eitaa logo
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (3) نویسنده شهید مطهری 🌺خواهش دعا 🌺 شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت: «درباره ی من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، كه خیلی فقیر و تنگدستم. » . امام: ‼️«هرگز دعا نمی كنم. » . - ❓چرا دعا نمی كنید؟ ! . ✔️«برای اینكه خداوند راهی برای این كار معین كرده است. خداوند امر كرده كه روزی را پی‌جویی كنید و طلب نمایید. اما تو می‌خواهی در خانه ی خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه‌ی خود بكشانی! ❗️ (1) (1) . وسائل ، چاپ امیربهادر، ج /2ص 529. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (4) نویسنده شهید مطهری 🔵 بستن زانوی شتر 🔵 ✔️ قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مركبها پدید گشته بود. همینكه به منزلی رسیدند كه آنجا آبی بود، قافله فرود آمد. ✔️ رسول اكرم نیز كه همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند. ❤️رسول اكرم بعد از آنكه پیاده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولی بعد از آنكه مقداری رفت، بدون آنكه با احدی سخنی بگوید به طرف مركب خویش بازگشت. ❤️ ⁉️ اصحاب و یاران باتعجب با خود می گفتند آیا اینجا را برای فرودآمدن نپسندیده است و می خواهد فرمان حركت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود. تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد كه دیدند همینكه به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دومرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد. 😵😱 فریادها از اطراف بلند شد: «ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی كه این كار را برایت بكنیم، و به خودت زحمت دادی و برگشتی؟ ما كه با كمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم. » . در جواب آنها فرمود: ‼️ «هرگز از دیگران در كارهای خود كمك نخواهید، و به دیگران اتكا نكنید ولو برای یك قطعه چوب مسواك باشد. » ‼️.[1] لا یستعن احدكم من غیره ولو بقضمة من سواك. كحل البصر محدث قمی، صفحه ی 69.[1] مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 199 http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (5) نویسنده شهید مطهری 🔵همسفر حج 🔵 ✔️ مردی از سفر حج برگشته سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق تعریف می كرد، 💥 مخصوصا یكی از همسفران خویش را بسیار می ستود كه، 🌿 چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم، یكسره مشغول طاعت و عبادت بود، همینكه در منزلی فرود می آمدیم او فورا به گوشه ای می رفت و سجاده ی خویش را پهن می كرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول می شد. ⁉️ امام: «پس چه كسی كارهای او را انجام می داد؟ و كه حیوان او را تیمار می كرد؟ » . - البته افتخار این كارها با ما بود. او فقط به كارهای مقدس خویش مشغول بود و كاری به این كارها نداشت. - ‼️🌷 بنابراین همه ی شما از او برتر بوده اید. 🌷‼️ http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (6) نویسنده شهید مطهری 🍪 🐏 غذای دسته جمعی 🐏 🍪 ✔️✔️ همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند. 🚶یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من. 🚶دیگری: كندن پوست آن با من. 🚶 سومی: پختن گوشت آن با من. 🚶 چهارمی: . . . ❤️ رسول اكرم: «جمع كردن هیزم از صحرا با من. » . ‼️ جمعیت: یا رسولَ اللّه شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال افتخار همه ی این كارها را می كنیم. ‼️‼️ رسول اكرم: «می دانم كه شما می كنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. » [1] سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد . [1] . انّ اللّه یكره من عبده ان یراه متمیّزاً بین اصحابه. [2] . كحل البصر ، صفحه 68. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (7) نویسنده شهید مطهری 🔴🚶قافله ای كه به حج می رفت 🚶🔴 ✔️ ✔️ قافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد، از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد. در بین راه مكه و مدینه، در یكی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد 🚶در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد كه سیمای صالحین داشت و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با كمال تعجب ❗️از اهل قافله پرسید: ❓ ⁉️ این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست می شناسید؟ - نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ی ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نكرده ایم كه برای ما كاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به آنها كمك بدهد. - معلوم است كه نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند. - ❓ مگر این شخص كیست؟ . -❗️ این، علی بن الحسین زین العابدین ❣ است. جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 203 ✔️ آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه كاری بود كه شما با ما كردید؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم و مرتكب گناهی بزرگ بشویم. » . ✔️✔️ امام: «من عمدا شما را كه مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب كردم، زیرا گاهی با كسانی كه مرا می شناسند مسافرت می كنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می كنند، نمی گذارند كه من عهده دار كار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم. » [1] 🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣ [1] . بحار ، جلد 11، چاپ كمپانی، صفحه ی 21، و در صفحه ی 27 بحار جمله هایی هست كه امام می فرماید: «اكره ان آخذ برسول اللّه ما لا اعطی مثله» . و در روایتی هست كه فرمود: «ما اكلت بقرابتی من رسول اللّه قطّ. » http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (8) نویسنده شهید مطهری ❤️مسلمان و کتابی ❤️ در آن ایام ، شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامی بود . در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامی آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته بود که ، چه فرمانی صادر میکند و چه تصمیمی میگیرد . در خارج این شهر دو نفر ، یکی مسلمان و دیگری کتابی ( یهودی یا مسیحی یا زردشتی ) روزی در راه به هم برخورد کردند .🚶🚶 مقصد یکدیگر را پرسیدند . معلوم شد که مسلمان به کوفه میرود ، و آن مرد کتابی درهمان نزدیکی ، جای دیگری را در نظر دارد که برود . توافق کردند که چون در مقداری از مسافرت راهشان یکی است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند . 👥 راه مشترک ، با صمیمیت ، در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طی شد . به سر دو راهی رسیدند ، مرد کتابی با کمال تعجب ‼️مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت ، و از این طرف که او میرفت آمد . ❓پرسید : " مگر تو نگفتی من میخواهم به کوفه بروم ؟ " . - " چرا " . - " پس چرا از این طرف میآئی ؟ راه کوفه که آن یکی است " . ❗️- " میدانم ، میخواهم مقداری تورا مشایعت کنم . پیغمبر ❣ما فرمود " هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند ، 👥حقی بریکدیگر پیدا میکنند " . اکنون تو حقی بر من پیدا کردی .🌺 من به خاطر این حق که به گردن من داری میخواهم چند قدمی تو را مشایعت کنم .🚶 و البته بعد به راه خودم خواهم رفت " . ‼️🌷- " اوه ، پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد ، و باین سرعت دینش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همین اخلاق کریمهاش بوده " . ‼️😯🌸تعجب و تحسین مرد کتابی در این هنگام به منتها درجه رسید ، که برایش معلوم شد ، این رفیق مسلمانش ، خلیفه وقت ابن ابیطالب " ع " ❤️ بوده . طولی نکشید که همین مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب علی - علیه السلام - قرار گرفت " .‼️ http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانهایی از کتاب داستان راستان (9) شهید مطهری ⭕️ بازار سیاه داستانی از تجارت امام صادق علیه السلام به صورت انیمیشن http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_925086232722015538.mp3
601.3K
داستانهایی از کتاب داستان راستان (10) شهید مطهری به صورت صوتی با اجرای آقای سید جواد هاشمی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان پلیسی، جنایی قرآن 🔴 اگر می‌خواهید ببینید رابطه تان با امام زمان (عج) چگونه است ببینید رابطه تان با قرآن چگونه است!!! یکی از داستانهای قرآن و نتایج مهمی که از آن میگیریم. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
داستانی از زندگی امام علی علیه السلام👆👆 http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم 👤 شخصى خدمت حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام ) رسید و عرض کرد: نمی دانم چرا گره به کارم افتاده و از نظر رزق و روزی در مضیقه به سر می برم!؟؟ ❣ حضرت پرسیدند: گویا با قلم گره خورده چیزى مى نویسى ؟ (بسته شده به جایی مثل خودکارهای موجود در بانکها) 👤 او عرض کرد: نه . ❣ امام فرمودند: گویا با شانه شکسته ، (موى سر و صورتت ) را شانه مى کنى ؟ 👤 او عرض کرد: نه . ❣ امام فرمودند: گویا جلو شخصى که سنش از تو بیشتر است راه مى روى ؟ 👤 او عرض کرد: نه . ❣ امام فرمودند: گویا بعد از فجر (آغاز نماز صبح ) مى خوابى ؟ 👤 او عرض کرد: نه . ❣ امام فرمودند: گویا دعا براى پدر و مادر را ترک مى کنى ؟ 👤 او عرض کرد:بله اى امیرمؤمنان ! 💕 على (علیه السلام ) فرمود: پدر مادر را در دعا یاد کن، زیرا من ار رسول خدا شنیدم مى فرمود: ترک الدعاء للوالدین یقطع الرزق دعا نکردن براى پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزى مى گردد. (المخازن ج ۱ ص ۲۲۸). حال توجه کنید که اگر ترک دعا براى پدر و مادر، این چنین نتیجه شوم داشته باشد، آزار آنها چه نتیجه اى خواهد داشت ؟ منبع: کتاب داستانهای صاحبدلان گناهشناسی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (11) شهید مطهری ✳️ در ركاب خلیفه علی علیه السلام هنگامی كه به سوی كوفه می آمد وارد شهر انبار شد كه مردمش ایرانی بودند. كدخدایان و كشاورزان ایرانی خرسند بودند كه خلیفه ی محبوبشان از شهر آنها عبور می كند، به استقبالش شتافتند. هنگامی كه مركب علی به راه افتاد آنها در جلو مركب علی علیه السلام شروع كردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می دوید، این چه كاری است كه می كنید؟ ! » . - این یك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود می كنیم. این، سنت و یك نوع ادبی است كه در میان ما معمول بوده است. - این كار شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت می كشاند.😱 ❗️همیشه از این گونه كارها كه شما را پست و خوار می كند خودداری كنید. بعلاوه این كارها چه فایده ای به حال آن افراد دارد [1]؟ [1] . نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره ی 37. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانی از زندگی امام هادی علیه السلام👆👆 http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم داستان‌هایی از کتاب داستان راستان (12) شهید مطهری 🔴 مرد ناشناس زن بیچاره مشك آب را به دوش كشیده بود و نفس نفس زنان به سوی خانه اش می رفت. مردی ناشناس به او برخورد و مشك را از او گرفت و خودش به دوش كشید. كودكان خردسال زن چشم به در دوخته منتظر آمدن مادر بودند. در خانه باز شد. كودكان معصوم دیدند مرد ناشناسی همراه مادرشان به خانه آمد و مشك آب را به عوض مادرشان به دوش گرفته است. مرد ناشناس مشك را به زمین گذاشت و از زن پرسید: «خوب‌معلوم‌است که مردی_ نداری كه خودت آبكشی می‌كنی، چطور شده كه بی‌كس مانده‌ای؟ » . - شوهرم سرباز بود. علی بن ابی طالب او را به یكی از مرزها فرستاد و در آنجا كشته شد. اكنون منم و چند طفل خردسال. مرد ناشناس بیش از این حرفی نزد، سر را به زیر انداخت و خداحافظی كرد و رفت، ولی در آن روز آنی از فكر آن زن و بچه هایش بیرون نمی رفت. شب را نتوانست راحت بخوابد. صبح زود زنبیلی برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما در آن ریخت و یكسره به طرف خانه ی دیروزی رفت و در زد. - كیستی؟ . - همان بنده ی خدای دیروزی هستم كه مشك آب را آوردم، حالا مقداری غذا برای بچه ها آورده ام. - خدا از تو راضی شود و بین ما و علی بن ابی طالب هم خدا خودش حكم كند. در باز گشت و مرد ناشناس داخل خانه شد. بعد گفت: «دلم می خواهد ثوابی كرده باشم. اگر اجازه بدهی، خمیر كردن و پختن نان یا نگهداری اطفال را من به عهده بگیرم». - بسیار خوب، ولی من بهتر می توانم خمیر كنم و نان بپزم. تو بچه ها را نگاه دار تا من از پختن نان فارغ شوم. زن رفت دنبال خمیر كردن. مرد ناشناس فورا مقداری گوشت كه خود آورده بود كباب كرد و با خرما با دست خود به بچه ها خورانید. به دهان هر كدام كه لقمه ای می گذاشت می گفت: «فرزندم! علی بن ابی طالب را حلال كن اگر در كار شما كوتاهی كرده است». خمیر آماده شد. زن صدا زد: «بنده ی خدا همان تنور را آتش كن». مرد ناشناس رفت و تنور را آتش كرد. شعله های آتش زبانه كشید. چهره ی خویش را نزدیك آتش آورد و با خود می گفت: «حرارت آتش را بچش، این است كیفر آن كس كه در كار یتیمان و بیوه زنان كوتاهی می كند». در همین حال بود كه زنی از همسایگان به آن خانه سر كشید و مرد ناشناس را شناخت. به زن صاحبخانه گفت: «وای به حالت! این مرد را كه كمك گرفته ای نمی شناسی؟ ! این امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است». زن بیچاره جلو آمد و گفت: «ای هزار خجلت و شرمساری از برای من! من از تو معذرت می خواهم». - [1] [1] . بحارالانوار ، جلد 7، باب 103، صفحه ی 597. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بسم الله الرحمن الرحیم 🔴🔴 زندان‌بان امام حسن عسگری علیه السلام 🔴🔴 گفته بودند: " آن‌قدر شکنجه‌اش کنند که دیگر تاب نیاورد و... ." زندان که رفت و نگاهش کرد، مست شد انگار. سست شد، افتاد روی زمین. صورتش را گذاشت روی خاک. گریه می‌کرد، پشیمان بود. فکر دیگری به ذهن‌شان نمی‌رسید، زندان‌بانان سنگ‌دل را می‌فرستادند سراغش، همه‌شان شیعه بر می‌گشتند. برگرفته از کتاب « آفتابِ نيمه شب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب ❣شهادت امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت باد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم برچسب ها : داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان, داستان مذهبی و دینی داستان کوتاه قرآنی, قصه های دینی و مذهبی نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام حسن عسگری(علیه سلام) , مطالبی برای منبر , داستان و قصه های چهارده معصوم , حکایت و داستان امامان و پیامبران , http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیم ‼️ امام عسگری علیه السلام جواب نامه ای که بدون مرکب نوشته شده بود‼️ ✔️✔️ محمد بن عباس ميگويد: ما چند نفر کنار يکديگر در مورد مقامات امام حسن عسکري عليه السلام صحبت مي‌کرديم، يکي از ناصبيها، گفتار ما را به مسخره گرفت و گفت: «من بدون مرکب، نوشته اي را براي آن حضرت مينويسم، اگر او پاسخ سؤالهاي مرا داد، حقانيت او را مي‌پذيرم.» پس وي سؤالهاي خود را در نامهاي نوشت، ما نيز مسئله ‌هاي خود را در نامه اي نوشتيم و به سوي آن حضرت فرستاديم. امام حسن عسکري عليه السلام پاسخ مسائل همه‌ي ما را در جواب نامه‌اش داد و در نامه ي مربوط به ناصبي، علاوه بر پاسخ به مسائل او، نام او و نام پدر او را نيز نوشته بود. 👤 وقتي که آن مرد ناصبي، جواب نامهاش را ديد، متعجب و حيرتزده گرديد به طوري که از هوش رفت. ☺️ پس از به هوش آمدن، حقانيت امام حسن عسکري عليه السلام را پذيرفت و جزو شيعيان آن حضرت گرديد. [1] . (1)مناقب آل بی طالب. منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام حسن عسگری (علیه السلام)،تهیه و تنظیم: واحد تحقیقاتی گل نرگس،چاپ چهارم،1386،صص503-504. امـام حسن عسگری علیه السلام: قبيح‌ترين و زشت‌ترين حالت و خصلت براى مؤمن آن حالتى است كه داراى آرزوئى باشد كه سبب ذلّت و خوارى او گردد تحف العقول : ص 498 س 22، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 35 السلام علیک یا ابا الامام المنتظر هشتم ربیع الاول، شهادت خورشید در بند امام حسن عسگری (ع) تسلیت باد. http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم 🌷 خانه امام حسن عسکری 🌷 ⭕️ محتاج نان شبش بود، هر چه می‌رفت به دربار عباسی و گردنش را کج می‌کرد جلوی آن‌ها و کمک می‌خواست، فایده ای نداشت. حق داشتند. همگی مست بودند و غرق خوش‌گذرانی و مادیات. مشکلات مردم چه ربطی به آن‌ها داشت!؟ نا‌امید شده بود، نزدیک خانه‌ی امام رسید. در خانه‌اش را کوبید. 💕 بدون این که چیزی بگوید کیسه‌ی پولی به او داد. ❗️آن وقت بود که فهمید خلافت حق چه کسی است! برگرفته از کتاب « آفتابِ نيمه شب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام حسن عسگری(علیه سلام) , داستان های پندآموز , داستان و قصه های چهارده معصوم , حکایت و داستان امامان و پیامبران http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
بِسْم اللهِ الرَّحْمنِ الرحیم 💞 تاثیر نفس مردان خدا 💞 محمد بن اسماعیل علوی می گوید: امام عسکری (ع) را زمانی در نزد علی بن نارمش که یکی از دشمنان سرسخت آل محمد (ص) بود، زندانی کردند. او مردی زشت خو و بدسیرت [بود] و با خاندان علی (ع) عداوتی دیرینه داشت. از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه می‌تواند امام (ع) را اذیت کند و بر او سختگیری نماید. اما ابهت، هیبت و جلالت امام (ع) و حالات عرفانی و معنوی آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحول کرد- بااینکه حضرت عسکری (ع) بیش از یک روز در زندان او نبود- که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک می‌نهاد و سر خود را بالا نمی‌گرفت، و همراهی یک‌روزه این مرد با پیشوای یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکری (ع) را در منظر او نیک‌ترین مردم قرار داد.»[1] پی نوشت [1] كشف الغمه، ج 3، ص 286؛ اصول كافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على عليه السلام، حديث 8 منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ تاثیر نماز و دعا در آرامش و صفای روح، ص: 111 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم نویسنده : سعید | موضوع : داستان های امام حسن عسگری(علیه سلام) , داستان کوتاه , داستان و قصه های چهارده معصوم , حکایت و داستان امامان و پیامبران http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که امام حسن و امام حسین کودک بودند مردی آنان را دید سپس هر دو بزرگوار را بر روی شانه های خود سوار کرد و خدمت پیامبر آمد و عرض کرد:« یا رسول خدا من گناهی کرده ام که از آن شرمسارم، اکنون به خدا و این دو فرزند تو پناه آوردم.» پیامبر از کار آن مرد آن قدر خنده اش گرفت که دست بر دهان مبارکش گذاشت و فرمود: «برو که آزادی و به امام حسین و به امام حسن فرمود: «شفاعت شما را در حق او قبول کردم. منبع: مناقب، ج3، ص40 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
رسول خدا در مسجد حضور داشت و حسن و حسین روی پای خود نشانده بود و نوازش می ‌کرد. در این هنگام ابوذر وارد مسجد شد، خدمت پیامبر رسید و سلام کرد. سپس در کنار آن حضرت نشست. آن گاه پیامبر اسلام فرمود: « هرکس حسن و حسین و ذرّیّه ایشان را دوست داشته باشد. شعله های جهنم به صورتش نمی‌ رسد.» منبع: کامل الزیارت ، ص۵۱ ، ب۱۴ ،ح۴ 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمایندگان اعزامی قبیله‌ی «عبد قیس» به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «میان ما و شما، مشرکان قبیله‌ی «مضر» قرار دارند و ما، جز ماه‌های حرام، وقت دیگری نمی‌توانیم به خدمت شما برسیم، به ما دستوری بده که اگر به آن عمل کردیم، داخل بهشت شویم و دیگران را نیز به آن دعوت کنیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جواب آنها فرمود: شما را به چهار چیز، امر و از چهار چیز، نهی می‌کنم: شما را، امر می‌کنم به: این که به خدا ایمان بیاورید و سپس در مقام توضیح به آنها فرمود: یعنی بگویید «لا إله الا الله» نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید و یک پنجم آن چه را به دست می‌آورید، خمس دهید. صحیح بخاري ۱۳۹: ۱.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا