💠 در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت (علیهمالسّلام) به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که میگفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. در آنجا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پردههای دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، مینوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمیدانیم. (در همین فکرها بودم که) به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند، پس به آنان گفتم: «آیا شما عیدی دارید که ما نمیدانیم؟» گفتند: «پیرمرد، به نظر غریب مینمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیده و احادیث او را میدانم.» گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین (علیهالسّلام) را از عراق به هدیه میآورند.» گفتم: «عجبا سر حسین (علیهالسّلام) را میآورند و این مردم چنین شادمانی میکنند؟ از کدام دروازه وارد میشوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.» (برخی از منابع ورود اسراء به شام را از دروازه توماء دانستهاند.
هنوز گفتگوهایمان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرقها یکی پس از دیگری از راه میرسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین (علیهالسّلام)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیدهام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگاه کنند.»
سهل ساعدی میگوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم: «این پولها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر.» آن مرد پذیرفت و پولها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.»
📚مقتل الحسبن علیه السلام، ص۶۰/۶۱
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
💠 ابوبصیر میگوید:
امام باقر علیه السلام از شخصی که از آفریقا آمده بود حال یکی از شیعیانش را پرسید، فرمود:
حال راشد چطور است؟
آن مرد گفت:
هنگامی که حرکت کردم او صحیح و سالم بود و به شما نیز سلام رساند.
امام فرمود:
خداوند رحمتش کند!
مرد گفت: مگر راشد مُرد؟
امام فرمود: آری!
مرد پرسید: کی مرده است؟
امام فرمود: دو روز پس از حرکت تو.
مرد گفت: عجب، راشد نه مرضی داشت و نه مبتلا به دردی بود!
امام فرمود: مگر هر کس میمیرد با مرض و علت خاصی میمیرد؟
ابوبصیر میگوید:
پرسیدم: راشد چگونه آدمی بود؟
امام فرمود:
یکی از دوستان و علاقمندان ما بود.
سپس فرمود:
شما فکر میکنید که چشمهای بینا و گوشهای شنوا همراه شما نیست؟
اگر چنین فکر کنید، بد فکر کرده اید. به خدا سوگند! چیزی از کارهای شما بر ما مخفی نیست، تمامی اعمالتان پیش ما حاضر است و ما همیشه متوجه رفتار شما هستیم. سعی کنید خودتان را به کارهای خوب عادت دهید و جزو خوبان باشید و با همین نشانه نیک هم شناخته شوید و من فرزندان خود و همه شیعیانم را به کارهای نیک فرمان میدهم.
📚 بحارالانوار ج ۴۶، ص ۲۴۴
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰۸۰
داستان های عبرت آموز
💠 در زمانی که در نجف درس می خواندم اوضاع اقتصادی زندگی من بسیار سخت بود. روزی بعد از درس مانند روزهای گذشته به حرم امیرالمومنین رفتم و متوجه شدم که برای بازگشت به منزل حتی برای خرید نان هم پول کافی ندارم. در این حالت با حالت گلایه رو به ضریح گفتم آیا چنین وضعیتی سزاوار است ...
در همین حالت شکایت به فکر فرو رفته بودم که ناگهان به خودم گفتم آیا حاضر بودی این عقیده به امام را نداشتی و جایش ده دینار می گرفتی. با خودم گفتم معلوم است که نه مگر ده دینار چیست. بعد با خودم گفتم صد دینار چی؟ هزار چی؟
و کم کم با خودم گفتم این عقیده را به کل دنیا عوض نمی کنم. پس من اول ثروتمند جهان هستم. سپس از گفته ذهنی خود پشیمان شدم و از امام علی عذرخواهی کردم و گفتم یا امام من را ببخش این چه تصوری بود که من داشتم در حالی که با شما اول ثروتمند جهان هستم.
دقایقی با امام مناجات کردم و هنگامی که خواستم از حرم خارج شوم به عربی برخورد کردم و او به من مقداری پول داد که از آن چه می خواستم هم بیشتر بود. بعد از آن روز و آن احوال در حرم، دیگر زندگی خانواده ما در آن شدت اقتصادی نبود و اوضاع هر روز بهتر شد.
📚خاطرات مرحوم آیت الله ناصری
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
کتاب اخر.pdf
5.3M