پایان مهلت
می گفتː<حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم.خوش باشم.از همه خوشگل ترباشم
همه فقط به من نگاه کنن.دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم و
بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ,به چهل
پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.نماز می خونم.روسری سر می کنم.
حالا کو تا اون موقع!خیلی وقت دارم...>
بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده.بعد از تصادف حتی فرصت استغفار
هم پیدا نکرد.
#حجاب فریضهای است که ترک آن فرصت قضا ندارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙آیت الله ناصری دولت آبادی
🔸اهمیت زیاد«توسلات»؛
ماجرای تشرف «حاج محمد» به محضر
«#امام_زمان» عجل الله بوسیله توسل به «حضرت نرجس خاتون»سلام الله علیها
👌بسیار شنیدنی
👈حتما ببینید و نشردهید
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم دهم امام هشتم؛ حضرت رضا علیه السلام
معجزه از امام رضا (ع)
✅ ابراهیم بن موسی میگوید: از امام رضا (ع) طلب داشتم و اصرار و پافشاری میکردم که طلب مرا بدهد و آن حضرت از من مهلت میخواست و وعده میداد.
♻️ روزی آن حضرت به استقبال والی مدینه میرفت، من همراهش بودم، وقتی که نزدیک قصر فلان رسید، در آنجا در سایه درختها فرود آمد، من هم در آنجا پیاده شدم و غیر از ما کسی در آنجا نبود، به امام رضا (ع) عرض کردم: (قربانت گردم، عید نزدیک است و به خدا که من پولم ته کشیده، طلب مرا بده).
حضرت رضا (ع) با تازیانه اش، محکم زمین را خراش و شیار داد، سپس دست برد و از لای آن شیار، شمش طلائی را درآورد و به من داد و فرمود: (این را ببر و از آن بهرهبرداری کن و آنچه که دیدی مخفی کن). (301)
#امام_رضا
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم دهم امام هشتم؛ حضرت رضا علیه السلام
خبر امام رضا (ع) از دوچیز پنهانی
✅ (حسن بن علی بن زیاد، معروف به (وشاء) پارچهفروش بود و مدت کوتاهی به مذاهب واقفی اعتقاد داشت (که طبق این مذهب، امام کاظم (ع) آخرین امام است)، بعدا براثر دیدن معجزاتی از حضرت رضا (ع)، آن مذهب را ترک کرد و شیعه دوازده امامی گردید)
وشاء میگوید: در سفری به خراسان رفتم و طرفدار مذهب واقفیه بودم، همراه خودم متاعی بود، در میان آن پارچه گلدار در یکی از بغچهها وجود داشت، که خودم از آن اطلاعی نداشتم، هنگامیکه وارد شهر (مرو) شدم و در منزلی سکونت نمودم، یکنفر مدنی (که در مدینه متولد شدهبود) بدون سابقه نزد من آمد و گفت: حضرت رضا (ع) میفرماید: (آن جامه گلدار را که در نزدت است برای من بفرست).
من گفتم: چه کسی ورود مرا به (مرو)، به حضرت رضا (ع) اطلاع داد، من همینلحظه وارد مرو شدم، وانگهی نزد من پارچه گلدار نیست.
آن مرد مدنی رفت و سپس بازگشت و گفت: حضرت رضا (ع) می فرماید: آن پارچه گلدار در فلان جا و درمیان فلان بغچه است و بغچهاش چنینوچنان میباشد.
