eitaa logo
دفاع مقدس
383 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 سالروز عملیات پیروزمند مرصاد و شکست منافقین ضد خلق 🎥 فیلم مستند "داستان نفاق و منافقین" 9️⃣1️⃣ قسمت #نوزدهم 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 سالروز عملیات پیروزمند مرصاد و شکست منافقین ضد خلق 🎥 فیلم مستند "داستان نفاق و منافقین" 0️⃣2️⃣ قسمت #بیستم 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 ۵ مرداد ۱۳۶۷ - سالروز عملیات پیروزمند مرصاد و شکست سنگین سازمان مجاهدین خلق 🎥 فیلم مستند "داستان نفاق و منافقین" 1️⃣2️⃣ قسمت #بیست_و_یکم (آخرین بخش) 🆔 @Defa_Moqaddas
📆 ۶ مرداد ۱۳۳۸ - سالروز ولادت سردار رشید سپاه اسلام شهید #محسن_وزوایی 🔹 همو که می گفت: ▫️اگر توانستید #جنازہ‌ام را به دست بیاورید آن را روی مین‌های #دشمن بیندازید تا اقلاً جنازہ من کمکی به حاکمیت #اسلام کردہ باشد! 🆔 @Defa_Moqaddas
▫️ است 🔹 همان که زمین گسترانده شد از زیر کعبه.... اما گمانم جنس بعضی خاک‌ها فرق داشت! جاذبه داشتند به بالا... سمت هفت آسمان.... اصلا از جنس بهشت بود خاک‌شان.... مثل که معطر است به عطر "حضرت مادر".... 🆔 @Defa_Moqaddas
◀️ دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده است. ◀️ وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. ◀️ به سید مهدی گفتم: «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» ◀️ گفت: «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» ◀️ گفتم: «برو و مواظب خودت باش!» ◀️ با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد، گفت: «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!» 🗣 مادر بزرگوار شهید ،نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در عملیات مرصاد را این‌چنین بیان می‌کند: ◀️ "آقا سیدمهدی در گردان مسلم لشکر ۲۷ و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. ◀️ منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند. ◀️ زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم..." 🌷شهید 🌷 🆔 @Defa_Moqaddas
☀️صبحِ آن دیده بخیر است 🌱 که نگاهش 🌼 به جمالِ رخ دلدار منور گردد . . . 🆔 @Defa_Moqaddas
⏳ روزهای آغازین جنگ تحمیلی 🌴 تکاوران نیروی دریایی ارتش با «موشک های تاو» به یاری پاسداران و مدافعان خرمشهر شتافته اند 🆔 @Defa_Moqaddas
🔹 ای از شهید ابراهیم هادی 🌗 یک شب به اصرار من به جلسه‌ رفتیم فكر می‌كردم ابراهیم كه عاشق حضرت صدیقه‌ست خیلی خوشحال می‌شه... مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرفای زشت و نامربوطی رو به زبان می‌آورد اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: «فكر می‌كنم ناراحت شدین درسته؟» ابراهیم در حالی كه آرامش همیشگی رو نداشت رو به من كرد و در حالیكه دستش رو تكان می‌داد گفت: «توی این جور مجالس خدا پیدا نمیشه همیشه جایی برو كه حرف از خدا و اهل بیت باشه» و چند بار این جمله رو تكرار كرد... بعدها وقتی نظر علما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده كردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم 📘منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از یاد ایّام
🍀🌸 🔺در قرارگاه فرماندهی در منطقه‌ای در دشت خوزستان بودیم. قصد داشتیم به جایی دیگر برویم. 🚖 وسیله نقلیه نداشته و به ناچار سر جاده آمده تا سوار ماشین‌های عبوری شویم. تویوتا استیشنی ایستاد و سوار شدیم. ⭕️ راننده آن یکی از فرماندهان و مسؤولین قرارگاه بود. ☀️ ☀️☀️ در آن تابستان داغ جنوب، از شدت گرما عرق از سر و صورت آدم می‌ریخت. تویوتا استیشن مجهز به کولر گازی بود؛ ولی آن فرمانده از روشن کردن کولر امتناع می‌ورزید!! 🔹او می‌خواست با دیگر رزمندگان در تحمّل گرمای شدید شریک باشد!!! (راوی: رزمنده نگارنده) @yade_ayyaam
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ | تصاویر مناجات و راز و نیاز رزمندگان در جبهه ها ➕ فایل صوتی مربوط به دوران 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🌷سه شهید در یک قاب - میثم شیر نژاد ، محمد رضا کارور و شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی 🔹لشکر دو سیدالشهدا(ع) 🌴 #دفاع_مقدس @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌷سه شهید در یک قاب - میثم شیر نژاد ، محمد رضا کارور و شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی 🔹لشکر دو سیدا
