آیت الله العظمی جوادی آملی:
«تا نفس می کشیم وظیفه ما تولید علم است. مفضّل خدمت امام صادق سلام الله علیه شریفیاب شد، حضرت فرمود: «فإن مِتَّ فَوَرِّث كُتبَكَ بَنيكَ»بكوش تا نفس میکشی عالم و دانشمند بشـوی یـک، نـه کـتـاب هـای دیگران را جمع کنی و حرف دیگران را یاد بگیری، خود کتاب بنگار و صاحب حرف باش دو، که اگر مُردی فرزندان تو چند رساله، چند مقاله، چند کتاب علمی تو را ارث ببرند، نه اینکه کتابخانه داشته باشی و به دیگران ارث بدهی! کتـاب تــو را بچه های تو ارث ببرند این #تولید_علم است! همه موظفـیـم کـه عـالـم بشویم، حرفی از خود داشته باشیم و ضبط بکنیم و به ورثه هـای مـا حـرف خود را ارث بدهيم.»
🍃🍃🍃🍃🍃
💠جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و درفرصتی مناسب پرسید: یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ علی در پاسخ گفت:
🍃علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال وثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
🍃 در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت:بپرس! مردپرسید:-علم بهتر است یا ثروت؟ علی فرمود:
🍃علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
🍃در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد و امام در پاسخش فرمود:
🍃علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است،ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
🍃هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست،پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ حضرتعلی در پاسخ به آن مرد فرمودند:
🍃علم بهتر است؛ زیرا اگر ازمال انفاق کنی کم میشود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی برآن افزوده میشود.
🍃نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنارستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال راتکرار کرد. حضرت علی در پاسخ به او فرمودند
🍃علم بهتر است؛زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.
✳ششمین ،مردی، آخر جمعیت با صدای بلندی پرسید : یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام گفت:
🍃علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
👇👇👇👇👇👇👇👇
🍃مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی و گاهی به تازهواردها دوخته میشد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند:
🍃علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
🍃مرد آرام از جا برخاستو کنار دوستانش نشست؛ آنگاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشدهایم، به دیگران بگوییم،نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آنوقت در میان مردم رسوا میشود و ما به مقصود خود میرسیم! مردی که آن طرفتر نشسته بود،گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آنوقت این ما هستیم که رسوای مردم شدهایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفتههای پیامبر را به مردم ثابت کنیم. در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، که امام در پاسخش فرمود:
🍃علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
🍃سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که… نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود:
🍃علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.
🍃نگاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
🍃علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند.
🍃فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام را شنیدند که میگفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.
📚منبع:
کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علیبنابیطالب، ص142
https://eitaa.com/Dastanhayeebratamooz
35.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کوتاه شهیدانه زیستن
🔸شهید ابراهیم همت
▫️روایتی از شهید ابراهیم همت در میدان جنگ به مناسبت هفته دفاع مقدس
💠عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود.
سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت.
تک فرزند خانواده هم بود.
زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه ، بزرگترین اشتباهه….
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی فتاحی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوقت با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… و تخریبچی ها رفتند…
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد…
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی فتاحی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند….
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه ! ولی فقط ….. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند:مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم…
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
📚راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
53.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 قسمت سوم | مستند «در لباس سربازی»
🔹«در لباس سربازی» روایتی ویژه از حضور رهبر انقلاب در جبههها از نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی تا ترور ایشان در تیرماه سال ۶۰ است.
🔹در این مستند، برخی تصاویر، فیلمها، اسناد و همچنین خاطرات شفاهی خودگفتهی آیتالله خامنهای از دوران دفاع مقدس برای نخستین بار منتشر شده است.
🌷 #هفته_دفاع_مقدس
📥 سایت
💻 Farsi.Khamenei.ir
💠وجود مبارك مرحوم ملّامحسن فيض كاشانى محدث خبير و داماد صدرالمتألهين شيرازى در «المحجة البيضاء» مى فرمايد:
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
روز قيامت يك نفر از اين كه او را به دادگاه مى آورند بهت زده مى شود، مى گويد:
ما كه نه عرق خورديم، نه رابطه نامشروع داشتيم و نه اهل ريختن آبروى مردم بوديم، نه حرام خورديم، ما را به چه علت به دادگاه آورده اند؟ به او مى گويند: شما روزى به مغازه قصّابى رفتى كه گوشت بخرى، انگشت خود را گذاشتى روى يك قطعه گوشت و به قصّاب گفتى از اين گوشت به من بدهيد. مقدارى از چربى آن گوشت به نوك انگشت تو چسبيد، قصّاب هم ناراحت نشد ولی راضى نبود كه دست به آن بزنى، اگر قصّاب را راضى نكنى گرفتار عذاب خواهى شد. تصرّف در يك عدد گندم با بى رضايتى صاحب آن حرام است و كارى به اين ندارد كه يك دانه گندم است.
دوستى داشتم كه برايم يقين بود كه از اولياى خدا است، براى اينكه بيست و پنج سال از عمرم را در تهران و در سفرها كنار ايشان بودم، من كه در آن بيست و پنج سال حتى يك گناه صغيره از او نديدم. حدّاقل دو ساعت از نيمه شب را مثل مادر داغديده در نماز شب گريه مى كرد و چقدر پاك زندگى مى كرد. ايشان برايم گفت:
مردى از اولياى خدا به من گفت: در يك مكاشفه، به محضر مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام مشرف شدم، ديدم بدن حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام سالم است، فقط بخشى از بدن آن حضرت زخم است، عرض كردم: يابن رسول الله! هزار و پانصد سال است كه شما شهيد شده ايد، اين زخم ها هنوز خوب نشده است؟
فرمود: نمى گذارند خوب بشود. گفتم: چه كسانى نمى گذارند خوب بشود؟ گفت:
همين افرادى كه روى منبرها دروغ مى خوانند، اين دروغ ها بدن مرا زخم مى كند و نمى گذارند خوب بشود.
كتاب هاى معتبر ما براى ذكر مصيبت مانند «ارشاد» مفيد، «لهوف» سيد بن طاوس، «الذّريعه»، «نفس المهموم» و «منتهى الآمال» است. مردم با ذكر مصيبت درست، بيشتر گريه مى كنند، نياز نيست كه اين همه دروغ گفته شود.
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