آنگاه من آن بغچه را پیدا کردم و گشودم و در زیر آن، پارچه گلدار را یافتم و برای آن حضرت فرستادم. (303)
#شهادت_امام_رضا
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جزء پانزدهم قرآن کریم، آیه ١ سورهی اسراء:
معراج
خداوند یگانه، شبى پیامبر اكرم(ص) را از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها بالا برد تا ملكوت آسمانها و عظمت خداى بىهمتا را ببیند و جان و دلش براى هدایت بشر آمادهتر گردد. این سفر كه به معراج مشهور است، از معجزات پیامبر(ص) است. حضرت محمد(ص) همراه جبرئیل به هفت آسمان سفر كرد و آنجا پیامبران، فرشتگان، بهشت و جهنم را مشاهده كرد و صبح به مسجدالحرام بازگشت و نماز صبح را همانجا خواند و سپس ماجراى این سفر شگفتانگیز را براى مردم بازگو كرد. خداوند مهربان مىفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده اش[ محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم)] را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد، تا [بخشی] از نشانه هایِ [عظمت و قدرت ]خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست.
📚تبیان با تغییرات
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای قرآنی و مذهبی
معراج.oga
1.34M
📚 کمال الدین ج۱ ص۲۵۲.
منبع: besuyezohur.ir
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
♨️اهمیت به وفای عهد ...
به نقل از فرزند حاج شیخ رجبعلی خیاط:
روزی مردی سفارش دوخت پیراهنی را به پدرم داد. وقتی از او خواست که زمان آماده شدن پیراهن را به او بگوید، پدرم گفت: سهشنبه برای پرو و پنجشنبه برای گرفتن پیراهن بیایید.
روز سهشنبه که آن مرد آمد، پدرم لباس را بر تن او پوشانید و اشکالاتش را برطرف کرد، اما هنگامی که او روز پنجشنبه برای تحویل لباس آمد، پدرم عذرخواهی کرد و گفت: کار غیرمنتظرهای برایم پیش آمد و نتوانستم پیراهن شما را در موعد مقرر بدوزم؛ بنابراین از شما میخواهم که روز یکشنبه بیایید و لباس را تحویل بگیرید.
آن مرد بجای آنکه از این حرف پدرم دلخور شود خیلی خوشحال شد و گفت: دادن پیراهن، بهانهای برای دیدار با شما بود. اگر این دیدار باز هم تکرار شود، من خوشحالترم.
روز یکشنبه فرا رسید و آن مرد برای گرفتن پیراهنش مراجعه کرد. لباس، آماده بود.
پدرم آن را به صاحبش تحویل داد و بار دیگر از او به خاطر خلف وعده عذرخواهی کرد.
آن مرد، باز هم به شیخ رجبعلی گفت که به خاطر تکرار دیدار با پدرم، خوشحال است و حتی سجده شکر به جای آورده است.
بعد، مبلغ 30 تومان بابت اجرت دوخت پیراهن به پدرم داد.
شیخ رجبعلی، پول را نگرفت و گفت: «من هیچ دخل و تصرفی در این اجرت ندارم؛ چون به وعده خود عمل نکرده و پیراهن شما را در وقت مقرر تحویل ندادهام.»
مرد، بسیار اصرار کرد، اما پدرم آن مبلغ را نپذیرفت. وقتی پافشاری او را دید، گفت: در همسایگی ما، خانوادهای هستند که پدرشان در یک سانحه کشته شده است. اگر مایل هستی، این پول را به آنها برسان.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یک کرامت شنیدنی از امام رضا علیهالسلام
🎙 ابراهیم_افشاری
📹 #کلیپ_دینی
جواهر
- آقا این سرویس چنده؟چقدر قشنگه!
- قیمتی نداره خانم. ارزونه!
- چه جالب.من فکر کردم جواهره.
- نه خانم.جواهر رو که تو کوچه خیابون نمی فروشن.باید بری جواهر فروشی
از هفت تا گاو صندوق و هفت تا بقچه درش بیارن.هر چیزی که قیمتی باشه
دسترسی بهش هم مشکله.
ای گوهر آفرینش!زن چه نیکو مقامی دارد که فاطمه از افق او تجلی کرد و
مریم و زینب از آسمان او درخشیدند وآسیه وخدیجه از هستی او طلوع کردند.
پس گوهر وجود خود را به صدف حجاب زینت بخش که حجاب اسلامی از
جلوه های زیبای بندگی است.
(محمد رضا اکبری,کتاب حجاب در عصرها)