🌷#شهیدمجید_زین_الدین ، برادر کوچکتر سردار رشیداسلام مهدی زین الدین
🔹در تهران(سال1343)در خانواده ای مومن و مبارز متولد شد.
سیزده ساله بود كه انقلاب علیع طاغوت زمان نزج گرفتو او با كمك برادرش مهدی به انتشار اعلامیه ها و نوارهای امام كه پدرش در اختیارش قرار می داد پرداخته و در درگیری های خیابانی و تظاهرات در شهر قم شركت فعال می نمودند.
▫️پس از پیروزی نیز فعالیت های آنها ادامه داشت و با آغاز تجاوز دشمن به خاک ایران اسلامی کاملا در خدمت جنگ درآمدند. مجید به سرعت مراحل رشد و کمال را بویژه در بعد رزمی گذراند تا این که عهده دار مسئولیت اطلاعات و عملیات یکی از تیپ های لشگر 17 علی بن ابی طالب(ع)را به عهده گرفت.
🔸به دلیل خصلتهای برجسته ای که در او وجود داشت، چهره ای محبوب بشمار می رفت و از طرفی به علت قدرت بدنی و بازوان پرقدرت و تبحرش در فنون مختلف رزم انفرادی، او را از دیگران متمایز می ساخت. شجاعت، تقوی و ایمان قلبی اش از او مجاهدی ساخته بود كه یك تنه تا عمق مواضع دشمن نفوذ می كرد، از جنگل ها و كوه ها و دشت ها در زیر دید دشمن عبور می نمود و به جمع آوری اطلاعات و شناسایی مواضع دشمن می پرداخت.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ 27 آبان ماه 1363 - سالروز شهادت فرمانده لشکر علی ابن ابیطالب(ع)، مهدی زین الدین
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🎥 فیلم | صحبت زیبا و دلنشین شهید زین الدین
🆔 @Defa_Moqaddas
📷 حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی در حال سخنرانی در جمع رزمندگان
⏳ دوران #دفاع_مقدس
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 خاطره ای از شهید محمد بروجردی
🔹... فاطمه شنیده بود همسرش در قلب مردم رخنه کرده. همه دلتنگی ها در برابرش رنگ باخته بودند و از بگو و بخند همسر خود با کُردهایی که دورش حلقه زده بودند، لذت می برد. گاه تصور می کرد محمد بیشتر به این کُردها تعلق دارد تا او و دو فرزندش. حس غریبی سراغش آمده بود اما با شنیدن قهقهه او و کُردها آن فکر و خیال ها را از ذهن زدود.
🔸 #بروجردی خودش را از حلقه عشایر رها کرد و در حالی که دست تکان می داد، سمت استیشن دوید و سوار شد. دست تکان می داد و جواب می گرفت. فاطمه و حسین را در ساختمانی مستقر کرد و خودش وارد جلسه ای شد که روی #توابین (افراد پشیمان ضدانقلاب) تصمیم می گرفتند. بروجردی از در خوشبینی وارد شد و باز هم اصرار داشت در جدا کردن صف مردم از ضدانقلاب دایره مردم را وسیع تر کنند. دوست داشت به همان نسبت هم دایره سران ضدانقلاب محدودتر شود و به افرادی برسند که شرارت از تمام وجودشان می بارد و قابل اصلاح نیستند. وارد سالنی شد که اعدامیها با لباس همرنگ منتظرش بودند. از میان آنها اندک توابینی بودند که او را نمی شناختند.
این بار واقعه سنندج را از زاویه دیگری مرور کرد و بعد هم پیروزی های رزمندگان در #خوزستان را گزارش داد. داشت قدرت واقعی نظام را با منطق خودشان بیان می کرد. هیچ وقت حرفی نمیزد که غرورشان را خرد کرده باشد یا به آنها توهین کند.
🔹 سخنرانی اش که تمام شد، نشست کف سالن و توابین دورش حلقه زدند. سؤال می کردند؛ گاه به تندی و گاه نرم و آرام. ساعت که از نیمه شب گذشت، هنوز ده دوازده نفر دورش نشسته بودند و بحث می کردند. بروجردی خسته نشده بود، اما صلاح ندید بیش از این با آنها بحث کند سعی می کرد آنها را متقاعد سازد بیشتر فکر کنند و در پی چاره باشند. پتویی لوله کرد و زیر سر گذاشت و گفت: "بهتر است بخوابیم. نماز صبح بیدارم کنید."
توابین زل زده بودند به او که راحت و آسوده در میان آن همه زندانی به خواب عمیقی فرو رفته بود. نگاه توایبن به این اعتماد او تا حدی جدی شد که بعضی از آنها تا پاسی از شب نخوابیدند و به فکر فرو رفتند. گاهی بالای سر او می آمدند و آن چهره را با موی حنایی رنگش با حسرت مینگریستند.
—(📚 محمد؛ مسیح کردستان زندگی نامه سردار بزرگ سپاه اسلام شهید #محمد_بروجردی )
🆔 @Defa_Moqaddas