روایت حاج قاسم از سیزده به دری که تنگه فتح شد
🔸ساعت سیدقیقه بامداد دوم فروردین سال ۶۱ بود که عملیات فتح المبین با رمز مقدس یا زهرا سلام الله علیها آغاز شد. حاج قاسم این عملیات را به گونهای دیگر روایت کرده که خواندنی است.
🔸این عملیات ۴ مرحلهای که یکی از مهمترین عملیاتهای دفاع مقدس بود، نقطه عطف جنگ عراق علیه ایران به شمار می آمد و در آن ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک کشورمان آزاد و نیروهای عراقی از خاک خوزستان خارج شدند.
🔸عملیات فتح المبین منجر به آزادسازی بیش از ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی ایران، شامل دهها بخش و روستا، سایتهای ۴ و ۵ رادار، جاده مهم دزفول- دهلران و … شد.
🔸انهدام بیش از ۴ لشکر، ۳۶۱ دستگاه تانک و نفربر، ١٨ فروند هواپیما، ٣٠٠ دستگاه خودرو، ۵۰ عراده توپ و ٣٠ دستگاه مهندسی ارتش عراق از دیگر نتایج این عملیات بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | ماجرای انتشار خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی در عملیات فتح المبین
دوران #جنگ_تحمیلی
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اگر در ماه مبارک رمضان خواب روزه دار عبادت است!!!
در جبهه ها نیز این چنین است...
🔹خواب مجاهدی که از عهده ی وظایف خویش در راه خدا به تمامی برآمده....
📢همراه با کلام زیبای🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
ما را سر باغ و بوستان نیست
هرجا که تویی تفرج آنجاست ...
#شهیدحاجقاسم_سلیمانی
#دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 #عیدنوروز_در_جبهه
📽 فیلمی زیبا و دیدنی از حال و هوای رزمندگان اسلام در عید نوروز در دوران دفاع مقدس
... حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد را تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت و معنویت را از درگاه خداوند متعال و سبحان برای همه مسئلت می نمایم و در پرتو الطاف بیکران رب جلیل ، سلامتی و بهروزی ، طراوت و شادکامی ، عزت و کامیابی را برای تمام عزیزان آرزومندم.
#جنگ_تحمیلی
#رزمندگان_اسلام
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌺 #طبیعت سرسبز و باغ و بوستان های خوش آب ورنگ امروزمان رامدیون باغبان های خاکی و بی ادعایی هستیم که هستی و وجودشان را بپای پاسداری ازاین خاک و کشور ریختند.
🌸 #یاد_و_نامشان_گرامی
❣️نوروز در اسارت
سربازی بود بنام يونس که از شيعيان کرد عراق بود و می گفت: ما عيد نوروز را قبول داريم مثل شما و آنرا جشن می گيريم
در يکی از عيد ها دور از چشم ديگر سربازان عراقی برايمان رقص سنتی ايرانی (کردی) کرد و بچه های ديگر هم برايش دست زدند و لحظاتی حس کرديم در ايرانيم و ياد نوروز در ايران برايمان تازه شد
يکی از نوروز ها بچه ها تئاتری تهيه کرده بودند که برای شاد کردن برادران آنرا اجرا کنند. يکی نقش يک زن و ديگری نقش فرزند آن زن را اجرا مي کرد که ديديم يکی از دوستانمان زار زار می گريد . وقتی پرس و جو کرديم فهميديم که دلش برای زن و بچه اش تنگ شده .او می گفت:آنها در اين شب عيدی تنها هستند.
ما هم که مجرد بوديم دلمان سوخت و بجای شادی غم دوباره ای بر دلمان نشست .دور از خانواده در کشور غريب و به شکل اسير آنهم در نوروز که بيشتر ما را بياد ايران می انداخت..
دفاع مقدس
❣️ در اواسط سالهای اسارت بوديم که فرمانده عراقی ها برای بازديد آمده بود
جلو هر آسایشگاهی بچه ها برای خودشان باغچه هایی درست کرده بودند.
يک نفر از اسيران که باغبان هم بود و پيرمرد، رفت و يک خيار گل بسر تازه اورد و با احترام به فرمانده گفت...
(تَفَضَّل) يعنی: بفرماييد
عراقی با عصبانيت گفت خجالت نميکشی....
اين خيار عراق عظيم نيست خيار عراق عظيم مثل يک هندوانه هست و رو به محافظش کرد و گفت برو يک خيار بيار تا اينها ببينن....
و چند دقيقه بعد آمد و با يک خيار که مثل کدو بود و گفت ببين...اين خيار هست نه اون.....
و ما همه از خنده داشتيم کنترل خودمان را از دست مي داديم...
🌳 سیزده بدر در #اسارت
در يکی از سالهای اسارت که ديگر از سيزده بدر ديگر چيزی در ذهن ما باقی نمانده بود.
صبح زود همه برای کارهای شخصی باعجله در حال رفت و امد بودند. ديدم که يکی از برادران که اهل تهران بود در گوشه ای سفره ای پهن کرده بود و مقداری سبزه از توی باغچه اورده بود و برای خودش سفره سيزده بدر آماده کرده بود.
اين هم تمام ماها را که سيزده بدر را از يا د برده بوديم بياد اورديم.
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
👆📷 جمع نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در جوار یاران شهید🌷
#مراسم_زیارت_آل_یاسیین
در بهشت زهرای تهران
کنار مرقد پاک سرداران شهید
حاج سید محمد زینال حسینی، حاج ناصر اربابیان
این مراسم با سخنرانی حضرت آیت الله قائم مقامی و مداحی حاج حسین سازور همراه بود.
🌿 آیت الله قائم مقامی قبل از ایراد سخنرانی با حضور بر مزار شهید ناصر اربابیان ، یاد این دوست قدیمی خود را گرامی داشت.
دفاع مقدس
۱۳ فروردین ۱۴۰۰ 👆📷 جمع نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در جوار یاران شهید🌷 #مراسم_زیارت_آل_یاسی
1_sokhanrani ghaem maghami 14000113 (2).mp3
19.73M
##فایل_صوتی
#سخنرانی_آیت_الله_قائم_مقامی
بهشت زهراء(س) - جوار رزمندگان و سرداران تخریب لشگر سیدالشهدا (ع)
شهیدان حاج سید محمد زینال حسینی، حاج ناصر اربابیان . . .
۱۳ فروردین
دفاع مقدس
۱۳ فروردین ۱۴۰۰ 👆📷 جمع نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در جوار یاران شهید🌷 #مراسم_زیارت_آل_یاسی
2_ghazal emam zaman (2).mp3
13.89M
یاد یاران 💕
#فایل_صوتی
#مداحی_حاج_حسین_سازور
بهشت زهراء(س) - جوار رزمندگان و سرداران تخریب لشگر سیدالشهدا (ع)
شهیدان حاج سید محمد زینال حسینی، حاج ناصر اربابیان . . .
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دفاع مقدس
شهید روز طبیعت تخریبجی شهید رضا استاد شهادت : ۱۳ فروردین ۶۷ شهر بیاره عراق شهادت با بمب شیمیایی
شهید روز طبیعت
تخریبجی شهید
رضا استاد
شهادت : ۱۳ فروردین ۶۷
شهر بیاره عراق
شهادت با بمب شیمیایی
راوی: برادر اسماعیلی پور
رضا از بچه های با صفای جنوب شهر بود خودش میگفت بچه شاه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود. از همون ابتدای ورودم به گردان تخریب یه سری از بچه های شاه عبدالعظیم تازه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود. اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان هم دوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهرری .
خندید و گفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه. بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای خانواده شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا روز سیزدهم فروردین ۶۷ توی منطقه بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی سیزده بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دو سه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دور و برا بود. رضا پایین تر از ما جلوی چادر تدارکات بود که دقیقا بمب شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد شیمیاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم . همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای دیگه رو هم زدند.
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند رضا استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش...
تصویر مقر #تخریب_لشگر_10
در #شهر_بیاره_عراق
که در روز13 فروردین 67 توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمیایی شده و عده زیادی مصدوم شدند
دفاع مقدس
تصویر مقر #تخریب_لشگر_10 در #شهر_بیاره_عراق که در روز13 فروردین 67 توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمی
#موقعیت_جغرافیایی
مقر #تخریب_لشگر_10
در #شهر_بیاره_عراق
که در روز13 فروردین 67 توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمیایی شده و عده زیادی مصدوم شدند
دفاع مقدس
#موقعیت_جغرافیایی مقر #تخریب_لشگر_10 در #شهر_بیاره_عراق که در روز13 فروردین 67 توسط هواپیماهی بعثی #
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی
روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
#خاطره_ای_متفاوت
ایثارگری هایی که کار دست ما داد
#مقر_تخریب_لشگر_10 در شهربیاره عراق
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
در چند قدمی سمت راست ساختمان مقر تخریب لشگر10 در بیاره عراق ، با عرض معذرت محل #دستشویی های مقر بود...
#بچه_های_مخلص_تخریب عادت داشتند که همیشه ایثار کنند و با عرض معذرت #آفتابه_ها رو برای استفاده همسنگرانشون پر نگه دارند و بعضا میشد که کشیک میکشیدند تا اگر آفتابه ای خالی شد پرش کنند.
روز 13 فروردین سال 67 یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
تمام اطراف ساختما ن رو بوی تند سیر( یکی از علایم خطر شیمیایی استشمام بوی سیر بود) گرفته بود.
نزدیک نماز مغرب بود و ما هم برای تجدید وضو به سمت دستشویی ها رفتیم و یکی از آفتابه های پر آب که در یک ستون از جلو نظام!!!! شده بود و ساعت ها در آلودگی گازهای شیمیایی معطل مانده بود برداشتیم و با عجله وارد دستشویی شدیم و ..... بقیه اش طلبتون که چه شد و چه کشیدیم.....
که هنوز داریم میکشیم..
شرمنده که این خاطره رو گفتم
من و تعداد زیادی از بچه ها به خاطر ندانم کاری با آفتابه های آب شده و آلوده به مواد شیمیایی گرفتار شدیم.
و جهت اطلاع بدونید اون شبی که گرفتار شدیم #شب_نیمه_شعبان بود
✍️ دست نوشتهٔ زیبای شهید مسعود ملّا درباره #ماه_مبارک_رمضان:
«با سلام بر ایام الله
با سلام بر کسانی که ایام الله را به وجود آوردند
با سلام بر امام زمان(عج)
سلام بر امام عزیزمان که جانم فدایش باد
سلام بر #شهدا که در این ماه جایشان بر سر سفره های افطار خالی است
سلام بر جانبازان و مجروحینی که سحر و افطارشان را روی تخت های بیمارستان می گذرانند
سلام بر مادران شهدایی که جای خالی فرزندانشان را در سر سفره افطار می بینند...
عجب صفایی دارد ماه رمضان
ماهی که همه به میهمانی خدا می روند
ماهی که در رحمت، بر روی تمام بندگان خدا باز می شود
ماهی که خدا در دل ها نفوذ می کند
در ماه رمضان خدا در چشم های بصیرت مردمان پاکدل نفوذ می کند سعی کنید از این ماه به حول و قوه الهی بیشترین استفاده ها را ببرید در این ماه دل ها همه جلا پیدا می کند و دلی که به یاد خدا پاک شود نگرانی هم ندارد»
🌷شهید مسعود ملا
🌿بسیجی با اخلاص و مداح گردان عمار - لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
✍️ دست نوشتهٔ زیبای شهید مسعود ملّا درباره #ماه_مبارک_رمضان: «با سلام بر ایام الله با سلام بر کسا
💕 فرمانده و مداح دلسوخته گردان خط شکن عمار - لشکر بیست و هفت محمد رسول الله (ص)
🌷مسعود ملا از عجایب و نوادر #دفاع_مقدس بود و الگویی برای بچه های رزمنده گردان
🌴 این شهید بزرگوار در فرازی از وصیت نامه سراسر نورش نوشته است:
✍️ پروردگارا از او می خواهم جراحت، اسارت و شهادت را روزی ام کنی و نگذاری شرمنده مولایم سیدالشهدا (ع) شوم...
🔹...در تنگه ابو غریب، گردان عمار با دو تیپ زرهی عراق درگیر شد
گروهان مسعود ملا محاصره شد. در اینجا مسعود تعدادی از نیروهایش را عقب فرستاد، و خودش با تعدادی از بچه ها ماندند وسط عراقی ها و نبرد تن به تن آغاز شد
در میان این درگیری، عراقی ها مسعود را بستند به رگبار گلوله و پهلو و سینه اش را شکافتند
او در حالی که به شدت زخمی بود،به اسارت دشمن در آمد. در اینجا نظامیان بعثی دست های او را بستند پشت خودروی نفربر و در حالی که مسعود زنده بود و فریاد یازینب(س) یازینب(س) بر لب داشت تا سه راهی فکه کشاندند ...و بعد از آن آرزوی دیگرش محقق شد
⭕️...این بار سربازان صدام در حالی که مسعود ملّا، فریاد یا حسین(ع) یا حسین(ع) سر می داد، دوره اش کرده و سپس سر او را از قفا جدا کردند💦
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
💕 فرمانده و مداح دلسوخته گردان خط شکن عمار - لشکر بیست و هفت محمد رسول الله (ص) 🌷مسعود ملا از عجایب
شهید_مسعود_ملا_نسیمی_جان_فضا_می (2).mp3
3.63M
📢 صوت | مناجات و مداحی شهید حاج مسعود ملا
🌿 نسیمی جان فزا می آید…
💕 بوی کربُ بلا می آید...
🌴 رزمندگان گردان عمار - لشگر محمد رسول الله (ص)- دوران #دفاع_مقدس
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
افطاری در رستوران بالای شهر!
(عکس: مسعود دهنمکی، حمید داودآبادی، محسن شیرازی – آذر 1365 قبل از عملیات کربلای 5 – اندیمشک)
بعد از ظهر یکی از روزهای گرم اردیبهشت 1366، "مسعود دهنمکی" آمد تا با هم به ملاقات "محسن شیرازی" در بیمارستان سجاد در میدان فاطمی برویم. محسن در عملیات کربلای هشت شدیدا مجروح شده بود و دستهایش توان حرکت نداشتند.
من، سیامک و مسعود، به بیمارستان رفتیم و ساعتی را پهلوی محسن ماندیم که نزدیک افطار شد. باز دوباره شیرینکاری مسعود گل کرد؛ او که ظاهرا تازه حقوق ماهانهی بسیجش را گرفته بود، گیر داد که افطاری برویم بیرون. با وجود مخالفتهای دکتر و پرستارها، هرطور که بود، برای یکی دو ساعت مرخصی محسن را گرفتیم و سوار بر تاکسی، به پیشنهاد مسعود، به طرف پارک ملت رفتیم.
مسعود گیر داد که باید افطاری را در بهترین رستوران بخوریم. بالاجبار مقابل پارک ملت، وارد رستورانی شدیم که تازه برای افطار باز کرده بود. تیپ حزباللهی ما و قیافهی لت و پار محسن در لباس بیمارستان که روی شانههاش آویزان بود و کیسهی سرمی که در دست داشت، باعث شد تا همهی نگاهها به طرف ما برگردد. من از خجالت آب شدم، ولی مسعود گفت:
- مگه چیه؟ مملکت مال ما هم هست. مگه ما دل نداریم که اینجاها غذا بخوریم؟
گارسون که آمد، با تتهپته خواست بفهماند که قیمت غذاهای اینجا بالاست که مسعود، بیخیال دست گذاشت روی منو و برای همهمان غذا انتخاب کرد. من سرم را انداخته بودم پایین و غذایم را میخوردم. محسن هم بدتر از من. سیامک گفت:
- مسعود، چرا اون دخترا اینجوری نگاهمون میکنند؟ مگه تا حالا آدم حسابی ندیدن؟
چند میز آن طرفتر، چند دختر جوان با ظاهری که از نظر ما بسیار زشت و ناشایست میآمد، نشسته بودند که دست از غذا کشیده و همهی حواسشان به ما بود. با نگاه تند سیامک، روسریشان را کمی جلو کشیدند، ولی چشم از ما برنمیداشتند.
ساعتی بعد که غذا خوردیم، بلند شدیم تا برویم. مسعود که رفت دم میز حساب کند، خندهاش گرفت. جلو که رفتم تا ببینم چی شده، گفت: این آقا پول غذا رو نمیگیره.
با تعجب پرسیدم چرا؟ که صاحب رستوران گفت:
- پول میز شما رو اون خانمها حساب کردهاند.
نگاهی به آنجا انداختم که جایشان خالی بود و رفته بودند.
(حمید داودآبادی)
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