eitaa logo
دفاع مقدس
383 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دفاع مقدس
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
وزوایی، دانشجوی پیرو خط امام، فاتح بازی دراز، فرمانده گردان حبیب،فرمانده محور در عملیات بیت المقدس 🔹قسمت: سوم 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم|مستندی از زندگی شهید محسن وزوایی، دانشجوی پیرو خط امام، فاتح بازی دراز، فرمانده گردان حبیب،فرمانده محور در عملیات بیت المقدس 🔹قسمت:چهارم 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🌷سردار رشید و دلاور سپاه اسلام - فاتح بازی دراز شهید #محسن_وزوایی 🆔 @Defa_Moqaddas
ساز صبحم ... به نگاه شما کوک است صدای عشـق می دهند امروز چشم‌هایتان ... @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓26مرداد69-سالگردبازگشت آزادگان سرفراز 🎥 پدر شهیدی که خبر اسارت فرزند دیگرش را به او می‌دهند.او کارگر ساده شرکت واحد بوده و درحاشیه شهر زندگی می‌کندو از ابتدای جنگ درجبهه حضورداشته است @Defa_Moqaddas
🗓 26 مرداد 1369- اگر روزی اسرا برگشتند از قول من به آنها بگوييد : خمينی به يادتان بود و برايتان دعا می‌كرد ... ▫️پیر جماران، خمینی کبیر، مقتدای آزادگان و رزمندگان @yade_ayyaam
🗓امروز ۲۶ مرداد ۱۳۹۷ [ ۵ ذی‌الحجه ۱۴۳۹ ] مصادف است با: 💢 ۴۰۴۸۶۰ اُمین روز غیبت امام عصر (عج) 🔴 ۱۳۱۸۲ اُمین روز اسارت بدست رژیم صهیونیستی.. ❌ ۸۰۶۲🔻روز تا نابودی کامل ✡ 💠 و همچنین مصادف است با : 🔹شهادت علی رمضان پور (۱۳۵۸ ه.ش) 🔸شهادت احمد زواره رستم آبادی، ملاصالح خسروی، سید ناصر اعلی زاده (۱۳۶۰ ه.ش) 🔹شهادت اکبر ملکی‌ده‌جمالی (۱۳۶۱ ه.ش) 🔸شهادت عباسعلی جوهری‌نعیمی (۱۳۶۲ ه.ش) 🔹آغاز بازگشت آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی به میهن اسلامی (۱۳۶۹ ه.ش) 🔸ترور ۵۰ ایرانی بی گناه طی سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۴ توسط گروهک تروریستی منافقین @Defa_Moqaddas
🔹پس از گذشت هفتمین روز اسارت، ما را به داخل شهر بصره بردند، تشنگی جانمان را به لب رسانده بود، به همین دلیل تعدادی از بچه ‌ها مثل آقایشان اباعبدالله الحسین (ع) شربت شهادت نوشیدند و به لقاءالله پیوستند. مردمان وحشی بصره همان کوفیانی که مسلم را به شهادت رساندند، با فحش و سنگ و آب دهان به استقبالمان آمده بودند. 🔸هفت روز بدون غذا و فقط با کمی آب طاقت آوردیم، البته در این مدت از شکنجه، کتک و وحشیگری به حد اعلا دریغ نکردند. یک روز تعداد زیادی از برادران را برای فلک کردن به مقر خودشان بردند و آنها را به فلک بستند و در هوای سرد زمستان، پاهای آنها را با آب خیس کردند و با کابل های ضخیم، مانند گرگ‌ های درنده وحشی به جان آنها افتادند و نفراتی را هم به وسیله شوک الکتریکی شکنجه کردند. ▪️فردا صبح پس از آمار روزانه، سراغ آسایشگاه آمدند و بچه ‌ها را دو به دو، رو به روی هم قرار دادند، سپس یکی از فرماندهان عراقی دستور داد که هر دو نفر به صورت هم سیلی بزنند. لحظه بسیار سختی بود، زیرا نوجوانانی ١٦ ساله در مقابل پیرمردهایی ٥٠ ساله قرار داشتند و این بزرگترین شکنجه روحی برای همه ما بود. 🔺اشک در چشمان همه بچه‌ ها موج می‌ زد و بغض گلویمان را می‌ فشرد. هیچ کس عکس‌العملی نشان نداد، به همین دلیل افسر عراقی بار دیگر فریاد زد و تهدید کرد. هر کس به طرف مقابل می‌ گفت: «بزن، اشکالی نداره، این اجبار از طرف بعثی‌ هاست»، ولی هیچ کس چنین کاری نکرد تا اینکه عراقی ‌ها با کابل به جان بچه ‌ها افتادند و چند تن را زخمی کردند.... ─ (راوی: آزاده ارتشی، استوار یکم محمد نادری) @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم منتشر نشده و سری از شکنجه اسرای ایرانی توسط افسران بعثی رژیم صدام @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ #اوایل_جنگ -سال 1360 🎥آیت الله خامنه ای درجبهه جنوب،خطاب به رزمندها: 💠شما را چیزی غیر از احساس تکلیف به جبهه نیاورده! ☀️اینجا چیزی نیست جز آفتاب گرم، هوای شرجی، ترکش توپ وخمپاره! 🆔 @Defa_Moqaddas
⏳ #اوایل_جنگ 📷 حضور آیت الله خامنه ای در جبهه جنوب (خوزستان) 🆔 @Defa_Moqaddas
📷 رزمندگان اندیمشک در جبهه "کوت شیخ" - خرمشهر - سال ۱۳۶۰ @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 خاطره ای از "شاهمردون" ، بسیجیر آزاده ✍ قد بلند و قامت کشیده و بسیار لاغری داشت پیرمرد، اسمش شاهمردان بود، با آنکه 50 سال داشت ولی موهای سفید او پیرتر نشانش می داد. خوش اخلاق بود و خیلی خجالتی، سواد چندانی هم نداشت. از روستاهای دور افتاده استان فارس به جبهه آمده و اسیر شده بود. اولین بار بوده که جبهه می آمده و هیچ چیز از فنون جنگ نمی دانست. بیشتر عمرش را با گله های گوسفند سپری کرده بود. هر چقدر از جنگ چیزی نمی دانست، از لبنیات و کشک و دوغ و ماست، و زایمان گوسفندها و نگهداری از آن ها، کلی اطلاعات داشت. برای ما مجردها درک شرایط متاهل ها در عراق و اسارت، واقعا مشکل بود. می پرسیدم "شاهمردون! دلت تنگ بچه ها و خانواده ات نمی شه؟" با لهجه شیرین شیرازی می گفت "نه زیاد، تنها پسر آخریم که خیلی کوچیک بود دلم برا او تنگ میشه!" البته الکی می گفت، دلش برای همه خانواده اش تنگ می شد! وقتی از خانواده اش می گفت، رنگ صورتش قرمز می شد. انگار خجالت می کشید. می گفت چهار پسر داشته، اما این آخری "شاهمیرزا" چیز دیگری بوده! شاهمردون گاهی وقت ها هم خیلی بی تاب و طاقت می شد. وقتی عراقی ها می گفتند ما موافق آتش بس و تبادل اسرا هستیم ولی مسئولان ایران قبول نمی کنند! دلش حسابی پر می شد. از من می پرسید: "ایی آقوی خمینی آخه چرو آتیش بست و تبادل اسرا، قبول نمکنه؟" می گفتم "شاهمردون جان، اینا همش دروغه که عراقیا میگن، تو باور کردی؟" می گفت " نه والو، مو خودمم پیش خودم همی می گفتم" شاهمردونِ ساده دل، فکر می کرد همه دنیا راست می گویند! همین بود که تا دروغ دیگری از عراقی ها می شنید باز دلش آشوب می شد. ✍ هر وقت غذا نمی خورد و شوخی نمی کرد و گوشه می گرفت، می دانستم باز مرغ دلش پر زده رفته وسط روستا. بهانه اش پسر کوچکش بود، ولی او دلتنگ همه شده. خانمش، که می گفت "حالا می دونم خیلی اذیته"، دخترهایش که کمتر از آن ها می گفت، هر چهار پسرش، حتی برای گوسفندهایش دلتنگ می شد! - یعنی درست غذاشون می دن ای زبون بسته ها رو...؟ واقعا گاهی نصفه شب ها نگران آب و علفِ آن زبان بسته ها هم می شد! می گفتم "شاهمردون! تو غذا نخوری چه فایده ای برا اونا داره؟" می گفت "نه والو، نمتونم بخورم... خو بد دیدُم" چهار سال از عمر شاهمردان در بی خبری و مفقودی گذشت، دندان هایش یکی یکی می افتادند، سرش از موهای سفید خلوت تر شده بود، چانه اش لاغرتر و تکیده تر، بدن ضعیفش بی رمق تر، و هنوز از صلیب خبری نشده بود و خانواده اش خبر زنده بودنش را نداشتند. نه نامه ای می رفت و نه نامه ای می آمد. همین هم بیشتر عذابش می داد. می دانستیم ماموران صلیب سرخ جهانی، با همه پرستیژ و کبکبه و دبدبه شان، فقط در چارچوبی که حکومت عراق و صدام برایشان تعیین کرده کار می کنند، نه یک ذره بیشتر! و اردوگاه های اسرای تکریت و شاهمردونِ دلگرفته، و خانواده بی نوایش، در چارچوب کاریِ آنها نیستند! صلیب سرخ نه پیگیری کرد و نه پایش را به اردوگاه 11 گذاشت، تا موقع تبادل اسرا، در شهریور 1369. @Defa_Moqaddas
💠 خاطره ای از "شاهمردون" ، بسیجیر آزاده 👈 ادامه ✍ آن روزها ما آنقدر خوشحال بودیم که وقتی نماینده های صلیب آمدند، انگار فرشته های نجات مان آمده بودند. یادمان رفت 20 هزار اسیر بدون رسیدگی آن ها و بدون سرکشی شان، سال ها در عراق زجر و سختی کشیده بوده اند، و آن ها ککشان هم نگزیده بود... آن روز ما بال بال می زدیم برای رسیدن به مامور صلیب و پاسخ به تنها سئوال شان که طبق روال می پرسیدند؛ - آیا می خواهید به ایران بروید؟ و ما باید می گفتیم "بله" تا برویم و سوار اتوبوس، راهیِ ایران شویم. ولی شاهمردون انگار قهر کرده بود. ابروهایش را در هم کشیده و گوشه ای تنها نشسته و به فکر رفته بود! رفتم گفتم شاهمردون دیگه تمام شد. بیا تا صلیبیا نرفتن... ولی شاهمردون نه خوشحال بود و نه از جایش بلند می شد! شاهمردون بعد از 4 سال بی خبری مطلق و دوری، خجالت می کشید برگردد پیش زن و بچه اش. الان فکر کرده اند شهید شده و کلی مراسم در روستا گرفته اند برایش. حتما گوسفندهایش را هم فروخته اند. اگر خانمش فکر کرده شاهمردون شهید شده و... لعنت به شیطان. دو سه نفری دستهایش را گرفتیم و آوردیمش پیش ماموران صلیب، تا فقط یک "بله" بگوید و برود برای بستن ساکش. اما شاهمردون بله نمی گفت! تصمیم گرفته بود همه ظلم های چهار سال مفقودی اش را برای آنها توضیح دهد. اینکه چقدر بچه های بیگناه در اردوگاه کتک خوردند و شهید شدند و سئوال که چرا هیچ مسئولی از صلیب نیامد؟ اینکه چقدر اسرای مفقود گرسنگی و سختی کشیدند و صلیبی که باید می آمد هیچوقت نیامد... شاهمردون تند و تند و عصبانی با همان لهجه شیرازی اش حرف می زد و سئوال می کرد و صلیبیِ خوش تیپِ سرخ و سفید و کراواتی، که ظاهرا چیزی از حرف های او نمی فهمید، با تعجب نگاهش می کرد و به دوستش می گفت: Meybe he doesn't want to go Iran!! فکر می کنم نمی خواهد برود ایران!! اردوگاه ساکت شده و همه منتظر بودیم سرانجام کار را ببینیم. شاهمردون هم بی توجه به بی تفاوتی صلیبی ها و اصرارِ ما برای سکوتش، حاضر نبود آرام شود. - حالا اَی بابوی خودت تو عراق بود، اَی کاکوی خودت تو عراق بود، 4 سال می ذوشتینش بی خبر از بچه هاش... نامردا! اَی یه نامه برده بودین اَ ما، برا بچه هامون، چی شده بود حالو؟ بی....! یه سوال هم نمکنین ما چیطو زنده ایم هنو؟ او بچا که اسیر شدن و حالو نیسن کجان؟" و داد و هوار می کشید: "شما دین و ایمون دارین؟ شما هم همدست عراقی هائین..." مامور صلیب فقط خودش را عقب تر می کشید و دوباره می گفت: Only Yes or No - فقط بگو بلی یا نه! شاهمردون هم که ول کن نبود؛ - "ها والو، بعد 4 سال اومده میگه بوگو "ها" بُر سوار! بیذارین بگم چی چی سرمون اُوردن ای بی پدر مادرا..." من که دیگه داشت گریه ام می گرفت فقط التماسش می کردم: "شاهمردون! جانِ شاهمیرزات، جان مادرت، بگو "ها" برو سوار شو... تو رو خدا بی خیال شو، چه وقت دعوا و سئوال کردنه، اینا همه چی رو خودشون می دونن... می دونن که ظلم کردن به بچه های بی گناه و بی پناه، خدا هم که همه چی رو می بینه، یعنی میگی نمی زنه به کمر ظالما... سال هاست از شاهمردون بی خبرم دلم برای سادگی ها و صداقتش تنگ می شود راستش حتی نمی دانم روستایش کجاست حتما که روستای آرام و زیبایی است! نمی دانم وقتی آزاد شده پسر کوچکش، شناخته او را؟ گله گوسفندش را نگه داشته بودند برایش؟ هنوز خواب های بد می بیند نصفه شب ها؟ باز دلش نگران گوسفندهایش می شود؟ شاهمردون بر خلاف ما که ادعای باسوادی و شهر نشینی داشتیم پر بود از سئوال، و باید جواب سئوال هایش را حتما می گرفت. او چارچوب و پرستیژ و از این چیزها بلد نبود. دنیا برایش صاف و ساده بود. می پرسید صدام دیوانه بود، چرا صلیب کاری نکرد! چرا دنیا ساکت بود، چرا خیلی ها، حتی مسئولین بی تفاوتِ سرنوشتش بوده اند. و او جواب می خواست! شاهمردون هنوز هم لابد خیلی سئوال ها دارد، خیلی حرف ها دارد، عصبانی که بشود حتما داد و بیداد هم می کند. به نظر او همه باید جواب بدهند...! نمی دانم می توانیم روستایی شویم مثل "شاهمردون"! —پایان @Defa_Moqaddas
گرچه رفتند ولی ... قافله، راهش برجاست ... @Defa_Moqaddas
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان ڪہ صاحب نفسانند ... @Defa_Moqaddas
🌷تصویر نادر از شهید در گروه دستمال سرخ ها به رهبری شهید - پاوه 🔹 گروه پارتیزانی در نبرد با ضد انقلاب مزدور، امان را از آنان گرفته بود @Defa_Moqaddas
🌷شهید #اصغر_وصالی: ننگ بر جنازه پاسداری که تو خشاب اسلحه اش فشنگی باقی مونده باشه 📸 فرمانده #دستمال_سرخ‌ها که در حادثه پاوه حماسه آفریدند.. @Defa_Moqaddas
💠 27 مرداد 1358 - سالروز صدور فرمان امام و آزادی پاوه - بسم اللَّه الرحمن الرحیم‌ 🔹 از اطراف ایران، گروههای مختلف ارتش و پاسداران و مردم غیرتمند تقاضا کرده‌اند که من دستور بدهم به سوی رفته و غائله را ختم کنند. من از آنان تشکر می‌کنم؛ و به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار می‌کنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهز تا 42 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول می‌دانم. 🔸من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور می‌دهم که فوراً با تجهیز کامل عازم منطقه شوند؛ و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور می‌دهم که بی‌انتظارِ دستور دیگر و بدون فوت وقت- با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند؛ و به دولت دستور می‌دهم وسایل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کنند. ▪️تا دستور ثانوی، من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می‌دانم. و در صورتی که تخلف از این دستور نمایند، با آنان عمل انقلابی می‌کنم. مکرر از منطقه اطلاع می‌دهند که دولت و ارتش کاری انجام نداده‌اند. من اگر تا 24 ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد، سران ارتش و ژاندارمری را مسئول می‌دانم. و السلام. ✍ روح اللَّه الموسوی الخمینی‌ 24 شهر رمضان 99/ 27 مرداد 58 📚 صحیفه امام، ج‌9، ص: 285 @Defa_Moqaddas
❂○° پاوه به روایت چمران °○❂ 🔻بخش اول 💠 صبح ۵۸/۵/۲۷ بر بالاى دیوار خانه پاسداران رفته بودم و به شهر مى‌نگریستم و گلوله از هر دو طرف، همچنان مى‌بارید؛ یک باره فریاد الله اکبر پاسداران به هوا بلند شد؛ پرسیدم مگر چه شده است؟ گفتند: امام خمینى (س) اعلامیه‌اى صادر کرده است؛ اعلامیه‌اى تاریخى که اساس بزرگترین تحولات انقلابى کشور ما به شمار مى‌رود. امام خمینى (س)، فرماندهى قوا را به دست مى‌گیرد و فرمان مى‌دهد که ارتش باید در عرض 24 ساعت، خود را به برساند و ضدانقلاب را قلع و قمع کند. 🔸من اصلا خبر نداشتم که اخبار هولناک پاوه، به کسى میرسد و امام خمینى (س) و ملت، از جریان پاوه با خبرند. فکر مى‌کردم که در محاصره ضد انقلاب در آن شب وحشتناک، به شهادت مى‌رسیم و تا مدتها کسى باخبر نمى‌شود؛ اما بىیسیم‌چى شجاع ژاندارمرى، در حالى که اتاقش زیر رگبار گلوله‌ها فرو مى‌ریخت، خود به زیر میز رفته و درازکش و میکروفن به دست، همه جریانات را به مخابره مى‌کرد. 🔹در ، پیرمردى 60 ساله به سراغم آمد؛ با ریش سفید و درخواست کرد که او را به صف اول معرکه بفرستم تا به شهادت برسد. از او پرسیدم که چه تعلیماتى دیده است که چنین آرزویى دارد؟ با التماس و تضرع مى‌گفت: افتخار شهادت را از من سلب نکنید. جوان دیگرى هم به سراغم آمد که تک و تنها، فاصله کرمانشاه - پاوه را طى کرده بود و به هیچ گروه و کمیته‌اى وابستگى نداشت؛ مى‌گفت که یکه و تنهاست؛ در دنیا، هیچ چیز ندارد؛ حتى اسلحه هم ندارد و تنها چیزى که دارد، یک جان است. 🔺یکى را مى‌دیدید که با یک کامیون هندوانه آمده است. کسى را دیدم که از خوزستان آمده بود و یک وانت شیرینى و شکلات آورده بود و پخش مى‌کرد. 🔻تا آن لحظه که فرمان تاریخى امام صادر شد، ما حالت تدافعى داشتیم؛ اما بعد از فرمان منقلب کننده امام، دیگر جاى سکوت و تماشا نبود؛ وقت حرکت و قاطعیت و شجاعت بود. 