#رمضان_مبارک
💠 آقای حاج شیخ حسن مولوی نقل می کند : مادرم به تلاوت قرآن علاقه زیادی داشت و غالبا در شبانه روز 7 جزء قرآن را تلاوت می کرد و شب های ماه رمضان را نمی خوابید و مشغول تلاوت قران و دعا و نماز بود شبی در شمعدان مقدار بسیار کمی شمع باقی مانده بودو ما نمی توانستیم برای خرید شمع بیرون برویم چون حکومت اجازه نمی داد کسی از خانه اش بیرون بیاید اگر کسی بیرون می آمد او را زندانی و جریمه می کردند ناچار مادرم به روشنایی همان مقدار از شمع کفایت کرده و شروع به خواندن قرآن کریم کرد به خدا سوگند که تا آخر شد که مادرم قران می خواند شمع تمام نشد همین که صدای اذان صبح بلند شد شمع رو به خاموشی رفت و تمام شد و خلاصه یک بند انگشت شمع به مقدار نُه ساعت برای ما به برکت مادرم روشنایی داد📚آیینه ی کرامت
~~~~
📖امام صادق (علیه السلام) :
هر جوان مومنی که قرآن بخواند ، قرآن با گوشت و خون او در می آمیزد و قرآن روز قیامت نگه دارنده او خواهد بود.📔 الحیاه ، ج ۲ ، ص ۱۶۴
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۶۶
روزی که حرم امام رضا را به توپ بستند
براساس ان چه در پایگاه موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی منتشر شده مرحوم محمدتقی مدرس رضوی در کتاب «سال شمار وقایع مشهد» در شرح این اتفاق، تاریخ رخداد را مربوط به سال قمری اوایل محرم ۱۳۳۰ میداند.
به توپ بستن گنبد حرم رضوی به نقل از یک شاهد عینی
مرحوم «آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری» که حدود نیم قرن کلیددار حرم امام رضا(ع) بود، یکی از شاهدان عینی این ماجرای خون بار است، فرزند وی مرحوم «آیت الله سید صادق فقیه سبزواری» پیش از فوت خود، مباحث مطرح شده از سوی پدر را در گفتوگویی مطرح میکند، یک خبرگزاری در نوروز امسال، آن نقلقولها را منتشر کرد:
«یوسف خان که اصالت او به هرات مربوط میشد، در مشهد قیام کرد و ادعای او این بود که باید محمدعلی شاه، فرزند مظفرالدین شاه قاجار، به قدرت برسد و ما مشروطیت را نمیخواهیم، کم کم تعدادی از مردم را به دور خود جمع کرد و صحن نو را به عنوان مرکز برنامههای خود قرار داد، هنوز مدتی از ماجرای این شخص نگذشته بود، که فردی دیگر بهنام طالب الحق نیز سر بلند کرد و با یوسف خان همداستان شد.
هر دو آنان به همراه یارانشان در مسجد جامع گوهرشاد جمع میشدند و از این مسجد به عنوان مرکز برنامههایشان استفاده میکردند، هر روز در صحن نو مشغول برنامهریزی بودند و شبها به خانه ثروتمندان میرفتند و مبالغ فراوانی از آنها میگرفتند، در شهر مشهد هرج و مرج عجیبی رخ داده بود و این ماجرا حدود سه ماه طول کشید.
روز دوشنبه دهم فروردین مقارن با دهم ربیع الثانی ۱۳۳۰ هجری قمری، دو ساعت به غروب مانده بود که پدرم مرحوم آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری که در آن زمان ٢١ سال داشتند، برای اقامه نماز ظهر و عصر به مسجدجامع گوهر شاد میرفت که شخصی به نام محمدجواد عربزاده، هراسان به او خبر میرساند که خودت را به مدرسه برسان که الان روسها آستان قدس را به توپ میبندند. او نیز پس از شنیدن این خبر، باعجله و هراسان خود را به صحن کهنه میرساند.
پدرم در خاطراتش نقل می کرد که هنوز از صحن خارج نشده بودم که صدای توپها بلند شد و نخستین توپ، از باغ خونی، محلی که روسها در آن مستقر بودند، به ایوان عباسی اصابت کرد و گلولههای آن در صحن پخش شد و او نیز نتوانست به مدرسه برود به همین دلیل به داخل حرم برگشت. ناگهان شلیکهای توپ، متعدد و ادامهدار شد، به گونهای که از دروازه پایین خیابان و سرای حاجی ملک و اول کوچه حاج شیخ محمد تقی و باغ خونی نیز، توپ شلیک میشده و تا پس از اذان مغرب نیز مسلسل توپ ادامه داشته است.

