eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.4هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام رضا (علیه السلام) فرمودند:‏ إِنَّ رَجُلًا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَبَدَ اللَّهَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ثُمَّ قَرَّبَ قُرْبَاناً فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ فَقَالَ لِنَفْسِهِ مَا أُتِيتُ إِلَّا مِنْكِ وَ مَا الذَّنْبُ إِلَّا لَكِ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ ذَمُّكَ نَفْسَكَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَتِكَ أَرْبَعِينَ سَنَةً. مردی در بنی اسرائیل خدا را چهل سال عبادت کرد. سپس قربانی را به پیشگاه خداوند تقدیم نمود. از او پذیرفته نشد. با خودش گفت: (پذیرفته نشدن قربانی) فقط به خاطر خودت است و فقط به خاطر گناه خودت است. 🍃خداوند تعالی به او وحی فرمود: مذمت کردن نفست از عبادت چهل ساله ات (در نزد من) برتر بود. 📚مشکاة الانوار، مرحوم علی طبرسی، ص 245
💠خاطره‌ای از دوران بچگی‌ام در کرج همیشه یادم هست، چون دقیقاً روز شهادت بابا این خاطره برایم تداعی شد. هر وقت بابا خانه بود می‌رفتیم خرید می‌کردیم؛ همیشه با هم می‌رفتیم. چهارم دبستان بودم. رفته بودیم بیرون خرید کنیم، مهدی و بابا این طرف خیابان بودند، من و مامان و هانی آن طرف خیابان. هانی چهار پنج ساله بود. یادم نیست مامان چه چیزی می‌خواست بگیرد، به من گفت برو به بابات بگو فلان چیز را نگیرد من گرفتم. آمدم از خیابان رد شوم تنها چیزی که یادم هست نور یک ماشین را دیدم و دیگر هیچ چیز یادم نیست؛ تا لحظه‌ای که فهمیدم توی آمبولانس هستم. شانسی که آورده بودم آمبولانس به من زده بود. در مسیر بیمارستان بابا بالای سرم بود. گویا دکتری که توی آمبولانس بود به او گفته بود که نگذار بچه بخوابد. اگر بخوابد معلوم نیست به هوش بیاید. خوب یادم است بابا موهایم را می‌کشید، چشم‌هایش پر از اشک بود. می‌گفت نخواب. می‌گفتم بابا ترا خدا فقط یک دقیقه بگذار بخوابم. هیچ‌وقت آن چشم‌ها و آن صحنه‌ها از خاطرم نمی‌رود. می‌زد زیر گوشم می‌گفت نخواب. تا اینکه به بیمارستان رسیدیم و بقیه مراحل انجام شد. عین این صحنه روز شهادت بابا برایم تکرار شد؛ منتها جای‌مان عوض شده بود! من آن شب به حرف بابا گوش دادم و نخوابیدم. روز شهادت در آمبولانس و هلی‌کوپتر با صدای بلند این خاطره را برایش تکرار می‌کردم، ولی هرچه در آمبولانس و هلی‌کوپتر از او خواهش کردم نخواب و بمان... همان شب حادثه در بیمارستان چمران به ملاقات سرتیم رفتم. تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود. سرتیم حفاظت نقل می‌کرد: «پدرتان افتاده بود زمین، چهارتا تیر خورده بود. مادرت نشسته بود بالای سرش.» می‌گفت پدرتان از اول هی داد می‌زد: «به بچه‌های تیم بگو پایین نیایند، این‌ها با من کار دارند، این‌ها آمدند فقط مرا بزنند، به بچه‌ها بگو نیایند، آن‌ها خانواده دارند.» بابا بارها به من می‌گفت:«حامد اگر اتفاقی برای این‌‌ها بیفتد من چه طوری سرم را جلوی خانواده‌شان بلند کنم؟» همیشه نگران تیم حفاظتش بود. چون خودش می‌دانست که بالاخره یک روزی این اتفاق خواهد افتاد. سرتیم می‌گفت وقتی افتاد زمین چادر مادرت را داد دست من گفت: «سریع او را از اینجا ببرید!»   📚برگرفته از کتاب "تویی که نشناختمت" https://eitaa.com/Dastanhayeebratamooz
کتاب «تویی که نشناختمت» روایتی خواندنی از زندگی‌نامه شهید «محسن فخری زاده» به قلم «سعید علامیان» است که به کوشش «نشرشاهد» منتشر شده است. خاطره‌ های خواندنی از لحظه‌های پدرانه شهید فخری‌زاده و از زبان فرزندش در این کتاب آمده است
فإنّ حزب الله هم الغالبون...
داستان های عبرت آموز
فإنّ حزب الله هم الغالبون...
اسرائیل با تمام حمایت‌هایی که از آمریکا و کل کشورهای اروپایی میشد آخر تن به آتش بس داد و از حزب‌الله شکست خورد و عقب نشست...
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عالمی که پس از مرگ، امام رضا علیه السلام ۳۶ بار به دیدنش آمد... مرحوم آیت الله فاطمی نیا بسیار زیبا
✅صبح خود را با سلام به چهارده معصوم علیهم السلام شروع کنیم بسم الله الرحمن الرحيم 🌷السلام علیکَ یا رسولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم 🌷السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین علیه السّلام 🌷السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ سلام الله علیها 🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ علیه السلام و رحمة الله و برکاته 🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی علیه السلام و رحمة الله و برکاته 🌷السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری علیه السلام 🌷السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ،یا اباصالحَ المهدی،یا خلیفةَ الرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن،ایُّها الامامَ الاِنسُ و الجان، الاَمان،الاَمان... و رحمة الله و برکاته اللهم عجل لولیک الفرج
💠سن‌چندانی‌نداشت‌اما‌از
همان‌سالهای‌جوانی‌معلم‌زنان‌مدینه‌بود
به‌همۀ‌آنها‌بی‌رغبتی‌به‌دنیارا‌می‌آموخت
اما‌همیشه‌میگفت‌از‌
دنیای‌شما‌سه‌چیز‌رادوست‌دارم تلاوت‌قرآن،نگاه‌به‌چهره‌رسول‌خدا(ﷺ)و انفاق‌در،راه‌خدا!
گاهی‌به‌تلاوت‌برخی‌ازسوره‌ها
بیشتر‌سفارش‌میکرد
ومیگفت‌هر‌کس‌سوره‌های ‌حدید،واقعه‌والرحمن‌را تلاوت‌کند‌در‌آسمانها‌و‌زمین اهل‌بهشت‌شناخته‌میشود! 📚:`فاطمه‌علی‌است ~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «انی سمیت ابنتی فاطمه لان الله عزوجل فطمها وفطم من احبها من النار؛ (6) من نام دخترم را فاطمه علیها السلام گذاشتم؛ زیرا خدای – عزوجل – فاطمه علیها السلام و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است .»📔بحارالانوار، چ78 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 به خانواده‌ها برسید... 👆 برشی از بیانات امروز رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان نیروی دریایی ارتش. ۱۴۰۳/۹/۷ 💻 Farsi.Khamenei.ir
یکی از آن شب‌هایی که تا دیر وقت با دکتر کار می‌کردیم در یک محاسبه کارمان گیر کرد. چند ساعتی طول کشید و گره باز نشد. طوری شده بود که کاری از دکتر شهریاری با آن همه تسلطی که در محاسبه داشت برنمی‌آمد شب از نیمه هم گذشته بود. در یک لحظه دکتر دست از کار کشید فکر می‌کردم تصمیم گرفته کار را ر‌ها کند تا روز بعد انجام بدهیم تعجب کردم آخر امکان نداشت دکتر از کنار یک مسأله‌ای لاینحل بگذرد و بگذارد برای بعد. اما اشتباه کرده بودم‌ایشان رو کرد به من و گفت برویم دو رکعت نماز بخونیم. راستش با خودم فکر می‌کردم نماز خواندن چه ربطی به کار علمی و محاسبه هسته‌ای دارد؟؛ اما خب، این برای من که شاگردش بودم، یک روال بود که هر چه می‌گفت اطاعت می‌کردم. باور کنید هیچ باوری به این نداشتم که نماز خواندن ما کاری از پیش ببرد. تجدید وضو کردیم و رفتیم نمازخانه دانشکده. کنجکاوی من که سن‌وسال چندانی نداشتم و سؤال‌هایم درباره ربط نماز و یک محاسبه هسته‌ای باعث شد دقت کنم به این‌که آیا ایشان دارد از فرصت نماز برای ادامه‌ی تمرکز روی محاسبه استفاده می‌کند یا نه. ایشان رفت و همان‌جای همیشگی در نمازخانه قامت بست. من این فضا را تا دکتر در قید حیات بود جرات نکردم و درست هم نبود برای کسی تعریف کنم؛ اما امروز می‌گویم در آن دل شب دکتر را دیدم که نمازی خواند با ناله‌هایی مثل یک بچه که خطایی بزرگ انجام داده‌است پیش معلم یا پدرش. با آن ناله و راز و نیاز نمی‌توانست تمرکزی روی مسأله داشته باشد. من هم نماز خواندم. نماز که تمام شد سکوتی نمازخانه را پر کرده و در همان سکوت یک آن دکتر رو به من کرد و گفت پیدا کردم متعجب مانده بودم همان‌طور شفاهی روش محاسبه را برایم توضیح داد... 📚برگرفته ازکتاب "استاد" https://eitaa.com/Dastanhayeebratamooz