🔰آن جا بود که یک گروه پنج نفرى از پاسداران را به فرماندهى و چند نفر از اکراد، با یک آرپى‌جى مأمور کردم که به بالاى بزرگترین کوه‌هاى مسلط بر پاوه بروند و این پایگاه را از دست دشمن خلاص کنند. به خدا سوگند! این جوانان آن چنان عاشق و شیفته شهادت پیش مى‌رفتند که براى خود من غیر قابل تصور بود. از روى لبه کوه، تمام قد، با قد برافراشته مى‌دویدند. دشمن مى‌توانست بایستد و همه آنها را بر خاک بریزد؛ زیرا سنگرى محکم و قلعه‌اى محکم بر بالاى کوه داشت؛ ولى فرمان امام، آن چنان تحولى به وجود آورده بود، آن چنان ایمانى در دل جوانان ما ایجاد کرده بود و آن چنان خوف و وحشتى در دل دشمن انداخته بود که دشمن مى‌گریخت و دوستان ما به سهولت به سوى آنان حمله مى‌کردند؛ بالاخره این قله بلند را به سادگى و به سهولت به زیر سلطه خویش در آوردند... @Defa_Moqaddas
شهید دکتر چمران در حال هدایت نیروها @Defa_Moqaddas
❂○° پاوه به روایت چمران °○❂ 🔻بخش دوم 💠 .. سه گروه، هر گروه پنج نفر از دوستان خود را تجهیز کردیم و آنها از سه طرف به سمت فرودگاه حمله کردند. به آنها گفته بودم که بعد از تصرف فرودگاه، تا تپه اول پیش بروند و در بالاى تپه مستقر شوند. آنها تپه اول را تسخیر کردند و به تعقیب دشمن پرداختند؛ تپه دوم را نیز به تصرف در آوردند و به تپه سوم رسیدند؛ تپه سوم را نیز تسخیر کردند. همان مخوف را بدون هیچ تلفات و خسارتى، به تصرف خویش در آوردند و دشمن از هر طرف فرار کرد و شهر را تخلیه نمود. 🔸راستى که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدى، شب شکست و سقوط بود، با فرمان امام، آن چنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش، شب امید و شب پیروزى مبدل شد. 🔹چه کسى مى‌توانست چنین معجزه‌اى به وجود آورد که از یک شب هولناک و یک نقطه تاریک، چنین تحول و تحرکى خلق کند که مبدأ جنبش و حرکت و پیشروى به سوى انقلاب راستین اسلامى باشد. 🔺در این چند روز مصیبت، مى‌توانم به جرأت بگویم که حتى یک قطره اشک نریختم و در برابر سختترین فاجعه‌هاى منقلب کننده، با این که در درون خود گریه مى‌کردم؛ ولى در ظاهر، قدرت خود را به شدت حفظ مى‌نمودم تا لحظه‌اى که در فرماندارى، به عکس امام برخوردم؛ یک باره سیل اشک ریختن کرد و همه عقده‌ها و فشارها و ناراحتى‌ها آرامش یافت و خوب احساس مى‌کردم که فقط یک قدرت روحى بزرگ، در یک ابرمرد تاریخ، قادر است چنین معجزه‌اى کند. 🔻 ، میعادگاه فداییان راه خدا با طاغوتیان است که به قدرت ایمان و شهادت، بر نیروهاى کفر و ظلم و جهل پیروز شده‌اند. 🔰 پاوه، داستان شورانگیزى است که حماسه‌ها خلق کرده، اسطوره‌ها از خود به یادگار گذاشته و شهادتها و فداکارى‌هاى بى‌نظیرى را بر قلب خود ضبط کرده است و شاهد جنایتهایى بود که در تاریخ سابقه نداشته است. پاوه، اسمى لطیف است که در آن خشن‌ترین قتل عام‌ها صورت گرفته است. ✨ با قله‌هاى سر به فلک کشیده‌اش، نمودار همت بلند جانبازان راه حق و اراده سخت و پولادین مبارزان انقلاب اسلامى ایران است. پاوه که از جویبارها و چشمه‌سارها و مرغ‌زارها و بوستان‌هایش، نسیم ملایمى مى‌وزد، بوى خون بى‌گناهان را پخش مى‌کند و ناله زنجیریان و شیون مادران داغ دیده را منتشر مى‌نماید. 📚منبع: کردستان، شهید مصطفى چمران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى. @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مستند کوتاه و دیدنی از شهید ، فرمانده سپاه و فرماندار پاوه، فرمانده سپاه کردستان، موسس تیپ شهدا 🆔 @Defa_Moqaddas