پدرم میگفت که هرچه تلاش کردم، خود را از این واقعه خلاص کنم، نتوانستم، به همین دلیل گاهی به میان حرم و گاهی به میان مسجد و گاهی به دارالحفاظ و گاهی دارالسیاده میرفتم تا بالاخره «طالب الحق» به حرم آمد و عده زیادی از مردم اطراف او جمع شدند، او گفت که امروز به فرمانده روسها تلفن میکنم تا دیگر توپ شلیک نکنند و به همین دلیل خودش را به کشیکخانه رساند ولی پس از گذشت نیم ساعت باز گشت و گفت: هرچه تلفن میکنم کسی جواب نمیدهد.
بنا بر آنچه که پدر مرحومم نقل میکرد، طالب الحق هنگامی که از کشیک خانه برگشت پریشان خاطر بود و میگفت که قرار ما با روسها این بود که هرزمان من میگویم دست بردارید، دست بردارند.
پدرم گفت تا اذان مغرب در میان صحن حرم امام رضا(ع) بودم و مستأصل و نگران از اینکه راهی برای خلاص شدن از این ماجرا ندارم، دلم شکست و به امام هشتم متوسل شدم تا بالاخره راه نجاتی پیدا شد و توانستم به هر شکل ممکن خود را به قبرستان قتلگاه (صحن طبرسی) برسانم و به درب خانههای بسته پناه بردم، ولی هیچ پاسخی از اهالی منزل شنیده نمیشد؛ گویا هیچ کدام در منزل نبودند، تا اینکه بالاخره درب منزل «محمد حسین داورزنی» که در کنار قتلگاه بود، باز شد و او مرا به داخل خانه دعوت کرد، ولی هنگام ورورد، ضعفی عجیب مرا فراگرفت. چند ساعتی بیهوش شدم، صبح روز بعد که حالم کمی بهتر شد و به سمت حرم رفتم، متوجه شدم لشکر روسها تمام صحن و حرم را محاصره کردهاند.
تا صحن بالای خیابان، ٧٢ نفر جلو مدرسه میرزا جعفر کشته شده بودند و در صحن کهنه نیز، قشون روس ایستاده و مانع ورود مردم به داخل صحن میشدند، چهار روز به همین شکل گذشت و بعد از آن حرم و صحن امام رضا(ع) را به خود ایرانیها واگذار کردند. در ادامه جمعی از محترمان و علما برای تطهیر حرم و رواقها وارد صحن شدند. روسها وضع اسفناکی را در حریم امن رضوی بوجود آورده بودند، «یوسف خان هراتی» که عامل اصلی این معرکه بود، فرار کرد ولی این فرار سرانجام نداشت و جنازه او را به مشهد آوردند و محمد نیشابوری نیز که به نیشابور فرار کرده بود در همان جا کشته شد و به این ترتیب معرکه تمام شد.»
داستان های عبرت آموز
#حب_اهل_بیت
💠 روزی در محضر كشاف حقائق جعفر بن محمد الصادق ـ علیه السلام ـ جوانی از ارادتمندان حضرت وارد شد عرض كرد:
پدرم از اهل شام كه معمولاً با اهلبیت عداوت داشتند مال فراوانی داشت چون من دوستدار شما بودم مالش را پنهان كرده كه بمن نرسد و مرده است در حالی كه من به آن مال احتیاج دارم.
خلاصه حدیث كه در جلد یازدهم بحار الانوار است حضرت چیزی نوشتند و فرمودند امشب در بقیع میروی نام كسی را (كه حضرت یادش دادند) میبری و از قول من به او میگوئی كه پدرت را حاضر كند و از او میپرسی.
حسب امر امام شب در بقیع میرود و نام آن شخص را میخواند شخص برابرش آشكار میشود میپرسد: چه میخواهی؟
میگوید: پدرم را میخواهم تا از او پرسش كنم.
طولی نكشید سگ مهیبی در برابرش حاضر شد و عجب این است كه هر كس در هر صورتی در برزخ است شناخته هم میشود تا سگ را دید او را شناخت گفت: پدر چه برسرت آمده؟
گفت: در اثر عداوت با اهل بیت این طور شدم ولی تو دست از دامن اهلبیت برندار امّا مال، یكصد هزار درهم داشتم كه در باغچه كنار درخت زیتون دفن كردم كه بتو نرسد امّا حالا به تو خبر میدهم نصفش را برای خودت بردار و نصف آن را به امام صادق ـ علیه السلام ـ بده.
جوان رفت و همان طوری كه نشان داده بود پولها را برداشت و نصف آن را به خدمت امام ـ علیه السلام ـ آورد و حضرت دیون بعضی از سادات را به آن وجه ادا فرمود.
راوی خدمت حضرت عرض میكند آیا این كاری كه كرد یعنی نصف مالش را تقدیم شما كرد، آیا برایش نفعی دارد حاصل پاسخ حضرت این است كه فرمود:
برایش تخفیف از عذاب است.
خواستم عرض كنم نه این كه این شخص را سگ كردند بلكه همان دشمن اهل بیت شدنش او را سگ كرده است، علی ـ علیه السلام ـ چه كرده جز مجسمه عدالت چه بوده، چرا با او دشمنی میكنی؟
📚داستانهاي پراكنده / آية الله دستغيب
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۶۷
#مؤمن_به_هنگام_مرگ
💠صدوق از حضرت عسكری علیه السلام و ایشان از رسول اكرم (ص ) نقل كردند كه آن جناب فرمود مؤمنین همیشه از عاقبت خود در ترسند و یقین ندارند كه مشمول رضایت خدا واقع می شوند یا نه تا موقع مرگ مؤمن وقتی كه ملك الموت را دید در آن شدت درد بسیار متاءثر است كه اكنون از خانواده و اموال خود جدا می شود با اینكه به آرزوهایش نرسیده ملك الموت به او می گوید آیا هیچ عاقلی برای مال و ثروتی كه فایده ندارد غصه می خورد با این كه خداوند به جای آن چندین هزار برابر به او داده است می گوید نه ملك الموت اشاره می كند به طرف بالا نگاه كن : می بیند قصرهای بهشت و درجات آن را كه از حدود آرزو هم خارج است به او می گوید اینجا منزل تو است و اینها را خداوند به تو عنایت كرده و افراد صالح از خانواده ات با تو در همین جا ساكن می شوند آیا راضی هستی در عوض ثروت و مال دنیا این مقام را به تو بدهند؟ می گوید آری به خدا قسم راضیم . سپس می گوید باز نگاه كن وقتی توجه می كند حضرت رسول (ص ) و امیرالمؤمنین و فرزندان ارجمند ایشان را در اعلا علیین می بیند ملك الموت می گوید اینها همنشین و انیس تو هستند آیا به جای كسانی كه در این جهان از آنها مفارقت می كنی راضی نیستی اینها با تو باشند؟ می گوید چرا به خدا قسم راضیم . همین است تفسیر و معنای آیه شریفه ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكه الا تخافوا فما امامكم من الاهوال فقد كفیتموه و لاتحزنوا علی ما تخلفونه الذراری والعیال والاموال فهذا شاهد تموه فی الجنان بدلا منهم وابشروا بالجنه التی كنتم توعدون هذه منازلكم و هؤ لاء اناسكم و جلاسكم نحن اولیائكم فی الحیوه الدنیا و فی الاخره ولكم فیها ما تشتهی انفسكم ولكم فیها ما تدعون نزلا من غفور رحیم.📚داستانها و پندها, ج1/ مصطفي زماني وجداني
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۶۸
#حال_دشمنان_اهل_بیت (ع)
💠روزی در محضر كشاف حقائق جعفر بن محمد الصادق ـ علیه السلام ـ جوانی از ارادتمندان حضرت وارد شد عرض كرد:
پدرم از اهل شام كه معمولاً با اهلبیت عداوت داشتند مال فراوانی داشت چون من دوستدار شما بودم مالش را پنهان كرده كه بمن نرسد و مرده است در حالی كه من به آن مال احتیاج دارم.
خلاصه حدیث كه در جلد یازدهم بحار الانوار است حضرت چیزی نوشتند و فرمودند امشب در بقیع میروی نام كسی را (كه حضرت یادش دادند) میبری و از قول من به او میگوئی كه پدرت را حاضر كند و از او میپرسی.
حسب امر امام شب در بقیع میرود و نام آن شخص را میخواند شخص برابرش آشكار میشود میپرسد: چه میخواهی؟
میگوید: پدرم را میخواهم تا از او پرسش كنم.
طولی نكشید سگ مهیبی در برابرش حاضر شد و عجب این است كه هر كس در هر صورتی در برزخ است شناخته هم میشود تا سگ را دید او را شناخت گفت: پدر چه برسرت آمده؟
گفت: در اثر عداوت با اهل بیت این طور شدم ولی تو دست از دامن اهلبیت برندار امّا مال، یكصد هزار درهم داشتم كه در باغچه كنار درخت زیتون دفن كردم كه بتو نرسد امّا حالا به تو خبر میدهم نصفش را برای خودت بردار و نصف آن را به امام صادق ـ علیه السلام ـ بده.
جوان رفت و همان طوری كه نشان داده بود پولها را برداشت و نصف آن را به خدمت امام ـ علیه السلام ـ آورد و حضرت دیون بعضی از سادات را به آن وجه ادا فرمود.
راوی خدمت حضرت عرض میكند آیا این كاری كه كرد یعنی نصف مالش را تقدیم شما كرد، آیا برایش نفعی دارد حاصل پاسخ حضرت این است كه فرمود:
برایش تخفیف از عذاب است.
خواستم عرض كنم نه این كه این شخص را سگ كردند بلكه همان دشمن اهل بیت شدنش او را سگ كرده است، علی ـ علیه السلام ـ چه كرده جز مجسمه عدالت چه بوده، چرا با او دشمنی میكنی؟
📚داستانهاي پراكنده / آية الله دستغيب
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۸۶۹