🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣داستانِ مرخصیِ تازه عروس
🌼🍃همسر يکي از فرماندههانِ پاسگاه،
که به تازگي ازدواج کرده، و چندين ماه از زندگيشان، دور از شهر و بستگان،
در منطقهی خدمتِ همسرش ميگذشت،
بدجوري دلتنگِ خانوادهی پدرياش شده بود..
🌼🍃او چندين بار از شوهرش درخواست ميکند که براي ديدنِ پدر و مادرش،
به شهرشان، به اتفاقِ هم، يا به تنهايي مسافرت کند، ولي شوهرش، هربار، به بهانهاي از زير بارِ موضوع شانه خالي ميکرد..
🌼🍃زن که در اين مدت، با چگونهگيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش،
و مکاتبهی آنها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری، کم و بيش آشنا شده بود، به فکر ميافتد که حالا که همسرش به خواستهی وي اهميت نميدهد، او هم بهصورتِ مکتوب،و همانندِ سایرِماموران، براي رفتن و ديدار باخانوادهاش،درخواست مرخصي بکند.
🌼🍃پس دست به کار شده ودر کاغذي،
درخواستِ کتبيای، به اين شرح،خطاب به همسرش مينويسد:
🌼🍃از :سمیرا به :جناب آقای حسن . . . فرماندهی محترم پاسگاه . . .
❣موضوع : درخواستِ مرخصی
🌼🍃احتراما به استحضار می رساند که
اينجانب سمیرا
همسرِ حضرتعالي، که مدت چندين ماه است، پس از ازدواج با شما، دور از خانواده و بستگانِ خود هستم،
حال که شما بهدليلِ مشغلهی بيش از حد،
فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد،
بدينوسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اينجانب، به مدتِ 15 روز،
براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام و به دلیل نداشتن روحیه خدمتی،موافقت فرمایيد....
🌼🍃با احترام
همسر دلبند شما سمیرا
و نامه را در پوشهی مکاتباتِ همسرش ميگذارد... چند وقت بعد، جوابِ نامه، به اين مضمون، به دستاش رسید:
🌼🍃سرکار خانم سمیرا همسر عزیز من
عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي، جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام،
بدینوسیله اعلام میدارد، با درخواستِ شما، به شرطِ تعیينِ جانشين، موافقت ميشود....
❣فرماندهی پاسگاه . . .😂😂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
💫
خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود
تا او را از چاه بیرون آورد
سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود
تا او را به فرزندی بپذیرد
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند
سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود
تا او عزیز مصر شود.
💫 اگر خدا عهده دار کارت شود
همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند
فقط با صداقت بگو
کارم را به خدا می سپارم.
🌟 خدایا فقط تو ما را کفایت است.
✅ امام رضا (ع) : شش نفر خود را تمسخر میکنند:
🍃آنکه با زبان از خدا طلب بخشش میکند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است.
🍃کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،خود را مسخره کرده است.
🍃آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختیهای دنیا صبر نکند،خود را مسخره کرده است.
🍃کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه میبرد اما شهوات را ترک نمیکند خود را تمسخر میکند.
🍃آنکه مرگ را یاد میکند اما خود را برای آن آماده نکرده است خود را مسخره کرده است.
🍃کسی که خدا را یاد میکند اما مشتاق دیدار خدا نیست خود را تمسخر میکند.
📚معدن الجواهر؛۱:۵۹
🍃از حکیمی پرسیدند:
چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟
با خنده جواب داد:
آیا حکیمانه است سگی را که گازت گرفته را گاز بگیری .
میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است .
پرواز که کنی،
آنجا میرسی که خودت می خواهی .
پرتابت که کنند ،
آنجا می روی که آنان می خواهند .
پس پرواز را بیاموز...!!!
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید....
"تقدیر"
@ghiamat_ir👈👈
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣چند نسخه براے زندڪَے بهتر
«هرڪس خواهان زندڪَے خوب است، این ده غنچه را بچیند…»
🌼🍃نشستن در سحر ڪَاهان براے طلب آمرزش،
{وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحَارِ}، «و آنان ڪه سحر ڪَاهان طلب آمرزش مےنمایند».
