
🎀✫⇠ #دختر_شینا🎀
🎀✫⇠ #قسمت۱🎀
#فصل_اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند.
عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
برای خواندن ادامه رمان عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1261764626Cd7327cddd0
🙈 بهترین رمان های مذهبی😍👆