eitaa logo
داستان های عبرت آموز
2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠جابر به همراه «عطیه»، فرزند سعد کوفی، یکی از راویان شیعه و از محدثان، به سوی کربلا رفت. عطیه ماجرای زیارت امام حسین (ع) را اینگونه روایت می‌کند: هنگامی که نزدیک کربلا رسیدیم، جابر در نهر فرات غسل کرد و لباس پوشید و خود را خوش بو ساخت. هر گامی که به سوی قبر امام حسین (ع) برمی داشت، زبانش به ذکر و یاد خدا مشغول بود. هنگامی که نزدیک قبر رسید، گفت: دست مرا به قبر برسان. دست او را روی قبر نهادم. جابر از بسیاری غم و اندوه از هوش رفت و روی قبر افتاد. من به سر و صورتش آب پاشیدم. آن گاه که به هوش آمد، سه بار فریاد زد: «یا حسین». سپس گفت: چگونه دوستی است که پاسخ دوست خود را نمی‌دهد؟ سپس گفت: «چگونه می‌توانی پاسخ بدهی، در حالی که رگ‌های گردنت بریده شده، خونت ریخته شده و سرت از بدن جدا گشته است در ادامه کتاب اعیان الشیعه، آمده: جابر به اطراف قبر روی گرداند و چنین گفت: سوگند به خداوندی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخته، ما نیز در پاداش شما شریکیم. عطیه از او پرسید: «چگونه در پاداش با آنان شریکیم!؟ در حالی که شمشیری نزده‌ایم؟ حال آنکه سرهای آنان در راه خدا از تن جدا گشت و فرزندانشان یتیم و همسرانشان بیوه شدند؟». جابر پاسخ داد: «ای عطیه، از حبیبم پیامبر خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «هرکس گروهی را دوست بدارد، روز رستاخیز در صف آنان قرار می‌گیرد و با آنان در یک مکان گرد می‌آید و هرکس رفتار گروهی را دوست داشته باشد، در پاداش یا کیفر عمل آنان شریک خواهد بود؛ سوگند به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخته، نیت و اعتقاد من و یارانم، همان اعتقاد و نیت حسین و یارانش است». عطیه، ادامه ماجرا را اینگونه بیان می‌کند: «در این هنگام، سیاهی کاروانی از سوی شام پدیدار شد! جابر گفت: «برو از این کاروان برای ما خبری بیاور، رفتم و گفتم: «جابر، برخیز و به پیشواز حرم رسول خدا (ص) بیا. اینک زین العابدین است که همراه عمه ها و خواهرانش می‌آیند.» جابر با سروپای برهنه حرکت کرد. هنگامی که نزدیک امام سجاد (ع) رسید، امام به وی فرمود: «آیا تو جابری؟» عرض کرد: «آری». امام فرمود: «جابر، در این مکان بود که مردان ما کشته شدند، کودکانمان را سر بریدند، زنانمان اسیر گشتند و خیمه های ما را آتش زدند.» 📚( منبع: عمادالدین قاسم طبری آملی، بشارة المصطفی، ص 125، حدیث 72؛ بحارالانوار، ج 68، ص 130،‌ح 62). ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
💎گریه آسمان امام صادق علیه السلام : «آسمان بر حسين‌بن‌على و يحيى بن زكريّا گريست و براى هيچ‌كس جز اين دو گريه نكرد». گفتم: گريه‌اش چگونه بود؟ فرمود: «چهل روز خورشيد با سرخى بر مردم طلوع مى‌كرد و با سرخى غروب مى‌نمود». «إنَّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ويَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام ، ولَم تَبكِ عَلى أحَدٍ غَيرِهِما. قُلتُ: وما بُكاؤُها؟ قالَ: مَكَثوا أربَعينَ يَوما تَطلُعُ الشَّمسُ بِحُمرَةٍ وتَغيبُ بِحُمرَةٍ». 📚كامل الزيارات: ص ١٨٦ ح ٢٦٠
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل خرما به نخیل است ضریحت ارباب آنکه دستش شده از نخل تو کوتاه، منم
بسم الله الرحمن الرحیم ۸/۸/ ۱۳۹۷ صبح امروز هنگامی که از خواب بیدار شدم؛ زینب نانکلی و خدیجه ملکی (دو نفر از هم واحدی هایم) مثل همیشه سفره ی صبحانه را پهن کرده و مشغول خوردن صبحانه بودند. با وجود اینکه دوست داشتم باز هم بخوابم و از این نعمت آرامش بخش خداوندی بیشتر استفاده کنم ولی با فکر به اینکه تکلیفِ انجام نداده و درس های نخوانده ی زیادی دارم؛ خواب از چشمم پرید. بلند شدم و بعد از اینکه دست و صورتم را شستم بر سر سفره نشستم و با آنها صبحانه خوردم. در حال جمع کردن سفره بودم که زینب گفت: " فاطمه میای بریم پیاده روی حرم تا جمکران؟" گفتم: " آره خیلی دوست دارم بیام" گفت: " پس ساعت یازده حاضر شو تا با هم بریم؛ ولی تا غروب برنمیگردیم. یه موقع پشیمون نشی ها." گفتم: " نه، خیالت راحت، ان شاءالله پشیمون نمیشم." عقربه های ساعت، تیک تیک کنان در حال گذر بودند؛ و من داشتم اصول می