eitaa logo
دفاع مقدس
382 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓امروز ۵ شهریور ۱۳۹۷ [ ۱۵ ذی‌الحجه ۱۴۳۹ ] مصادف است با: 💢 ۴۰۴۸۷۰ اُمین روز غیبت امام عصر (عج) 🔴 ۱۳۱۹۳ اُمین روز اسارت بدست رژیم صهیونیستی.. ❌ ۸۰۵۲🔻روز تا نابودی کامل ✡ 💠 و همچنین مصادف است با : 🔹ولادت شهید غلام‌محمد نیک عیش، مسوول محور طرح و عملیات لشکر ویژه شهدا (۱۳۳۴ ه.ش) 🔹شهادت غلامرضا عباس قلی‌زاده کاشی مسوول اطلاعات عملیات سپاه سقز در کمین ضد انقلاب (۱۳۶۰ ه.ش) 🔸شهادت علی اصغر گرجی اریمی (۱۳۶۲ ه.ش) 🔹شهادت نعمت‌الله کاظمی (۱۳۶۳ ه.ش) 🔸شهادت مهدی عنایتی ارزفونی، احمد خواجه (۱۳۶۴ ه.ش) 🔹شهادت ماشاالله یتیمیان آرانی (۱۳۶۷ ه.ش) 🔸شهادت سردار جانباز اکبر آقابابایی (۱۳۷۵ ه.ش) @Defa_Moqaddas
📷 #اوایل_جنگ - رزمندگان سپاه خرمشهر 🔹جعفر کازرونیان، جواد کازرونیان، هادی کازرونیان، سیدرسول بحرالعلوم 🌷...و شهید مجید خیاط زاده (سمت راست تصویر) 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷خاطره‌ای از یک شهید زرتشتی 🔹از نماز نخواندنش، آن هم در اول وقت که همه‌ى بچه‌ها به امامت روحانى گروهان مشغول اداى آن بودند باید حدس مى‌زدم که مسلمان نیست، ولى هیچ وقت چنین برداشتى به ذهنم خطور نکرد. مخصوصا این که سه روز پیش هنگام خواندن زیارت عاشورا دیده بودم که او نیز پشت خاکریز و کمى دورتر از بچه‌ها، زنگار دل به آب دیده شستشو مى‌کرد. بعد از نماز به طرف او رفتم و سلام دادم. احوالپرسى گرمی کردیم و با هم روى چمن‌هاى بهارى که از شدت گرما خیلى زود پاییزى شده بودند نشستیم . حس کنجکاوى وادارم مى‌کرد تا بپرسم چرا نماز نمی‌خوانى؟! اما نجابتى که در سیمایش مى‌دیدم‌، این اجازه را به من نمی‌داد. پرسیدم: چند وقت است که در جبهه‌اى‌؟ ▫️ دو ماه مى‌شود. از کجا اعزام شدى‌؟ ▫️ یزد. مى‌توانم بپرسم افتخار همکلامى با چه کسى را دارم‌؟ ▫️ کوچیک شما اسفندیار. اسم قشنگى است، به چه معنى است؟ ▫️ اسفندیار یک اسم اصیل ایرانى است به معنی: داده‌ی مقدس. وقتى دیدم این گونه سلیس و روان حرف مى‌زند، من نیز از سدّى که حیا برایم ساخته بود، گذشتم و خیلى رک و پوست کنده پرسیدم: چرا نماز نمى‌خوانى؟ ▫️نماز؟ نماز چیز خوبى است. گفت و گوى خدا با انسان است. کى گفته که من نماز نمى‌خوانم؟ خودم دیدم که نخواندى. خنده‌ى ملیحى کرد و گفت: ▫️یکبار که دلیل نمى‌شود. ولى بچه‌ها مى‌گفتند همیشه موقع نماز خواندن به بهانه‌هاى مختلف از آنها دور مى‌شوى. ▫️راست می‌گویند. ولى دلم همیشه با بچه‌هاست . چگونه؟ ▫️ از طریق عشق به وطن . در احادیث اسلامى خواندم که "حب الوطن من الایمان" من به وطنم عشق می‌ورزم و مطمئنم همین ایمان، نقطه‌ى اتصال محکم من و بچه‌هاست . صحبت‌هاى ما گل انداخته بود که مهرداد، امدادگر گروهان صدایم کرد که براى گرفتن دارو به بهدارى برویم. از اسفندیار خداحافظى کردم و او نیز در حالى که دستانم را محکم می‌فشرد گفت: "بدرود " در طول مسیر آنقدر به حرفهایش فکر می‌کردم که دو بار نزدیک بود فرمان آمبولانس از دستم خارج شود و با "چیکار می‌کنی" مهرداد به خود مى‌آمدم. در برگشت به مقر از سکوت آنجا فهمیدم که نیروها رفته‌اند. پرس و جو کردم و گفتند گروهان آنها براى تحویل خط قلاویزان به سوى مهران رفته است. از مسؤول تعاون پرسیدم: این گروهان از کجا آمده بود؟ ▫️ تهران ولى او به من می‌گفت از یزد آمده‌ام. ▫️کى؟ یکی از بسیجى‌ها. ▫️ نه، این‌ها همه از تهران آمده‌اند. نشانى‌اش چى بود؟ ▫️ مى‌گفت اسمم اسفندیار است . مسؤول تعاون فورا لیست اسامى گروهان را گشود و دنبال اسم اسفندیار گفت: ▫️ راست گفته، ساکن یزد است. اما چون دانشجوى دانشگاه تهران بوده، از تهران اعزام شده ... دانشجو. ▫️بله‌. چه رشته‌اى؟ ▫️ چه مى‌دانم. حالا مسأله براى من پیچیده تر شده بود. به کسى نمى‌گفتم، اما با خودم کلنجار مى‌رفتم که چرا دانشجوى بسیجى نماز نمى‌خواند؟! این فکر همیشه با من بود و هر وقت محلى را که من و او نشسته بودیم مى‌دیدم، به یادش مى‌افتادم. مدت‌ها گذشت تا این که یک روز صبح ساعت 5 با بى‌سیم اعلام کردند که فورا آمبولانس بفرستید. با مهرداد به سوى خط رفتیم، تا جایى که مى‌توانستیم با آمبولانس رفتیم و وقتى دیدیم دیگر نمى‌توانیم، گوشه‌اى پارک کردیم. من برانکارد را و مهرداد جعبه‌ى کمک‌هاى اولیه را گرفتیم و به راه افتادیم. به بالاى قله رسیدیم و فرمانده گروهان با دیدن ما در حالى که نفس نفس مى‌زد، گفت: عجله کنید. چى شده‌؟ ▫️ خمپاره دقیقا خورد روى سنگر و سه نفر شدیدا مجروح شدند. به سوى سنگر رفتیم و دیدیم بچه‌ها آخرین نفر را از زیر آوار بیرون مى‌کشند. کمى نزدیک‌تر شدیم، دو بسیجى را دیدیم که تمام صورتشان غرق خون بود. مهرداد بالاى سرشان دو زانو نشست که نبض‌شان را بگیرد و هر بار با "انا لله و انا الیه راجعون" گفتنش مى‌فهمیدم که شهید شده‌اند. سومى نیز شهید شده بود. مسؤول تعاون گروهان آمد تا نام و نشانى آنها را از روى پلاکى که بر گردن داشتند شناسایى و بنویسد. با دیدن نام اسفندیار خشکم زد. جلوتر رفتم و خواندم : "اسفندیار کى‌نژاد، دانشجوى سال سوم پزشکى، ساکن یزد، دین زرتشتی... " چفیه را که مهرداد روى او انداخته بود از صورتش کنار زدم و احساس کردم با همان خنده‌ى ملیح که به من گفته بود: "یکبار که دلیل نمى‌شود" جان داد. وقتى او را در کنار دو بسیجى دیگر دیدم به یاد آن حرفش افتادم که مى‌گفت: "به وطنم عشق مى‌ورزم و مطمئنم همین ایمان‌، نقطه‌ى اتصال من و بچه‌هاست " آرى این چنین بود. کنار سرش نشستم و به رسم مسلمانان برایش فاتحه خواندم و در حالی که چفیه را روی صورتش می‌کشیدم، گفتم : "داده مقدس! در راه مقدسی هم رفتی، بدرود " ➖ (حمزه خلیلی واوسری) 🆔 @Defa_Moqaddas
🔹جایی که حاج احمد گریست💦 🔸 منطقه به دليل وضعيت خاص جغرافيايي و دارا بودن ارتفاعات مختلف، براي ما اهميت ويژه اي داشت. يک سلسله از کوه هاي منطقه که در خطوط مزري بود، در اختيار عناصر بود و همين امر موجب شده بود تا ارتباط آن ها با حزب بعث به سهولت انجام پذيرد. در جلسه اي با حضور ، شهيد ، شهيد ، شهيد ، شهید تصميم گرفته شد طي عملياتي اين ارتفاعات را از لوث وجود عناصر "رزگاري" پاکسازي کنيم. طرح عمليات ريخته شد و خوشبختانه توانستيم عمليات را با موفقيت به انجام رسانديم و بر ارتفاعات مسلط شديم. و بر روي يکي از ارتفاعات پايگاهي ايجاد کرده بوديم. ▪️ به اتفاق يکي از با دوربين در حال کنترل و تحرکات دشمن بوديم که متوجه شديم يک نفر مقداري بار را بر دوش گذاشته و يک گالن بيست ليتري را هم در دست دارد و به طرف پايگاه مي آيد. وقتي نزديک تر شد متوجه شديم جاويد الاثر است که مقداري خرما و نفت را از يک فاصله دور بر دوش گرفته بود تا براي رزمندگان مستقر در پايگاه بياورد. به استقبالش رفتيم و خواستيم بار را از دوشش پايين بياوريم و خودمان حمل کنيم، اجازه نداد. علت را از او سوال کرديم، گفت: ▫️من دارم وظيفه ام را انجام مي دهم. وقتي وارد پايگاه شد، بعد از احوالپرسي و روبوسي با رزمندگان به شدت گريست. ابتدا تصور کرديم مشکلي پيش آمده است. وقتي از او سوال کرديم چرا گريه مي کني؟ گفت: ما در مريوان داخل شهر هستيم و از امکانات بيشتري استفاده مي کنيم ولي شما بر روي خاک مي خوابيد، آن هم در کوه دور افتاده بدون هيچ نوع امکاناتي! خدمت واقعي را شما انجام مي دهيد. خدمت ما و شما هيچ وقت با هم قابل مقايسه نيست. او را دلداري دادم و گفتم: شما در آنجا بهتر مي توانيد خدمت کنيد، ما هم در اينجا! بنا بر اين هر دو گروه جز رضاي حق و خدمت به مردم نيست. (نقل از: "محمدصالح عبدی" همرزم شهید ، از پیشمرگان کُرد مسلمان) 🆔 @Defa_Moqaddas
🌷شهید #عثمان_فرشته از پیشمرگان کُرد مسلمان و از مسئولین تحت امر حاج احمد متوسیان در سپاه مریوان ⏳ آبان ماه 1359 - سروآباد - مریوان 🆔 @Defa_Moqaddas
⏳6 شهریور 1361- سالروز شهادت سردار بزرگ سپاه اسلام،ناصر کاظمی 🌷شهید ناصرکاظمی، 🔹...تا پیش از انقلاب دانشجو بود و همزمان عضو یکی از تیم های معروف فوتبال تهران. او فوتبال را تحت مربیگری پرویز دهداری پی می گرفت. با پیروزی انقلاب عضو سپاه شد. ناآرامی‌های غرب کشور موجب گردید کاظمی راهی این دیار شود. در دی ماه 58 به پاوه رفت و مدت دو سال همزمان فرمانداری شهر و فرماندهی سپاه را به عهده داشت. در آن زمان اغلب شهرهای کردستان در تصرف ضد انقلاب بود. قصد آنها اعلام خودمختاری و جدا کردن این خطه از میهن اسلامی بود. در ناحیه مرزی اورامانات، تمام منطقه در اختیار گرهک ها بود جز شهر پاوه. شهید کاظمی به لحاظ حساسیت منطقه به طور دائم در عملیات حضور داشت و در عین حال به امورات شهر رسیدگی می کرد از این رو فعالیت او شبانه روزی بود. سلوک و مردمداری او چنان دل های اهالی کردنشین را جذب کرده بود که مردم به او عشق می ورزیدند. کاظمی دارای خصوصیات و ویژگی هایی بود که او را از دیگران ممتاز می کرد. او با رفتار و منش خود تبدیل به الگو و اسوه ای درخشان شده بود. تاسی به منش و سلوک فردی و اجتماعی او می تواند برای همگان به ویژه دولتمردان، مسئولین و کارگزاران نظام اسلامی و نیز نسل جوان کنونی و نسل های آینده راه گشا باشد. ا▫️▪️▫️▪️▫️ 💠 خاطره ای از شهید کاظمی: ⏳در سال 59 شهید رجایی نخست وزیر بمنظور بررسی مسائل منطقه بدون اطلاع قبلی به اتفاق استاندار وقت کرمانشاه(باختران) شهید مجید حداد عادل به منطقه اورامانات می رود. او و هیات همراهش به پاوه می روند و با ورود به شهر سراغ فرماندار را می گیرند. می گویند، فرماندار در شهر نیست و برای انجام عملیات عازم منطقه شده است. آن روز عمليات مهم « شمشير» توسط کاظمی و نیروهایش انجام گرفته بود كه در نتیجه تعدادي از نيروهاي عراقي به اسارت رزمندگان در آمده بودند. شهید رجایی چاره ای ندید جز آن که انتظار بکشد تا فرماندار از منطقه باز گردد. با بی‌سیم اطلاع می دهند که نخست وزیر به پاوه آمده، لذا فرماندار پس از هدایت عملیات زودتر خود را به پاوه رساند. وقتی با شهید رجایی برخورد کرد شلوار كُردي و بلوز ورزشي بر تن داشت و كلاهی كاموایی بر سر! 💦حاضران با دیدن لب های خشکیده کاظمی که دو روز تمام در کوه ها، هدایت نیروها را به عهده داشت، اشک از چشمانشان جاری شد. گريه آنها براي سادگي و خلوص فرماندار و فرمانده بود. رجایی با دیدن ناصرکاظمی، او را گرم در آغوش گرفت و از وی تمجید نمود و گفت: — "مسئولین ما باید همیشه چون فرماندار پاوه در خط مقدم حضور داشته باشند!" @Defa_Moqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | روایت مردم بومی اورامانات و پاوه از شهید ، فرمانده شجاع و خَدوم سپاه کردستان 🌷شهید ناصر کاظمی خدمتگزار واقعی مردم بود 💠 سردار سپاه، @Defa_Moqaddas
🔴 شهید مجید حداد عادل، استاندار وقت کرمانشاه 🔹 درجمع مردم و مسئولین پاوه سخن می‌گوید ✅ در تصویر، ناصرکاظمی، فرماندار پاوه و فرمانده سپاه 🔺 و نیزشهید همت، معاون فرهنگی سپاه پاوه نیز دیده می شوند @Defa_Moqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | روایت مردم بومی کردستان از شهید ناصرکاظمی 🔴 او در برابر دشمنان، سختگیر و نسبت به مردم مهربان بود! @Defa_Moqaddas
شهید_محمد_بروجردی_و_شهید_ناصرکاظمی،.mp3
287.6K
📢 صوت| روایت مردم بومی کردستان از شهید ناصرکاظمی ✅ شهیدناصر کاظمی مثل شهید محمد بروجردی، همیشه خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد بود. @Defa_Moqaddas
💠 شهادت حمزۀ زمان، شهید ناصر کاظمی 🔺 در تاریخ (61/6/6) ملت ایران، فرزندی برومندی را از دست داد، او امید آیندۀ کشور بود. 🔹 شهید ناصر کاظمی، درعین حال که از دولتمردان بشمارمی‌رفت، فرمانده سپاه کردستان نیز بود و در رده‌های بالای مسئولیتی خدمت می‌کرد. (آن هم در شرایط دشوار اوایل انقلاب، که خطّۀ کردستان در خطر سقوط قرار داشت.) 💢 کاظمی دارای صفات برجسته و متعالی بود: ✅ او کسی بود که در محیط فاسد زمان شاه، تقوی را پیشۀ خود ساخت و از آلودگی دوری جُست. 🔸 وی تحصیلات دانشگاهی داشت و پیش از انقلاب، ورزشکار بود و زیر نظر مربی نامدار "پرویز دهداری"، به صورت حرفه‌ای، فوتبال را دنبال می‌کرد. ▪️ کاظمی، پیرو اسلام و عاشق امام وانقلاب بود. نیت الهی داشت و برای خدا کار می‌کرد. ✅ او مجاهدی بود، خستگی ناپذیر، بابصیرت، دشمن‌شناس، سازش‌ناپذیر، ➖مدیر و مدبّر، مُبدِع طرح‌های ابتکاری، پیشتاز، بلند‌همت، انتقادپذیر ➖ورزشکار و چابک، شاداب و بشّاش، پُرکار، امیدوار و مصمّم ➖جوانمرد، فروتن، بردبار، خدمتگزار و دلسوز محرومین ➖وارسته، ساده‌زیست، کم خواب و خوراک، بی‌اعتنا به پُست و مقام ♦️ او وارد دسته بندی های سیاسی نمی‌شد و خود را سرگرم مسائل فرعی و جزیی نمی‌کرد و آستینِ همت را بالا زده و شبانه‌روز خود را وقف مردم و انقلاب کرده بود. ⭕️ ناصرکاظمی، خطرپذیر بود و تحت عنوان مسئول دولتی، به مناطقِ تحت تصرف ضدانقلاب می‌رفت و با آنها مذاکره می‌کرد؛ ولی وادادگی نشان نداده و طرح‌ها و نقشه‌هایش را افشا نمی‌کرد، بلکه در پیِ شناسایی و کشف نقاط ضعف دشمن بود! ➖... اگر شهید محمد بروجردی را مسیح کردستان نام نهادند، شهید ناصرکاظمی را باید حمزۀ زمان دانست، زیرا که با دلاوری و شجاعت بی‌نظیر، به اتفاق رزمندگان گمنام و بی نام ونشان، کردستان عزیز را از چنگال اَیادی استکبار نجات دادند. ✅ شهید ناصرکاظمی مانند شهید محمد بروجردی، دارای اخلاق حسنه بود و در اوج سختی‌ها، هیچ گاه عصبانی نمی‌شد! 🔺او معلم اخلاق بود و در قلب مردم کُردزبان و سنّی‌مذهب جای داشت، به گونه‌ای که آنها از شدت علاقه به او، نام فرزندشان را "ناصرکاظمی" می‌گذاشتند. ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔴 سرانجام، ناصرکاظمی در عملیات پیرانشهر-سردشت به آرزوی خود رسید و همانطور که از خدا خواسته بود، تنها با اصابت یک گلوله به پیشانی مبارکش، در گمنامی به شهادت رسید. 💠 اگر بروجردی، خورشید فروزان بود؛ کاظمی ماه تابان و کاوه، قمی، گنجی‌زاده ... ستارگان درخشندۀ آسمان شهادت در خطّۀ غرب و کردستان بودند. #⃣ شهید ناصرکاظمی، - و @Defa_Moqaddas
صادق_آهنگران_–_کربلای_جبهه‌ها_یادش.mp3
4.31M
💠 یادی از دوران 📢صوت| حاج صادق آهنگران – کربلای جبهه‌ها یادش به خیر ... 🌴 نغمه های @Defa_Moqaddas
#دل_نوشته 🔻کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم 🔸به زمین و به زمان شهدا برگردیم 🔻دور باشیم از آئینه ی خودبینی مان 🔸کاش می شد که دوباره به خدا برگردیم @Defa_Moqaddas
🌸🌼☘ خوشا آنان ڪہ با ایمان و اخلاص حریم دوست بوسیدند و رفتند ⏳۱۲ اسفند ٦٤ ▫️سلیمانیه - عراق 🔹منطقه عملیاتی والفجر ۹ 📷عکاس : امیرعلی جوادیان @Defa_Moqaddas
🌷شهید سردار ناصر کاظمی در کنار حاج احمد متوسلیان 💠 جبهه مریوان ؛ تابستان ۱۳٦۰ عملیات کوهستانی "قوچ سلطان" @Defa_Moqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | روایت مردم بومی کردستان از شهید ناصرکاظمی 🔴 او در برابر دشمنان، سختگیر و نسبت به مردم مهربان بود! @Defa_Moqaddas
😊 شوخ طبعی رزمنده ها 🌷عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد. 🌷ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادر ها می دوند. می گفتند: وایسا سید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید. تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند. 🌷بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ... 🌷جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم، گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟ @Defa_Moqaddas
⏳ دوران 🌴 عید غدیر در جبهه ا▫️🔹▫️🔹▫️ 💐عيدالله الاكبر "غديرخم" روز نصب اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام بر پیروان واقعی حضرتش مبارک باد☘🌼🌸 @Defa_Moqaddas
🌷شهید عید غدیر 🌴برای مراسم پیوند ازدواجمان به محضر امام در جماران شرفیاب شدیم. حضور در جوار امام امت شوری وصف ناپذیر در دلم ایجاد کرده بود. از هیجان این پیوند در حضور ایشان سینه‌ام گنجایش قلب تپنده‌ام را نداشت. بوسه‌ای بر دستان ملکوتی امام زدیم. امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد. بعد به‌عنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد: «عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید ان‌شاءالله که مبارک باشد.» 🌸 علی قبل از اینکه به نزد امام برویم به من گفته بود: «ما فقط در دنیا زن و شوهر نخواهیم بود بلکه در بهشت نیز با هم هستیم، بعد هم این آیه را برایم تلاوت کرد: «هم و ازواجهم فی ضلال علی الارائک متکئون...» 🌼 عروسی را به خاطر خانواده شهدا ظهر گرفتیم. گفتم ناهار بخور. گفت روزه‌ام! گفتم روز عروسیت! گفت نذر داشتم، اگر روز عروسیم عید غدیر بود روزه بگیرم! گفت الآن دعات مستجابه, دعا می‌کنم, امین بگو! دست هامو بردم بالا. گفت خدایا همان‌طور که عید غدیر به دنیا آمدم، عید غدیر ازدواج کردم، شهادتم را عید غدیر بذار! گفتم امین. هر عید غدیر منتظر شهادتش بودم. عید غدیر سال ۱۳۶۶ شهید شد. — (راوی: همسر ) @Defa_Moqaddas
💠 لوح اهدایی تبریک 🔹از سوی شهید احمد کاظمی ‌به شهید طهرانی مقدم(مسئول موشکی سپاه): ▫️برادر ارجمند سردار سرتیپ پاسدار حسن مقدم افتخار دارم بهترین تبریکات و تهنیت خود را به مناسبت فرا رسیدن اعیاد بزرگ و با سعادت قربان و غدیر خم سالروز جشن فرخنده شیفتگان امامت و ولایت حضورتان تقدیم کنم. امید است با استعانت از درگاه خداوند لیاقت پاسداری از کران میراث غدیر ، نظام مقدس جمهوری اسلامی‌ایران که سیمای حکومت علوی است به ما عطا فرماید و توفیق قدرشناسی از نعمت ولایت به همه ما ارزانی فرماید. (ان شاالله) — فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی *سرتیپ پاسدار احمد کاظمی @Defa_Moqaddas
در جبهه ها و عقد برادری محبت و مودتي كه بين بچه های جبهه حاكم بود، كار را به جايي مي رساند كه لحظه اي طاقت دوري از يكديگر را نداشتند و همه سعي شان اين بود كه حتي دم آخر هم ديده به ديده هم بدوزند و كنار هم باشند. به همين علت بود كه صيغه برادري خواندن رونق گرفته بود. بعضي براي تحكيم بيشتر اين روابط، مزيد بر برادر صيغه ايِ هم بودن و برخورداري از شفاعت و دعاي خير و گذشتن از حقوق برادري، بين خودشان، عهدنامه اي مي نوشتند كه در صحنه نبرد و تا شليك آخرين گلوله و چكيدن آخرين قطره خونشان بر خاك، پشتيبان هم باشند و در مواقع فشار دشمن و هجوم مشكلات، دوشادوش همديگر پايداري كنند و سرسختي نشان بدهند، در خط پدافندي تا آخر بمانند. اگر يكي مجروح شد ديگري او را به عقب ببرد و چنانچه به شهادت رسيد به پشت خط برساند؛ كه گاهي اين مسائل را در دفتر يادگاري يكديگر مي نوشتند و امضا عقد اخوت به معني اجتماعي و عمومي آن معمولاً در روز عيد غدير خم و به مناسبت تجديد بيعت حضرت رسول(ص) با مردم صورت مي گرفت. ممكن بود يك نفر در آنِ واحد با بيش از 20، 30 نفر عهد اخوت داشته باشد و بسا همه يا بعضي از آنها به شهادت رسيده باشند. در اين مراسم از فرماندهان لشكر و مسئولان نيز دعوت مي شد كه در مراسم حضور به هم رسانند. براي خواندن يا نوشتن صيغه عقد اخوت، بچه ها به دو صورت عمل مي كردند؛ بعضي دو تايي به گوشه اي خلوت مي رفتند و آرام به نحوي كه غير از خودشان فقط خدا مطلع باشد صيغه اخوت مي خواندند، عده اي ديگر هم براي محكم كاري از روحاني گردان خواهش مي كردند بين آنها صيغه جاري كند. برادران صيغه اي، محرم اسرار هم بودند. با هم شرط مي كردند كه خدا دست هر كدام را گرفت و پيش خود برد، بگويد كه برادري هم دارد؛ بگويد با هم هستيم و تنها نرود؛ يا در صورت شهادت، به اذن خدا از هم شفاعت كنند. مهم تر از همه آنكه، در خواندن صيغه برادري با هم قرار مي گذاشتند و حتي اين قرار را مكتوب مي كردند كه از همه حقوقي كه يك برادر نسبت به برادر خود دارد، صرف نظر كنند و آن را ببخشند؛ جز حق شفاعت را. @Defa_Moqaddas
😊خاطرات روحانی شوخ طبعی روز به گردان اومد. تو نمازخونه که چادری پشت پادگان کرخه بود نشست و هر بار چند نفر میومدن و صیغه برادری می خوندبراشون و میرفتن. شب بعد از نماز مغرب ایستاد و گفت: می گم اینجا چه خبره! از صبح نشستم هر کی دست یه نفر رو گرفته میاد پیشم می گه حاج آقا اینو برام صیغه کن 😢😂..... و شلیک😂😂😂 خنده بچه ها که تا دقایقی همانطور ادامه داشت. @Defa_Moqaddas
😊 #شوخ_طبعی_های جبهه @Defa_Moqaddas
💠 خاطره ای از ، فرمانده اطلاعات، عملیات لشکر انصارالحسین(ع)-همدان ▫️مثل اجل معلق مقابلمان سبز شدند نه راه پس بود نه راه پیش با اشاره دست به سه نفر همراهم فهماندم که بی صدا بنشینند و خودم هم شانه به شانه یک بوته خار شدم. شب بود به هیچ سهمی از مهتاب اما اگر عراقی ها فقط به دو – سه متری خودشان دقت می کردند هم شناسایی لو می رفت وهم عملیاتی که در پیش بود فقط زیر لب خواندم: "وجعلنا من بین ایدیهم…" خدا کورشان کرد از یکی دو قدمی ما رد شدند بی هیچ اتفاقی بچه های واحد اطلاعات عملیات را جمع کرد و گفت: می ریم ملایر خدمت حاج آقا رضا فاضلیان و رفتیم. حاج آقا او.ل پیشانی علی آقا رو بوسید و بعد بقیه رو و بعدش شروع کرد به خواندن صیغه عقد اخوت. برگشته بودیم به جبهه که یه بسیجی معرفی شد به واحد. علی آقا خودش عقد اخوت را خواند و گفت: "اول برادریم بعد همرزم" از آن به بعد رسم برادری و عقد اخوت شد سکه رایج اطلاعات عملیات. جلوی من حرکت می کرد که پایم را گذاشتم پشت پاشنه او و نا خواسته کف کفشش جدا شد اتفاق عجیب و غریبی بود توی گشت پشت عراقیا و پانزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی از سر شرم گفتم: علی آقا بیا کفش منو بپوش و با خوش رویی نپذیرفت. راه به اتمام رسیده بود و او مسیر پر از سنگلاخ و خار و خاشاک را لنگ لنگان آمده بود بی هیچ اعتراضی به مقر که رسیدیم چشمانم به تاول ها و زخم پایش افتاد. زبانم از خجالت بند آمد. او هم این حس را در متن فهمید و زبان به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب پرسیدم تشکر چرا؟ گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا و ادامه داد: شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود روضه یتیمان اباعبدلله(ع) 💦 اشک چشمانم را پر کرد —(راوی: همرزم شهید) @Defa_Moqaddas