🌴 بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد... 🌷 شهید فرمانده گردان مالک، مقداد و مسئول طرح و برنامه تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌴 بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «ک
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 یادواره سردار شهید محمد رضا کارور و سالگرد عملیات خیبر 🚩 خاطره گویی حاج محمد علی کلهر برادر شهید هاشم کلهر و همرزم و راننده شهید کارور در عملیات خیبر 🚩 مسجد امام حسین (ع) ورامین 🚩 پایگاه بسیج شهیدان عبدالعلی پور 🚩 مسجد امام حسین (ع) ورامین 🆔 @Defa_Moqaddas
- ده مرداد 1360
- ده مرداد 1360
هدایت شده از دفاع مقدس
صادق آهنگران – دعای کمیل - مناجات ().mp3
22M
⏳ دوران #دفاع_مقدس - #دهه_60 📢 صوت| دعای کمیل و مناجات توسط حاج #صادق_آهنگران 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
⏳ دوران #دفاع_مقدس - #دهه_60 📢 صوت| دعای کمیل و مناجات توسط حاج #صادق_آهنگران 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷 🌗نزدیک غروب بود که با یکی_دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمی رفت و مجبور شدیم بقیه راه را پیاده بریم. هنوز به شیاری که چادرهامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده مى گفتند جلو نرید منطقه آلوده است و بمب شیمیایی زدند. 🌷ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم؛ دیدیم چادرها روی هم خوابیده اند. بچه های پست امداد گفتند: همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند معراج شهدای جوانرود. سوار وانت شدیم و خودمان را به معراج شهدای جوانرود رساندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود. سراغ بچه ها را گرفتیم. گفتند: یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخانه اند. خواستیم که اجازه بدهند آنها را شناسایی کنیم. 🌷....بچه های معراج گفتند: امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم: برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند. مسئولشان دلش به حال ما سوخت و درب کانکس را باز کرد. کف کانکس پر بود از شهید که همه را داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام نای حرکت داشت و نه دستم یاری مى كرد که پلاستیک روی صورت بچه ها را کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسئول کانکس می گفت: برادر یک خورده زودتر! 🌷اولین شهیدی که پلاستیک را از صورتش کنار زدم، شهید سید عباس میرنوری بود. خیلی آرام خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد: بچه های ما هستن؟ گفتم: آره اولیش سید عباس بود و بعد ابوطالب و بعد غلامرضا و نوبخت و دیگر بچه ها.... 🌷شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشان سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشان را ثبت کردیم و درب کانکس را بستند. از معراج بیرون آمدیم و به سمت مقرمان راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم، توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر مى كردم که گفت: عملیات رفتیم و کسی شهید نشد.... 🌷به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما را گرفتند. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای دعای کمیل داخل ساختمان جمع بشن. بچه ها آمدند و من وسط خواندن دعای کمیل خبر شهادت بچه ها رو دادم و غوغایی شد.... دعا که تمام شد یک خبر دیگر هم به ما رسید و آن خبر شهادت عزیز ترین یارمان شهید غلامرضا زعفری بود. روزهای آغازین سال ٦٧ روزهای سختی برای ما بود.... -(راوى: جعفر طهماسبی، رزمنده تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا-ع) 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🌷 #خبر_شهادت_وسط_دعاى_كميل 🌗نزدیک غروب بود که با یکی_دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین
💠 پادگان امام علی(ع)سنندج-تابستان ۱۳۶۶ 📷 از راست شهید فیروزبخت-نفرسوم شهیدغلامرضا زعفری 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
💠 پادگان امام علی(ع)سنندج-تابستان ۱۳۶۶ 📷 از راست شهید فیروزبخت-نفرسوم شهیدغلامرضا زعفری 🆔 @Defa_Mo
[In reply to دفاع مقدس] 🌷 یکی از اعجوبه‌های تخریب شهید بود که عاشق کار کردن در معبر تعجیلی بود. این شهید وقتی هم از خاطراتش تعریف می‌کرد آنقدر خوش سخن بود که نمی‌فهمیدیم زمان چگونه می‌گذرد. حین تعریف خاطراتش از حرکات دست وسرش هم استفاده می‌کرد که این جذابیت روایت خاطراتش را دو چندان می‌کرد. بعد از شهادت شهیدحاج قاسم اصغری و رسول فیروزبخت خیلی پَکر بود. بچه‌ها دوره‌اش کرده بودند که حالش را عوض کنند. برای همین غلام را متقاعد کردند که خاطره‌ای تعریف کند.اون هم تعریف کرد: «عملیات خیبر همراه با حاج قاسم اصغری در درگیری‌های جزیره مجنون کنار هم بودیم. توی محاصره تانک‌ها نزدیک دهکده (در محدوده عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهداء(ع) در جزیره مجنون جنوبی دهکده‌ای داخل هور قرار داشت که سخت‌ترین درگیری‌های رزمندگان اطراف آن بود و اکثر پاتک‌های دشمن در روزهای ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ اسفند ۶۲ در اطراف این دهکده بود که رزمندگان تیپ سیدالشهدا و حضرت عبدالعظیم مقابل دشمن ایستادند) داخل جزیره گیر افتاده بودیم. خاکریزی که پشتش بودیم با گلوله‌های مستقیم تانک هر لحظه داشت کوتاه‌تر می‌شد. با شهادت و مدفون شدن فاصله ما کم شده بود. دیدم سر و صدایی می‌آید. نگاه کردم دیدم یکی از تانک‌ها به چند متری ما رسیده است. به حاج قاسم اشاره کردم. دیدم تند تند دارد حمد و سوره می‌خواند. بهش گفتم: «برادر اصغری داری فاتحه خودت رو می‌خونی التماس شفاعت.» دیدم دارد با پین نارنجک بازی می‌کند. گفتم: «می‌خواهی چیکار کنی؟» جواب داد: «مواظب من باش میرم سراغ تانک. اگر تانک به خاکریز برسه دخل همه رو میاره.» در یک آن، با همه توانش دوید سمت تانک واز شنی‌ها بالا رفت و برجک را باز کرد و نارنجک را داخلش انداخت. چند ثانیه بعد تانک منفجر شد. وقتی حاج قاسم پشت خاکریز آمد تلو تلو می‌خورد. بهش گفتم: «برادر اصغری داشت قلبم می‌ومد توی جورابم.» گفت: «خدا بهم رحم کرد.» یاد این دو عزیز بخیر. حاج قاسم اصغری ۱۰آبانماه سال ۶۶ با انفجار مین والمر از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید و شهید غلامرضازعفری هم در اسفند ماه ۶۶ از جبهه جنوب به او پیوست. —(راوی: جعفر طهماسبی از تخریب چیان لشکر۱۰سیدالشهداء(ع) در دوران دفاع مقدس) 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
🌷سردار فاطمی #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷 فرمانده تیپ ۱۸ #جوادالائمه شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، #عملیات_بدر ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است. منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با #موتور_گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و #فرمانده_تیپ می خواهد سخنرانی کند. او مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم‼️ 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
کلیپ_صوتی_درباره_شهید_اوستا_عبدالحسین.mp3
3.93M
📢 کلیپ صوتی شامل بخشی از کلام شهید و سخن رحیم‌پورازغدی راجع به شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ جوادالائمه (ع) 🌷۲۳ اسفند ۱۳۶۳ - سالرور شهادت عارف، رزمنده و سردار دلاور سپاه توحید، عبدالحسین برونسی 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. —📚منبع: کتاب 🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
خاک‌های_نرم_کوشک_زندگی‌نامه_شهید.pdf
2.07M
📚 نسخه PDF | 📖 کتاب: " " 🌷بر اساس زندگی‌نامه و خاطرات شهید عبدالحسین ‌برونسی، استاد بنّایی که ‌در دوران بدون گذراندن دوره های نظامی به فرماندهی ‌تیپ ‌رسید - به فرموده ‌رهبر انقلاب: شهید برونسی جزء ‌عجایب ‌انقلاب ‌ماست ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌷سردار فاطمی 🌷 فرمانده تیپ ۱۸ شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، 🆔 @Defa_Moqaddas