خواندم. وقتی ساعتِ روی دیوار را نگاه کردم ۱۰ و ۴۵ دقیقه شده بود. کتاب را بستم و کم کم برای رفتن حاضر شدم. زینب و خدیجه هم داشتند حاضر می شدند. اتاق، غرق در سکوت شده بود؛ چون بیشتر بچه ها یا به زیارت کربلا رفته بودند و یا برای زیارت پدر و مادر و بستگان خود، رهسپار خانه شده بودند. بعد از اینکه حاضر شدیم و از آقای ذوالقدر برگه ی خروج گرفتیم؛ راهیِ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شدیم. هنگام اذان ظهر به حرم رسیدیم. صدای دلنشین و آرامش بخش اذان با همهمه ی جمعیت در هم آمیخته و حرم را پر کرده بود. شلوغیِ حرم مرا یادِ کربلا انداخت. داغِ دلم تازه شد که امسال هم لیاقت نداشتم و زیارت کربلا نصیبم نشد؛ ولی از جهتی هم از خدا سپاسگذار بودم که روز اربعین را در بهشت بی بی به سر می برم. پس از اقامه نماز، پیاده روی از حرم تا جمکران شروع شد. قدم به قدم به مسجد جمکران نزدیک تر می شدیم. در بین راه به این فکر مشغول بودم که شاید من نیز اگر در روز عاشورا بودم؛ همچون کوفیان، امام غریبم را تنها می گذاشتم. من چه کار مفیدی برای امام حاضر (عج) انجام داده ام که الآن در دلم شعار یا لیتنا کنا معکم سر دهم؟! آیا می خواهم با خدا نیرنگ کنم یا با امام حسین علیه السلام؟! یا اینکه میخواهم خودم را گول زده و با این شعارها، ایمان ضعیفم را پیش خود، قوی جلوه دهم؟! در همان حالی که مشغول فکر کردن بودم؛ به موکب های بین راهی خیره می شدم. چون قار و قور شکمم داشت شروع می شد. بعضی از آن موکب ها، فلافل صلواتی میدادند. برخی دیگر چای و شربت پخش می کردند. گرسنگی زیادی بر من و دوستانم غلبه کرده بود؛ ولی حاضر نشدیم در آن صف های طولانی منتظر بمانیم. گویا طولِ آن صف ها از شدتِ گرسنگیِ ما زیادتر بود. من بشخصه چشمم خیلی دنبال فلافل بود؛ چون گرسنه ام بود و شربت و چای سیرم نمی کرد. به هر حال، از آن فلافل ها تنها حسرتش نصیبم شد. تقریبا ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه به مسجد جمکران رسیدیم. قرائت زیارت اربعین شروع شده بود. مسجد خیلی شلوغ بود. به همین خاطر درست زمانی جایی برای نشستن پیدا کردیم که قرائت زیارت اربعین تمام شده بود. آنقدر خسته بودم تند تند و بدون اینکه بفهمم چه میخوانم زیارت اربعین را خواندم. در آخر زیارت اربعین نوشته بود دو رکعت نماز هم بخوانیم. من چون حال نداشتم در دلم گفتم خدا که سخت نمیگیرد همین هم قبول است و همانجا خوابیدم. تقریبا شاید یک ساعتی خوابم برده بود که با صدای شَق شَق از خواب بیدار شدم. یک خانمی وسط روضه داشت روی پای خودش می زد. از خواب که بیدار شدم به روضه گوش دادم و برای غربت حضرت رقیه سلام الله علیها گریه کردم؛ کمی به تمام شدن روضه مانده بود که متوجه شدم روضه خوان، زبان حالِ حضرت زینب سلام الله علیها را میگفت نه زبان حال حضرت رقیه سلام الله علیها را !!!. روضه که تمام شد نماز مغرب و عشاء را خواندیم و به خوابگاه برگشتیم. 🍃خاطره اربعین سال ۹۷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅سفارش امام صادق به کربلا نرفته ها، در روز اربعین! 💠شخصی نزد امام صادق رفت و پرسید: ما که نتوانستیم به کربلا برویم چه می شود؟ فرمودند: روز اربعین چه کار می کنی؟ گفت: دلم متوجه قبر حضرت می شود...امام (ع)زیارت اربعین را به او آموزش داد و فرمود: حتی اگر از راه دور در این روز این زیارت را انجام دهی ،خداوند در این روز فرشتگانی در عالم دارد که معلق اند و صبح سحر روز اربعین می آیند و تا غروبش در زمینند . هر جای عالم کسی با خواندن زیارت اربعین، ارتباط دلی و قلبی با امام حسین علیه السلام برقرار کند ملائک می آیند و آن زیارت را بر می دارند و تا دم غروب نزد سیدالشهدا علیه‌السلام می برند. و حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام به ملائک امر می کند که بنویسید اینجا آمدند و زیارت کردند... امام صادق علیه‌السلام در ادامه فرمودند: غصه نخور که نرفتی، فقط در این روز دلت به یاد کربلا باشد و غم کربلا داشته باشی یعنی رفتی. آه که می توانی بکشی؟چه بسا این آه ثوابش بیشتر از آن زیارت می شود... 📚کتاب وارث ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
داستان های عبرت آموز
نجف اشرف ،حرم مولا امیرالمومنین علی علیه السلام