(عمران_17)
🌼🍃در خلوت نشستن برای تفڪر و اندیشیدن،
{...وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...}،
«و در آفرینش آسمانها و زمین مےاندیشند».
(عمران_191)
🌼🍃هـمـنـشـیـنـے بـا صـالـحـان،
{وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم...}،
و خودت را به همراهے با ڪسانے وادار ڪن ڪه پرودڪَارشان را مےخوانند».
(کهف_28)
🌼🍃ذڪــــــــــــــــــــــــــــر،
{...وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیرًا...}، «خداوند را بسیار یاد ڪنید».
(جمعه_10)
🌼🍃دو رڪعت نماز خاشعانه،
{الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ}، «ڪسانے ڪه در نمازشان خشوع دارند».
(مؤمنون_2)
🌼🍃تلاوت قرآن و تدبر در آن،
{أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ}، «آیا در قرآن نمےاندیشند».
(نساء_82)
🌼🍃صدقه دادن در نهان و بدور از چشم مردم،
{چنانچه در حدیث آمده است:}، «تا جایے ڪه دست چپ او نمےداند ڪه دست راستش چه انفاق (و صدقه) مےڪند».
🌼🍃برطرف ڪردن رنج و ڪَرفتارے یڪ مسلمان،
{در حدیث آمده است:}، «هر ڪس یڪے از ڪَرفتارے هاے دنیوے مسلمانے را حل ڪند، خداوند او را از ڪَرفتارے هاے قیامت نجات مےدهد».
🌼🍃بی علاقه بودن به دنیاے فانے،
{وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ}، «و آخرت، بهتر و ماندڪَارتر است».
(اعلی_17)
❣اینها چند نسخه ڪامل براے زندڪَے بهترند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣چگونه قرآن را در حین حفظ مرور کنیم؟
🌼🍃برای مرور قرآن در ضمن حفظ لازم است برنامه ی روزانه ی قرآنیمان را به دو قسمت حفظ و مرور تقسیم کنیم ساعاتی را برای حفظ تعیین نموده و بقیه ی اوقات را به مرور بپردازیم برای مرور محفوظات قبلیمان ابتدا تعیین کنیم چه میزانی در آن روز را می توانیم مرورکنیم سپس در ضمن نگاه کردن به آیات آن را گوش دههیم و بعد بخوانیم
🌼🍃 سپس از حفظ از اول به آخر و بعد از آن از حفظ از آخر به اول مرور کنیم و بعد از آن یک نگاهی گذرا به آیاتی که خواندیم بیندازیم بعد از خواندنمان همان آیات را از حفظ گوش دهیم در روز بعد اگر خواستیم بخوانیم ابتدا آنچه را که در روز و روزهای قبل خواندیم یک دور می خوانیم و اگر خواستیم بشنویم ابتدا محفوظاتی را که در روز و روزهای قبل شنیدیم یک دور از حفظ می شنویم.
🌼🍃چگونه برای حفظ قرآن برنامه ریزی کنیم
فرقی ندارد که مدت حفظ کم باشد یا زیاد مهم آن است که قرآن را بدون اشکال حفظ کنیم و پیوسته باشد یعنی آنکه محفوظاتمان را پس و پیش نخوانیم در حفظ قرآن خوب حفظ داشتن مهمتر از سریع حفظ شدن است.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣#اندکی_تأمل_و_تفکر
🌼🍃در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست...
درشتها که حساب کردنشان واضحه
🌼🍃مثقال ذرّه که می گویند؛
یعنی همان چند لحظه ای که
بوی عطر تو تمام مردم را به هم می ریزد...
🌼🍃مثقال ذرّه که می گویند؛
یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند شماست...
🌼🍃مثقال ذرّه که می گویند؛
یعنی همان چند لحظه ای که
حواست به حجابت نیست و جوانی نیز در آن حوالی است و انگار نه انگار...
🌼🍃مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛
در پایان صحبت هایت با نامحرم از روی ادب جانم و قربانت می پرانی و رابطه ای را به همین اندازه سرد و گرم می کنی...
🌼🍃مثقال ذره؛
یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی
❣قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند...
🌼🍃مثقال ذرّه که می گویند
همین هاست
همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است
🌼🍃امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید و دیگه فرصتی برامون نیست که ......
🌼🍃گناهان کوچک و مثقال ذره ها که اصلا برامون مهم نیست در روز حساب و کتاب از کوه ها بسیار بزرگ تر خواهند شد و دیگه چاره ای جز عذاب سخت و وحشتناک نخواهیم داشت
❣الهی گناهان بزرگ و کوچک و مثقال ذره های ما را با قلم عفو و بخشش خود پاک کن.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😍😍 کسب #درآمد واقعی😍😍😍
ویدئوی معرفی هفتاد سی در ۱۰۰ ثانیه
دوستان اگر به فکر پولدار شدن هستن سریع برنامه رو از طریق لینک زیر دانلود کنید.
https://7030.ir/r/05614
شناسهی معرف هنگام ثبت نام : 05614
این شناسه رسمی هستش و به محض وارد کردن این شناسه ۵ هزار تومان اعتبار دریافت کنید.
نصب اپ 7030 از طریق کافه بازار👇
https://cafebazaar.ir/app/ir.app7030.android/?l=fa
(کد معرف برای ثبت نام الزامی می باشد.)
کد معرفی : 05614
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌼🍃از یک قاضی سئوال کردند آیا تا کنون در رأس قضاوت شکات عجیبی پیشت آورده اند؟
گفتند : بسیار اتفاق مى افتد که داستانهاى شنیدنى پیش قضاوت مى آورند، مایلیم یکى از آنها را برایمان نقل کنى .
🌼🍃 قاضی گفت : همین طور است .
🌼🍃روزى پیره زن فرتوتى پیش من آمد با تضرع و زارى تقاضا مى کرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم . پرسیدم از دست چه کسى شکایت دارى ؟ گفت : دختر برادرم .
🌼🍃دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند، وقتى آمد ، بعد از جویا شدن جریان گفت : من دختر برادر این زن و او عمه من محسوب مى شود، کودکى یتیم بودم پدرم زود از دنیا رفت و در دامن همین عمه پروریده شدم ، در تربیت و نگهداریم کوتاهى نکرد، تا اینکه به حد رشد و بلوغ رسیدم با رضایت خودم مرا به ازدواج مردى زرگر در آورد، زندگى بسیار راحت و آسوده اى داشتم از هر حیث به من خوش مى گذشت ، عمه ام بر زندگى من حسد ورزید پیوسته در اندیشه بود که این وضع را اختصاص به دختر خود بدهد، همیشه دخترش را مى آراست و به چشم شوهرم جلوه مى داد.
🌼🍃بالاخره او را فریفت و دخترش را خواستگارى کرد عمه ام شرط نمود در صورتى به این ازدواج تن در مى دهد که اختیار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، آن مرد راضى شد هنوز چیزى از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا کرد، در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود بعد از بازگشت از مسافرت روزى به عنوان دلدارى و تسلیت پیش من آمد. من هم خود را آراستم و دلش را در اختیار گرفتم ، طورى که در خواست ازدواج با من کرد.
🌼🍃با این شرط راضى شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، رضایت داد به محض وقوع مراسم عقد عمه ام را طلاق دادم و به تنهایى بر زندگى او مسلط شدم مدتى با این شوهر بسر بردم تا او از دنیا رفت.
🌼🍃 روزى شوهر اولم پیش من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را نمود و گفت که : مى دانى من به تو بسیار علاقمند بوده و هستم اینک چه مى شود دوباره زندگى را از سر بگیریم . گفتم من هم راضییم اگر اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذارى ، پس راضى شد و دیگربار ازدواج کردیم ، چون اختیار داشتم ، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم اکنون قضاوت کنید. آیا من هیچ گناهى دارم غیر از اینکه حسادت بیجاى عمه خود را تلافى کرده ام .
🌼🍃از مکافات عمل غافل مشو...
گندم از گندم بروید جو زه جو...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣داستان ايراد بنى اسرائيلى !
🌼🍃مردى از بنى اسرائيل ، يكى از بستگان خود را كشت و جسد او را بر سر راه مردى از بهترين فرزندان قبيله بنى اسرائيل گذاشت . سپس به خونخواهى او برآمد. كسى از آنها متهم شد كه قاتل اوست . در نتيجه غوغاى برخاست . براى حل اين مشكل محضر موسى آمدند تا حق را آشكار سازد.
حضرت موسى دستور داد گاوى بياورند تا كشف حقيقت كنند. بنى اسرائيل گمان بردند موسى آنان را استهزاء (مسخره) مى كند، از روى تعجب گفتند:
🌼🍃- آيا ما را استهزاء مى كنيد؟
موسى گفت :
- استهزاء خوى نادانان است و من به خدا پناه مى برم از جاهلان باشم .
وقتى فهميدند مساله جدى است گفتند:
- از پروردگارت بخواه براى من روشن كند، چگونه گاوى بايد باشد.
🌼🍃حضرت فرمود:
اگر بنى اسرائيل در مرحله اول از فرمان موسى پيروى مى كردند، هرگونه گاوى مى آوردند در اطاعت ايشان كافى بود. ولى چون بهانه جوئى كردند، توضيح خواستند، خدا نيز كار را برايشان دشوار ساخت . و براى آن گاو نشانه هاى قرار داد كه پيدا كردنش كار آسان نبود. لذا وقتى كه پرسيدند، اين گاو چگونه بايد باشد، خداوند فرمود:
آن گاو نه پير از كار افتاده است و نه بكر و جوان ، بلكه ميان اين دو.
آن گاو نه پير و از كار افتاده باشد و نه بكر و جوان ، بلكه ميان اين دو!
🌼🍃باز پرسيدند:
- چه رنگى باشد؟!
حضرت موسى فرمود:
- زرد رنگ ، طورى كه هر بيننده را شاد و مسرور سازد.
گفتند:
- اى موسى ! مشخصات گاو هنوز مبهم است واضح تر بفرما!
موسى گفت :
- گاوى كه به شخم زدن آرام و نرم نشده و براى زراعت ، آبكشى نكرده باشد، بدون عيب بوده و غير از رنگ اصلى اش رنگ ديگرى در آن نباشد.
با زحمت فراوان جستجو كردند در آخر مشخصات با مشخصات گاوى انطباق يافت كه نزد جوانى از بنى اسرائيل بود. وقتى كه براى خريد پيش او رفتند، گفت :
🌼🍃- نمى فروشم ، مگر اينكه پوست گاوم را پر از طلا نماييد!
گفتار جوان را به حضرت اطلاع دادند، فرمود:
- چاره اى نيست بايد بخريد! آنان نيز به همان قيمت خريدند و آن را كشتند.
دم گاو را بر مرد مقتول زدند و او زنده شد، گفت :
- يا نبى الله ! پسر عمويم مرا كشته است ، نه آن كسى كه ادعا مى كنند.
اين گونه راز قتل بر همه آشكار شد. يكى از پيروان و اصحاب موسى گفت :
🌼🍃- يا نبى الله ! اين گاو قصه شيرينى دارد.
حضرت فرمود:
- آن قصه چيست ؟
مرد گفت :
- جوان صاحب اين گاو، نسبت به پدر و مادر خويش خيلى مهربان بود. روزى او جنسى خريد. براى گرفتن پول ، پيش پدر آمد، او را در خواب يافت .
چون نخواست پدر را از خواب شيرين بيدار كند، از معامله صرف نظر كرد، هنگامى كه پدر بيدار شد، جريان را به او عرض كرد.
پدر گفت :
- كار نيكويى كردى ، به خاطر آن ، اين گاو را به تو بخشيدم .
❣حضرت موسى عليه السلام گفت :
اين ازفوايد نيكى به پدر و مادر است .
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