eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.1هزار دنبال‌کننده
416 عکس
131 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝 و 🔹زندان دانایی : حکایت هوش ابوریحان و خشم سلطانروزی سلطان محمود غزنوی در باغ هزار درخت، در بالای کوشکی که چهار در داشت، نشسته بود. رو به ابوریحان کرد و گفت: من از کدام یک از این چهار در بیرون خواهم رفت؟ پیش‌بینی کن و آن را روی کاغذی بنویس و زیر یکی از این نهال‌ها پنهان کن. 🔹ابوریحان اسطرلاب خود را خواست و ارتفاع خورشید را اندازه گرفت و طالع آن روز را محاسبه کرد. سپس ساعتی تأمل کرد و پیش‌بینی خود را روی کاغذی نوشت و آن را زیر نهالی پنهان کرد. سلطان محمود پرسید: حکم کردی؟ ابوریحان پاسخ داد: بله، حکم کردم. 🔸سلطان محمود دستور داد تا کارگران با تیشه و بیل بیایند و در دیواری که به سمت مشرق بود، دری پنجم بسازند. سپس از آن در بیرون رفت و گفت: آن کاغذ را بیاورید. ابوریحان روی کاغذ نوشته بود: سلطان از هیچ‌کدام از این چهار در بیرون نخواهد رفت. 🔹درِ دیگری در دیوار مشرق ساخته می‌شود و سلطان از آن در بیرون خواهد شد. محمود که از پیش‌بینی دقیق ابوریحان خشمگین شده بود، دستور داد تا او را به بالای قصر ببرند و به پایین پرتاب کنند. ابوریحان که از قبل پیش‌بینی این اتفاق را کرده بود، با هوشیاری دامی را در زیر بام میانی قصر پنهان کرده بود. 🔸او خود را به دام انداخت و به آرامی به زمین فرود آمد، بدون اینکه آسیبی ببیند. محمود گفت: او را بالا بیاورید. پس از آنکه ابوریحان را بالا آوردند، محمود به او گفت: ای ابوریحان، از این اتفاق خبر داشتی؟ ابوریحان پاسخ داد : بله، ای خداوند، از قبل می‌دانستم. 🔹محمود پرسید : پس چرا پیش‌بینی‌اش را روی کاغذ نوشتی؟ ابوریحان تقویم را از غلام محمود گرفت و پیش‌بینی آن روز را به او نشان داد. در تقویم نوشته شده بود : امروز مرا از جای بلندی به پایین پرتاب می‌کنند، اما سالم به زمین می‌آیم و هیچ آسیبی نمی‌بینم. 🔸این سخن نیز با نظر محمود موافق نبود و او خشمگین‌تر شد و گفت: او را به قلعه ببرید و زندانی کنید. ابوریحان را به قلعه غزنین بازداشتند و شش ماه در آن حبس ماند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و 💯کار خوبه خدا درست کنه... سلطان محمود خر کیه... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande