🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#داستانحکایتابوریحان و #سلطانمحمود
🔹زندان دانایی : حکایت هوش ابوریحان و خشم سلطان
✍روزی سلطان محمود غزنوی در باغ هزار درخت، در بالای کوشکی که چهار در داشت، نشسته بود.
رو به ابوریحان کرد و گفت:
من از کدام یک از این چهار در بیرون خواهم رفت؟ پیشبینی کن و آن را روی کاغذی بنویس و زیر یکی از این نهالها پنهان کن.
🔹ابوریحان اسطرلاب خود را خواست و ارتفاع خورشید را اندازه گرفت و طالع آن روز را محاسبه کرد.
سپس ساعتی تأمل کرد و پیشبینی خود را روی کاغذی نوشت و آن را زیر نهالی پنهان کرد.
سلطان محمود پرسید: حکم کردی؟
ابوریحان پاسخ داد: بله، حکم کردم.
🔸سلطان محمود دستور داد تا کارگران با تیشه و بیل بیایند و در دیواری که به سمت مشرق بود، دری پنجم بسازند. سپس از آن در بیرون رفت و گفت: آن کاغذ را بیاورید.
ابوریحان روی کاغذ نوشته بود:
سلطان از هیچکدام از این چهار در بیرون نخواهد رفت.
🔹درِ دیگری در دیوار مشرق ساخته میشود و سلطان از آن در بیرون خواهد شد.
محمود که از پیشبینی دقیق ابوریحان خشمگین شده بود،
دستور داد تا او را به بالای قصر ببرند و به پایین پرتاب کنند.
ابوریحان که از قبل پیشبینی این اتفاق را کرده بود، با هوشیاری دامی را در زیر بام میانی قصر پنهان کرده بود.
🔸او خود را به دام انداخت و به آرامی به زمین فرود آمد، بدون اینکه آسیبی ببیند. محمود گفت:
او را بالا بیاورید.
پس از آنکه ابوریحان را بالا آوردند، محمود به او گفت:
ای ابوریحان، از این اتفاق خبر داشتی؟
ابوریحان پاسخ داد :
بله، ای خداوند، از قبل میدانستم.
🔹محمود پرسید :
پس چرا پیشبینیاش را روی کاغذ نوشتی؟
ابوریحان تقویم را از غلام محمود گرفت و پیشبینی آن روز را به او نشان داد. در تقویم نوشته شده بود :
امروز مرا از جای بلندی به پایین پرتاب میکنند، اما سالم به زمین میآیم و هیچ آسیبی نمیبینم.
🔸این سخن نیز با نظر محمود موافق نبود و او خشمگینتر شد و گفت:
او را به قلعه ببرید و زندانی کنید.
ابوریحان را به قلعه غزنین بازداشتند و شش ماه در آن حبس ماند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍#داستاندوگدا و #سلطانمحمود
💯کار خوبه خدا درست کنه... سلطان محمود خر کیه...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande